موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
سخنرانی فیروز زنوزی جلالی درباره رمان «آواز بلند»

دفاع مقدس و دستمایه‌هایی برای ادبیات داستانی

27 آذر 1391 17:16 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.5 با 2 رای
دفاع مقدس و دستمایه‌هایی برای ادبیات داستانی

توضیح شهرستان ادب: پیش از این خبر و گزارش این سخنرانی در خبرگزاری‌ها منتشر شده است. اما مشروح گفته‌های آقای زنوزی جلالی برای اولین بار است که در سایت شهرستان ادب منتشر می‌شود.



پیش از نقد «آواز بلند» لازم است به این نکته اشاره کنم که این موضوع که منتقد چه اثری را برای نقد انتخاب می‌کند اهمیت دارد. من نمی‌پذیرم هر اثری را نقد کنم. وقتی کتاب رمان آقای عزتی‌پاک (آواز بلند) به من پیشنهاد شد پذیرفتم؛ زیرا می‌دانستم او نویسنده‌ای خوش‌قلم است. من اهل تملق نیستم و به خاطر نقدهایم دشمنی‌هایی را هم برانگیخته‌ام. منتقد باید کتاب را بر اساس معیارهای داستان‌نویسی انتخاب کند و اسم و رسم. کار خوب را باید معرفی کرد؛ چه از یک نویسندۀ گمنام و چه از داستان‌نویسی صاحب‌نام و حرفه‌ای. شایان ذکر است که من آقای عزتی‌پاک را سال‌هاست می‌شناسم، ولی نمی‌دانستم که ایشان در قم زندگی می‌کنند.
آواز بلند را که خواندم خیلی خوشحال شدم. چون این کتاب قابلیت این را دارد که درباره‌اش حرف بزنیم. در ادامه دلایلم را عرض خواهم کرد.
هشت سال دفاع مقدس مایه‌های بسیار نیرومندی برای داستان‌نویسی به دست ما داد؛ مایه‌هایی که پس از گذشت این همه سال از پایان یافتن جنگ تداوم دارد، ولی ادبیات ما هنوز نتوانسته است در قد و قوارۀ هشت سال جنگ ظاهر شود. البته ما خاطره ـ داستان‌های بسیار خوبی داریم؛ مایه‌های خامی که می‌توانند دستمایۀ نویسندگان قرار گیرند، ولی هنوز در قد و قامت دفاع مقدس کاری نداریم. من که در نیروی دریایی خدمت کرده‌ام می‌دانم که در جنگ چه اتفاقاتی در مرزهای آبی ما افتاد. ما چند داستان دریایی داریم که دربارۀ اتفاقات خلیج فارس باشد؟ حماسۀ هفت آذر، که در آن یک واحد شناور ما تقریباً نیروی دریایی عراق را نابود کرد، اگر در هر کشور افریقایی اتفاق می‌افتاد، دربارۀ آن فیلم سینمایی می‌ساختند، ولی ما شناختی از اینها نداریم. حتی فیلم «ناخدا خورشید» را می‌سازیم، اما نمی‌دانیم کار ناخدا چیست و او چه مرارت‌هایی را متحمل می‌شود. می‌خواهم بگویم ناگفته‌های بسیاری داریم. بعضی از آثار حوزۀ دفاع هم آثار خنثایی هستند؛ یعنی آن‌طور که باید حقانیت جنگ را به تصویر نکشیده‌اند. اینکه آقای عزتی موضوعی را برای رمان خود انتخاب کرده است که به دفاع مقدس مربوط است خودش باارزش است. ارزش این کار زمانی بیشتر آشکار می‌شود که توجه کنیم نسل جوان جامعۀ ما نسلی پویاست که می‌خواهد بداند و اگر ادبیات در خدمت شناسایی این موقعیت‌ها به او درنیاید، چه بسا این نسل نتواند شناختی از این مسائل پیدا کند. در تاریخ هر اتفاقی که رخ می‌دهد بسیار یخ‌زده در دل تاریخ می‌ماند. زمانی این اتفاقات روح پیدا می‌کنند که رمان و ادبیات به سراغ آنها برود. با توجه به همین موضوع است که ادبیات ما باید به جد به این موضوع‌ها توجه کند و کاستی‌های موجود در این زمینه را از میان ببرد تا لااقل نسل جوان ما بداند که بر سر این کشور چه گذشته است. ممکن است از من بپرسید که تو خودت در مقام ناخدای نیروی دریایی چه کرده‌ای؟ من با وجود اینکه معمولاً دغدغه‌های داستانی‌ام موضوع‌های فلسفی و روان‌شناسی‌اند، احساس کردم که باید به این حوزه وارد شوم و برای همین «توپ پاشنه سمت ساعت 2» را نگاشته‌ام که دو اپیزودش توسط حوزۀ هنری منتشر شده و به چاپ سوم هم رسیده و نگارش اپیزود سومش با نام «خرمشهر، خرمشهر» هم پایان یافته است. پنج، شش سالی هم می‌گذرد از زمانی که رمان چهار جلدی «خورشید پنهان» را نگاشته‌ام، اما این رمان هنوز در کشوی میزم پنهان است و به دلایلی آن را منتشر نکرده‌ام. در این رمان کوشیده‌ام موقعیت جنگ را قلمی کنم.
تصویر روی جلد کتاب آواز بلند موقعیت داستان را به خوانندۀ اثر نشان می‌دهد و به او می‌فهماند که داستان در جغرافیای همدان اتفاق می‌افتد. این تصویر خود معرف درون‌مایۀ اثر است، به ویژه با انحنای ظریفی که در برج آرامگاه بوعلی ایجاد شده است. آغاز داستان بسیار هوشمندانه است؛ زمانی که راوی داستان (حبیب) خواب‌زده از سر و صداهای بمباران بیرون می‌آید و آن ترکش را می‌بیند ...  ترکش بسیار دقیق و با جزئیات توصیف شده است. آژیر و پیدا کردن ترکش این ذهنیت را به من مخاطب می‌دهد که باید منتظر چه اتفاقی باشیم. ازهمین‌روست که این آغاز را بسیار هوشمندانه می‌دانم. ما با حبیب آشنا می‌شویم و مادر پیری که به دنبال هادی می‌گردد که به جبهه رفته است و خبری از او نیست. همچنین با آقاجان روبه‌رو می‌شویم که او هم نگران پسرش است. حالت‌های بی‌بی را می‌بینیم و آب قند دادن به او برای اینکه حالش جا بیاید. جستجوی آرام و ظریف بی‌بی را می‌بینیم که تلاش می‌کند از طریق رادیو عراق صدای پسرش را بشنود و از سرنوشتش آگاه شود. حتماً دوستان اطلاع دارند که رادیو عراق برای تبلیغات، اسرا را معرفی می‌کرد. در همین فصل کوتاه اول نامی از آقای نیلگون به میان می‌آید. این شخصیت‌ها کم‌کم نقش خودشان را بازی می‌کنند. در فصل‌های بعد با پیکر آشنا می‌شویم؛ مغازه‌داری یهودی که ویژگی‌های خاصی دارد. اوست که به حبیب اطلاع می‌دهد آقاجان قرار است برود سراغ هادی را از کومله‌ها بگیرد. با دختری به نام شکوه آشنا می‌شویم که در آرایشگاه خانم سماوات کار می‌کند. با دایی مصطفی آشنا می‌شویم که می‌خواهد جلوی رفتن آقاجان را بگیرد و عزیز به این خاطر با او درگیر است.
در قسمتی که از مصطفی سخن به میان می‌آید و راوی داستان به خانۀ او می‌رود، نگارنده با بیان اینکه عکس رزمندگان عرب و نیز دکتر چمران بر روی دیوار خانۀ او نصب بود در واقع کدی به ما می‌دهد و گویا به تلویح به ما می‌گوید که آن عکس‌ها به قدری جان دارند که کسی در آن خانه احساس تنهایی نمی‌کند. نویسنده چند بار این عکس‌ها را توصیف می‌کند. خود همین مسئله در جایی گره می‌خورد به آواز عربی «هجرانک»، که در داستان چندین بار تکرار می‌شود. راوی داستان آن‌قدر محو این آواز می‌شود که در داستان چندین بار رادیو را برمی‌دارد و به دنبال این صدا می‌گردد. این در حالی است که راوی می‌گوید من عربی نمی‌دانم. زیرساخت ترکیب تصاویر مردان عرب و فلسطینی و آواز هجرانک به گونه‌ای نمادین و تمثیلی ریتم داستان را می‌سازد و نام این رمان برای همین آواز بلند می‌شود. این آواز بلند، یعنی هجرانک، در پایان داستان، زمانی که موشک به خانه اصابت می‌کند و چند تن از شخصیت‌های داستان را به شهادت می‌رساند، تکرار می‌شود و به اوج خودش می‌رسد. من فکر می‌کنم آقای عزتی‌پاک این اسم را به همین دلیل برای رمان انتخاب کرده است.
یکی از امتیازهای اثر خوب این است که ایستا شروع نشود. اگر آغاز اثری با به هم خوردن نظمی باشد، به گونه‌ای که گریبان مخاطب را بگیرد و او را درگیر کند، آن اثر قوی و گیرا خواهد بود. برعکس اگر اثری شروع ایستا داشته باشد و رغبتی را برنینگیزد، خواننده آن را رها می‌کند. در این داستان راوی در عرض سه صفحه ترکشی را وارد داستان می‌کند و عزیز را که دنبال پسر گمشده‌اش می‌گردد و آقاجان و نیز صدای آقای نیلگون را به تصویر می‌کشد؛ بلافاصله در چهار صفحه بعد، عزیز آقاجان را وادار می‌کند که به دنبال هادی برود و مصطفی را از منع کردن آقاجان منصرف می‌کند؛ همچنین بحث ازدواج مهناز مطرح می‌شود. تقریباً می‌توان گفت که در بیست صفحۀ اول کتاب تمام آنچه مخاطب باید بداند معرفی می‌شود.
حجت عادت دارد که همیشه دستش را بلند ‌کند و همین عادت شخصیت او را متمایز می‌کند.
ممکن است کسی بگوید در این داستان شخصیت‌ها زیادند و به اندازة کافی به آن‌ها پرداخته نشده است. آیا این نقص نیست که در این داستان ِکم‌حجم تعداد زیادی شخصیت وجود دارد که امکان پرداختن به همة آن‌ها نیست؟
در اینجا باید گفت اتفاقاً ادبیات داستانی ما انزواگراست و بیشتر داستان‌های ما خالی از جمعیت هستند. در این داستان‌ها که نمونۀ آنها بوف کور صادق هدایت است، عده‌ای شخصیت وجود دارند که گوشه‌ای نشسته‌اند و برای خودشان نشخوار کلمات می‌کنند. اگر اشتباه نکنم ادبیات داستانی ما نخستین‌بار با مدار صفر درجه احمد محمود، صاحب تعدد شخصیت شد. انصافاً کارگردانی یک گروه آدم، که همۀ آنها صاحب شخصیت متمایز باشند و شناسنامۀ خاص خود را داشته باشند، کار بسیار مشکلی است. از نظر من شخصیت‌های این داستان خیلی زنده و شاداب هستند. گاه اتفاق می‌افتد (چنان‌که در آثار احمد محمود هم می‌بینیم) که نویسنده ناگهان سیلی از جمعیت را وارد داستان می‌کند و پیش از اینکه اولی را بشناسیم دومی وارد می‌شود و ورود شخصیت‌ها همین طور ادامه می‌یابد. در این گونه از داستان‌ها خواننده در واقع با اشباحی روبه‌روست که نمی‌تواند آنها را هضم کند؛ در رمانی مثل جنگ و صلح، نویسنده در همان شب‌نشینی اول کلی شخصیت را وارد می‌کند که اسم هرکدام هم نیم خط است؛ اسم‌هایی که برای ما ناآشنا و نامأنوس‌اند یا در همان مدار صفر درجه در همان ابتدای کار، هشت نفر معرفی می‌شوند. هنر در این است که بتوانیم تمام این شخصیت‌ها را کارگردانی کنیم و نقص آنجایی است که کسی در این همهمه و هیاهو گم و ناشناخته بماند.  
ممکن است کسی هم دربارة ترس و تردیدهای شخصیت‌های داستان هم سؤال داشته باشد. به نظر من‌ اتفاقاً خوبي‌اش همين است؛ بگذار يک آدمي هم در داستان بترسد؛ بگذار يک آدمي هم ترديد داشته باشد؛ بگذار دربارة رفتار آدم‌ها شک داشته باشيم. اين‌ها طبيعي است. اينها طبيعي است. به گمان من گزينش آقای عزتی‌پاک دربارۀ تصوير آدم‌ها و شخصيت آنها خوب است. برای مثال نيلگون، با اینکه شخصيتی فرهنگي است، از همان ابتدا با طوبا خانم دعوا و کتک‌کاري دارد، ولي همين فرد همراه مصطفي به جبهه مي‌رود. شما درد دل‌هاي طوبا را ببينيد؛ بعد از اينکه نيلگون به جبهه مي‌رود، گريه مي‌کند و مي‌گويد از دست من فرار کرد! به نظر من اينها زیبایی کار آقای عزتی‌پاک هستند! اين شخصيت‌ها تيپ نيستند. او با اين شخصيت‌ها می‌خواهد عادت‌هاي ذهني ما را بر هم زند. در ادامه داستان مي‌بينيم که همين شخصيت دچار تحول مي‌شود و به کردستان مي‌رود. به نظر من چينش شخصیت‌ها حساب‌شده و با باورهاي نسل نوجوي ما هماهنگ است. اين کاري است که امروزه ادبيات تحليلي در دنيا انجام می‌دهد؛ به اين معنا که ما آدم‌هاي داستان را باور مي‌کنيم. آنها زميني‌اند و مسائلشان ملموس است؛ آنچه گاه مي‌بينيم ادبيات ما از آن دور شده است. شخصیت‌هاي آواز بلند را باید از اين زاويه ديد. برای نمونه نيلگون و آقاجان آدم‌هايی تک‌بعدي نيستند. به ياد بياوريد صحنه‌اي را که آقاجان گلدان‌ها را مي‌آورد و در حياط مي‌چيند. ما بعدها مي‌فهميم که آقاجان با اين کارش خوابي را که ديده بود تعبير کرده است. در خواب، هادي اين ‌کار را مي‌کند و در بيداري آقاجان. وقتي موشک به خانه مي‌خورد، يکي از قسمت‌هايي که اصلاً صدمه‌اي نمي‌بيند همين گلدان‌ها هستند. واقعاً چه معرفتي ايمايي‌تر و قشنگ‌تر از اين را مي‌شود در داستان‌ها به تصویر کشید؟ تصويري که در رؤيا ديده مي‌شود به دست آقاجان واقعيت پیدا مي‌کند، و بعد خيلي هوشمندانه به ما القا مي‌شود که اين گلدان‌ها و اين بخش از حياط پاک و طاهر است؛ ديوارها روي حياط آوار شده‌اند، اما اين قسمت سالم مانده است. من نمي‌دانم يک نويسنده و يک رمان ديگر چه بايد بگويند که ما راضي شويم؟ اينها قسمت‌هاي سفيدخواني کار است که منتقد و خوانندۀ هوشمند بايد پيدايشان کنند. افزون بر این، در بخش‌هايي از اين رمان اتفاقاتي بين رويا و واقعيت مي‌افتد که بسیار زيباست؛ برای مثال راوي به قولی که در واقعيت به شکوه داده است تا او را به سينما ببرد، در رويا عمل مي‌کند. و همين‌طور است در چند مورد ديگر. يکي ديگر از ويژگي‌هاي مثبت اين کار تصويري بودن آن است؛ يعني توصیف‌ها به گونه‌ای است که خواننده گویی صحنه‌ها و شخصیت‌ها را مي‌بيند. به گمان من حالت‌هاي آقاجان و عزيز خيلي تصويري است و نیز آنجایی که حبيب و شکوه قرار گذاشته‌اند و حبيب ابتدا آمدن شکوه و بعد حال خودش را با توسل به برج مقبرۀ بوعلي‌سينا و الوند برفي و آسمان ابري توصيف مي‌کند. به نظرم اين قسمت خيلي زيباست. قسمت‌هاي پايانی نیز اوج اثر است؛ آن زمان که موشک به خانه اصابت مي‌کند از قسمت‌هاي تکان‌دهندۀ اثر است. به نظر من نویسنده خيلي هوشمندانه پيش رفته است. صحنه‌ای که يک‌يک اجساد را از زير آوار بيرون مي‌آورند بسيار تأثيرگذار است. دليل تأثير بسیار آن هم در اين است که راوي اصلاً شعار نمي‌دهد. شايد اگر اين داستان را نويسنده‌ا‌ي غيرحرفه‌اي مي‌نوشت، در همان ابتدای داستان شروع مي‌کرد به آه و ناله کردن، اما زيبايي کار این داستان در اين است که رواي با وجود گيج بودنش در اين صحنه، فقط دارد به ما تصوير مي‌دهد. زیبایی دیگر این تصاوير به این علت است که به شکلي هوشمندانه به عبارات پاياني داستان وصل مي‌شود که ما فلسفۀ نام‌گذاري داستان را مي‌فهميم! اين صحنه، خيلي تصويري و زیبا روايت مي‌شود. من به جرئت و‌ بي‌رودربايستي و إبایي می خواهم بگویم که صحنه‌هاي پاياني کار آقاي عزتي‌پاک، از لحاظ تأثيرگذاري و دقت و تنش‌هايي که تندتند ايجاد مي‌شود و جسدها يکي‌يکي بالا مي‌آيند، و واقعاً تکان‌دهنده است، بسيار قوي‌تر و تأثيرگذارتر است از صحنه‌اي که احمد محمود در زمين سوخته و هنگام بازگشت خالد به کوچة موشک خورده تصوير کرده است. من بي‌گمان اين حرف را مي‌زنم و حاضرم پاي ادعايش هم بايستم. هر کس هم اين حرف را قبول ندارد، بيايد قسمت انفجار را در اين دو رمان، در کنار هم بگذارد و خود قضاوت کند ببيند کدام تأ‌ثيرگذارتر است؟
البته من دربارة زاوية ديد هم صحبت‌هايي دارم که گاهي شکسته مي‌شود و خبر از چيزهايي مي‌دهد که لزوماً نبايد اين اطلاع را بدهد و برخي جاها هم من احساس کردم که کار مي‌تواند تندتر از آن‌چه که هست، پيش برود.  اما در مجموع من اميدوارم داوران جشواره‌ها در سال نود و يک، آواز بلندِ عزتي‌پاک را درست ببينند. و اگر درست ببينند، من مطمئن هستم، مطمئن هستم، به اين اثر توجه خواهد شد. اميدوارم اين اتفاق بيفتد. 

سخنرانی استاد فیروز زنوزی جلالی درباره داستان «آواز بلند»



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دفاع مقدس و دستمایه‌هایی برای ادبیات داستانی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.