موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یک صفحه خوب از یک رمان خوب | صفحه بیست‌ونهم

«عباسِ حسین» به روایتِ «ابوالفضل زرویی نصرآباد» | از کتاب «ماه به روایت آه»

18 شهریور 1398 17:06 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.21 با 14 رای
«عباسِ حسین» به روایتِ «ابوالفضل زرویی نصرآباد» | از کتاب «ماه به روایت آه»

شهرستان ادب: زنده‌یاد استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد را همه بیشتر به طنز می‌شناختند. بزرگان ادبیات او را ادامه‌دهنده راه دهخدا و عبید زاکانی روزگار معرفی می‌کردند. اما زرویی نصرآباد در بین کتب متعدد طنز خود یک کتاب غیر طنز دارد؛ « ماه به روایت آه» نشان داد که قلم او در وادی‌های غیرطنزآمیز هم بسیار تواناست. ماه به روایت آه یک رمان خواندنی با روایت زندگی حضرت ابوالفضل عباس بن علی است که در دوازده فصل و با دوازده راوی نوشته شده است. کتاب از قبل تولد حضرت عباس و ازدواج حضرت علی با بانو ام البنین (علیهم السلام) آغاز میشود و تا بعد از شهادت حضرت عباس ادامه می‌یابد.

چاپ هفتم «ماه به روایت آه» امسال توسط نشر نیستان در 192 صفحه  منتشر و روانه بازار شده است.

یک صفحۀ خوب از این رمان خواندنی را با هم می‌خوانیم. این بخش از سخنان «عقبة بن سمعان» خطاب به «عبیدالله بن عباس» فرزند حضرت ابوالفضل انتخاب شده است:

من به اقتضای غلامی بی‌بی رباب و بانو سکینه، کنار اسب پدرتان ایشان را همراهی می‌کردم. سکینه خردسال که می‌کوشید از تمامی امکانات و مواهب همراهی با عموی مهربان و فرمان‌پذیر بهره ببرد، لحظه‌ای از پرسش و درخواست و قول گرفتن برای خرید در بازارهای مکه باز نمی‌ایستاد و عباس با حوصله و تحملی شگفت توام با مهربانی و عشق و احترام، صبورانه به پرسش‌ها و درخواست‌ها پاسخ می‌گفت.

 در همان لحظات بانویم سکینه پرسشی کرد که من نیز همواره مایل به دانستن جواب آن بودم ولی از پرسیدن آن شرم داشتم. سکینه گفت:
 عمو جان شما که می‌دانید پدرم چقدر دوستتان دارد و از دیدنتان خوشحال می شود. پدرم همیشه می‌گوید: عمویتان عباس برای من هم آنقدر عزیز و مهم است که پدرمان امام علی برای پیامبر خدا مهم و عزیز بود. با این حال گاهی  اوقات افراد غریبه و ناشناس و حتی اعراب بیابانی هر وقت بخواهند به دیدن پدرم می‌آیند و ساعت‌ها با او می‌نشینند. پدرم هم با آنان مهربان است و از آن‌ها توقع احترام ندارد. پس چرا شما که اینقدر برای پدرم عزیزید، بی اجازه به دیدن او نمی‌روید و این همه در احترام به او به خودتان سختی می‌دهید؟

 خدا می‌داند که جاری شدن اشک را از چشمان زیبای پدرتان دیدم. قطره اشک همچون دو آهو بچه از چشمه چشم عباس رمیدند و در سبزه‌زار محاسن او پناه گرفتند. من بیش از سکینه مشتاق شنیدن بودم. عباس با مهربانی و لبخند بر سر و روی سکینه دست نوازش کشید و انگشتانش روی گوشوارۀ مروارید او ثابت ماند. با همان لبخند مهرآمیز گفت: چه گوشواره‌های زیبایی! آیا تحمل سنگینی این گوشواره برایت سخت نیست؟

 سکینه با خنده شیرین و کودکانه گفت: شوخی می‌کنید عمو جان؟!معلوم است که سخت نیست. اگر بزرگتر هم بود سخت نبود. این که یک مروارید کوچک است اما آدمها جواهرات ده برابر و صد برابر این را هم با میل و افتخار و به سختی حمل می‌کنند.

 - که اینطور! پس آدم‌ها ارزش جواهرات را می‌دانند. اما اگر مروارید درشت یا خشتی از طلا بر زمین باشد و کسی دانسته یا نادانسته بر آن پا بگذارد از ارزش آن کاسته می‌شود؟

- نه.هرگز

- بسیار خوب. حالا اگر من آن مروارید را بردارم و در صندوقی زیبا بگذارم و برای خود نگاه دارم آیا برای آن مروارید فرق می‌کند یا بر ارزش آن افزوده می‌شود؟

- نه عمو جان

-شاهزاده خانم زیبای من، سکینۀ نازنینم، پدر شما و مولای ما حسین گران‌بهاترین، زیباترین و ارزشمندترین جواهر آفرینش است. آن‌ها که دانسته و ندانسته این دردانه هستی را قدر نمی‌دانند از ارزش آن نمی‌کاهند و آنان که با درک و شناخت ارزش و بهای این گوهر بی بدیل، وجود خاکی خود را به این هدیۀ آسمانی می‌آرایند، به سنگینی این گنجینۀ الهی تفاخر و مباهات می‌کنند. اما آن‌ها نیز قادر نیستند با احترام و حق شناسی بر قدر و قیمت ولیّ خدا بیافزایند.

 

انتخاب و مقدمه: هانیه معینیان


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «عباسِ حسین» به روایتِ «ابوالفضل زرویی نصرآباد» | از کتاب «ماه به روایت آه»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.