نه فرستادهای از کوه بود
شیرهای زیادی باز مانده بود و آب وحشی شده بود
حوضها پر بود
کوزهها پر
کاسهها
- چشمها -
خواب میدیدند؛ آب میآمد!
-تنگ شیشهای بزرگی که تمام شهر در آن شناور بودند
گوشتهای منجمد را آب کرد
و مرغهای پرکنده را پرواز داد
قلبمان در جیبمان میزد تا قایقها راه بیفتند
با کلماتی بیمسئولیت
که گردن نمیگیرند شکستن صدها را
که قیمت ما را پایین و بالا میکنند
می غرد موتور این کشتی کهنسال
دنبال نمیدانم در هزار سو
«ما بیچرا زندگانیم»
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز