شهرستان ادب: در یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب، هربار به سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان رفتهایم و صفحهای از آن را با یکدیگر خواندهایم. اینبار به سراغ رمان «سفر به دور اتاقم» رفتهایم از «اگزویه دومستر». ابتدا مقدمهای و سپس چندسطری از این رمان را با هم میخوانیم:
«ماشادو دِآسیس» نویسندۀ معروف برزیلی که پیش از این در همین صفحه به معرفی اثری از او پرداختیم (تکبیر خداوند به روایت ماشادو د آسیس) پیرامون نگارش رمان معروفش «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» از دو کتاب «تریسترام شندی»، نوشتۀ لارنس استرن و «سفر به دور اتاقم» نوشتۀ اگزویه دومستر بهعنوان دو منبع الهام برای نگارش رمانش نام میبرد.
از این دو کتاب، «تریسترام شندی» سالها پیش توسط مرحوم ابراهیم یونسی به فارسی ترجمه شده بود، ولی در مورد دومستر و اثرش بهجز اشارهای که آلن دوباتن (نویسنده و فیلسوف معروف اتریشی) در فصل آخر کتاب «هنر سیر و سفر» (ترجمۀ خانم گلی امامی) به این کتاب میکند، هیچ اطلاعاتی به زبان فارسی موجود نبود. دوباتن در کتاب خود هشت ویژگی برای مسافرت برمیشمرد و در هربخش با محوریت قراردادن یکهنرمند، شاعر و نویسنده و همچنین یکمکان جغرافیایی خاص در مورد ویژگی مورد نظر خود سخن میگوید. مثلاً در بخش هفتم که «در باب هنر دیدهگشا» نام دارد، با راهنمایی ونسان ونگوگ به پرووانس سفر میکند. او پس از این هشت سفر، فصلی را به کتاب میافزاید تحتعنوان بازگشت (در باب عادتکردن). در این فصل که در محل سکونت دوباتن در لندن میگذرد، راهنمای سفر اگزویه دومستر است؛ نویسندۀ کلاسیک فرانسوی، صاحب کتاب «سفر به دور اتاقم».
خبر خوش اینکه بالاخره این اثر کلاسیک از زبان اصلی ترجمه شد. اواخر سال 97 انتشارات ماهی ترجمۀ این کتاب را که توسط «احمد پرهیزی» مترجم جوان (صاحب ترجمۀ تحسینشدۀ «ضد سنتبوو» مارسل پروست) انجام پذیرفته است، عرضه کرد.
در مورد خود اثر اینکه دومستر در این کتاب که شامل 42 فصل کوتاه است، به شرح سفر عجیب خود میپردازد؛ سفر به اتاق خودش. در ادامه، دو فصل از کتاب آوردهشده است؛ یکی فصل دوم که کلاً توضیح شیرین و طنزآمیز نویسنده در مورد چرایی نگارش کتابش است و دیگری فصل سیوششم که نویسنده شرح مشاهدههای خود از سیر و سیاحتی را که در کتابخانۀ شخصیش دارد، مینویسد:
فصل دوم
در این فکر بودم که تمجید از سیاحت خود را با گفتن این نکته آغاز کنم که این سفر هیچخرجی روی دستم نگذاشت. این نکتهای است درخور درنگ. درست به همین سبب است که مردمان تنگدست از این پیشنهاد استقبال میکنند و آن را میستایند. با اینهمه، تردید نباید کرد که پیشنهاد من درست به همین سبب، یعنی کمخرجی، به مذاق گروه دیگری از آدمیان نیز خوش میآید و آنان حتی بیش از دیگران پیشنهادم را خواهند پسندید. میپرسید چه کسانی، بله؟ عجب، پس کنجکاوید بدانید؟ منظورم مردمان ثروتمند است. وانگهی، این شیوۀ مسافرت، هرطورکه فکرش را بکنید، مناسب بیماران هم هست! دیگر نیازی نیست از آبوهوای نامساعد و تغییر فصول بهراسند. برای بزدلها نیز مناسب است؛ چون از چنگ راهزنان در امان خواهند بود. نه چالهای پیش پایشان سبز خواهد شد و نه چاهی. هزارانهزار آدمی که پیش از من جرأت نکرده بودند پا به چنین سفری بگذارند، دیگرانی که از پسش برنیامده بودند و آنانی که حتی فکر این سفر نیز به سرشان نزده بود، همه و همه به پیروی از من تصمیم مشابهی خواهند گرفت. حتی تنبلترین آدم روی زمین هم بیلحظهای تردید همراه با من قدم در راه خواهد نهاد تا به لذتی نائل شود که نه مشقتی دارد و نه هزینهای. پس دل به دریا بزنید تا راهی شویم. ای کسانی که به سبب رنج عشق یا فقدان دوستی، خود را در چاردیوار خانه محبوس کردهاید تا از حقارت و جفای مردمان در امان بمانید، جملگی به دنبال من بیایید. بادا که تمام شوربختان، بیماران و بیحوصلگان جهان در پی من روانه شوند! بادا که کل تنبلان فوجفوج بهپاخیزند! ای کسانی که در پاسخ به غدر و خیانت کسان، خیالات شوم اصلاح یا گریز را در سر میپرورانید، ای کسانی که در خلوتگاه دنج خویش نشسته و تا ابد از جهان دست شستهاید، ای گوشهگیران دوستداشتنی مهمانیها، شما نیز بیایید. حرفم را باور کنید و این افکار سیاه را دور بریزید. شما در هرلحظه از زندگیتان لذتی را از کف میدهید، بیآنکه حکمتی به کف آرید. پس مرحمت کنید و در این سفر همراهم شوید. ما گلچینگلچین پیش میرویم و در مسیر سفرمان به ریش مسافرانی میخندیم که رم و پاریس را دیدهاند. هیچمانعی نمیتواند متوقفمان کند و ما شادمانه تسلیم قوۀ خیال خویش میشویم و تا هرجا که خوش داشته باشد از پیاش میرویم.
فصل سیوشش
وعده داده بودم گفتوگویی میان روحم و «دیگری» ترتیب دهم، اما فصلهایی هست که از دستم میگریزند. بهعبارتدیگر، برخی فصلها بهرغم میلم، از قلمم جاری میشوند و برنامههایم را بههم میریزند. مصداق بارزش نیز همین فصل مربوط به کتابخانهام است. تا حد امکان آن را کوتاه خواهم نوشت. چهلودو روز به پایان خواهد رسید و من نخواهم توانست حق مطلب را در توصیف سفر دلپذیرم در این قلمرو پربرکت ادا کنم.
کتابخانهام عبارت است از چندرمان (بله، رمان! از شما که پنهان نیست)، بهعلاوۀ آثار چندشاعر دلخواه.
انگار خود بهقدر کفایت، درد و رنج ندارم که اینچنین به میل و رغبت در اندوه و آلام هزارویک شخصیت خیالی نیز سهیم میشوم و رنج آنان را نیز چنان از بُن جان حس میکنم که غم خویش را. چه اشکها که به حال کلاریس نگونبخت و دلدادۀ شارلوت نریختهام.
آری، من در پی چنین رنجهای ساختگی هستم، اما در مقابل در این جهان خیالی، فضیلت و نیکی و بیغرضی مییابم، گنجینههایی که هنوز در این جهان واقعی همه را یکجا کنار هم نیافتهام. لیک در این جهان خیالی، زن دلخواه خویش را جُستهام، زنی عاری از هوسبازی، سبکسری و تظاهر. از زیباییاش که هیچ نمیگویم. به تخیلم اعتماد کنید: او را زیبا آفریدهام، زیبا و بینقص. آنگاه کتاب را میبندم؛ چون پرندۀ خیالم دیگر در آسمان تنگ آن نمیگنجد. سپس دست آن بانو را میگیرم و با هم سرزمینی را زیر پا مینهیم، سرزمینی هزاربار شگفتتر از باغ عدن. کدام نقاش را یارای نقشکردن اقلیم افسونگری است که من ایزدبانوی موکل بر قلب خویش را در آن جای دادهام؟ و کدام شاعر را چنان ذوقی هست که پس از توصیف احساسات شورانگیز و رنگارنگ من در آن سرزمینهای سحرآمیز برآید؟
چه نفرینها که نثار کلیولند نکردهام؛ چراکه هرلحظه خود را به دام مصائبی تازه میاندازد که بهآسانی میتوانست از آنها اجتناب ورزد. دیگر نمیتوانم این کتاب و فهرست دراز مصائبش را تاب بیاورم، اما حال که از سر حواسپرتی آن را گشودهام، ناگزیر باید آن را تا انتها ببلعم!
چگونه میتوانم این مرد بینوا را در میان این آباکیها رها کنم؟
این وحشیها چه بر سرش خواهند آورد؟ وقتی به قصد گریز از چنبر اسارت در این سو و آن سو پرسه میزند، نیز دل آن را ندارم که تنهایش بگذارم.
سرانجام چنان به ژرفای رنجهایش راه مییابم و چنان به او و خانوادۀ بداقبالش دل میبندم که ظهور ناگهانی این رویینتونهای درندهخو مو به تنم راست میکند. وقتی این بخش را میخوانم، عرقی سرد بر تنم مینشیند و دلهرهای چنان جانکاه و راستین به جانم چنگ میاندازد که انگار بناست آن فرومایگان خودم را بریان کنند و به نیش بکشند.
وقتی که سیر گریستم و عشق ورزیدم، در دیوان شاعری دیگر چنگ میاندازم و باز از نو رهسپار جهانی تازه میشوم.
مقدمه و انتخاب: محمدامین اکبری