دردا و دریغا که اینروزها بر دل شعر انقلاب داغها مکرر میشوند و گلهای این باغ پُرثمر یکی در پی دیگری بر خاک میافتند. هنوز اشک چشمهایمان از فراق خلیل عمرانی خشک نشده است که باید حیران، با یاد گلی دیگر به سوگ بنشینیم. شاید نام اصغر حاجحیدری را بسیاری نشنیده باشند، اما اگر از او نامی در خاطر فراموشکار ما مردمان قدرناشناس هم باقی نمانده باشد، اشعار بهجامانده از این شاعر دلسوخته حکایت از ارادتش به اهل بیت و ایستادگیاش پای انقلاب دارد و ماندرگاریاش را در حافظة تاریخ کفایت خواهد کرد.
برای نمونه میتوان مثالهای بسیاری را از دفتر «مهر مردم، عطر گندم» او به شاهد ذکر کرد. شعرهایی که تقدیم به دکتر شریعتی، شهید خزعلی، شهید جهانآرا و دیگر شهدای انقلاب و جنگ شدهاند از جملة آنهاست و شعرهایی که هنوز در تکایا و هیئات خمینیشهر زمزمة عزارداران و عاشقان حسینی است. برخی از ابیات او را از دفتر «مهر مردم، عطر گندم» با هم میخوانیم:
شعر انقلابی حاجحیدری بر علیه پهلوی
جیب ذوقم خالیست
لب من مانده خموش
رفته از کوچة ما
دگر آن پستهفروش
سیب شعرم کال است
باغ آفت دارد
شَته جای باران
به زمین میبارد
شده پاپیچ درخت
علف هرزة باغ
سوخته ریشة تاک
خشک شد چشم ایاغ
من به جرئت گویم
باغبان لایق نیست
ادعا دارد لیک
در عمل صادق نیست
اگر او لایق بود
این همه درد نبود
سیب شعرم بیرنگ
رخ من زرد نبود
بهمن 1356
شعر عدالتخواهانة حاجحیدری در دهة هفتاد
آی پابرهنهها!
خستههای ناامید!
فصل دی تمام شد
میرسد زمان عید
خوابتان بهخیر باد
عید مال ما که نیست
عید مال اغنیاست
این سخن حقیقتی است
کودک قشنگ من
مهلتم بده دو روز
کفشهای پارهات
هست پیش پینهدوز
همسر عزیز من!
بهترین عیالها!
فقر و فقر و فقر و فقر
پاسخ سؤالها
اسفند 1373
غزلی حکمی از اصغر حاجحیدری
نیست جز رنج خماری در شراب زندگی
وای بر آن کس که میگردد خراب زندگی
صد شفق خون در دلش ریزد به هنگام غروب
هر که را باشد نظر بر آفتاب زندگی
در نگاهش چشمهسار شوق گردد موجزن
هر کسی انداخت پشت سر سراب زندگی
بر سر خوان تعلق زآتش حرص و ولع
چند جان خویش میسازی کباب زندگی
شمع با آن پایداری تا سحر برجا نماند
کی تو را پاینده میماند شهاب زندگی؟
نیمهشب برخیز و از مژگان به رخ آبی بزن
تا گریزد از سرت یک لحظه خواب زندگی
پاک گردد نامهاش چون برگ گل روز حساب
هر که اینجا پاک بنماید حساب زندگی
خواند شبنم صبحدم این مصرع از اوراق گل
عمر ما افسانهای بود از کتاب زندگی
تا مگر بیپرده بیند روی جانان خاسته
فرصتی کو تا که بردارد حجاب زندگی
شعری برای مرگ
رفته است اما نه از یاد شما
بلکه از شهر غم آباد شما
زندگی جوشد زخاکش تا ابد
هرکه مانَد زنده در یاد شما
شمع بود و صبحدم خاموش شد
آنکه اشکش بود فریاد شما
بر مزارش چون نشینی شاد باش
شاد باشد با دل شاد شما
آی مردم مرگ هم خود زندگی ست
هست مردن نیز میلاد شما
پرده پرده نقش از ویرانی است
خواجه بر ایوان آباد شما
چاره ساز ما در این غربت سرا
سوره ی حمد است و امداد شما
یا محمد(ص) خاسته روز حساب
هست امیدش به اولاد شما
شادی روحش فاتحهای قرائت فرمایید