شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ صبح نو: یکی از ویژگیهای منحصربهفرد شعر پارسی قالب است. قالب، به آن معنا که در ادب فارسی نمود یافته است، در ادب دیگر ملل بیسابقه است. اگرچه شاعران ایران، مفهوم ردیف و قافیه را از ادب عرب گرفتند و در آغاز، جیرهخوار قصیدهسرایی شاعران ادب جاهلی بودند، بهمرور قالب شعر را از قصیده توسّع بخشیدند. غزل، مثنوی، مسمّط، قطعه، رباعی، دوبیتی و مستزاد، مهمترین و بهنامترین قالبهای شعر کلاسیک فارسی است. شعر فارسی که در نقطهای آغازین به نام قصیده با ادب عرب اشتراکی عمیق داشت، در شعر نو (به عربی بخوانید حرّ) مجدداً به اشتراک رسید. این بحث در این مجال نمیگنجد، اما اهمیت قالب را در شعر فارسی بهخوبی نمایان میسازد. یکی از وجوه افتراق شعر فارسی و عربی مفهوم قالب است. قالب شعر پارسی، تنها به چینش قوافی مربوط نمیشد که روح حاکم بر آن قالب، در کنار طرز قرار گرفتن قافیهها، اهمیتی درخور توجه داشت. به بیانی دیگر، چینش قوافی تنها و تنها در حکم جسم قالب شعر است، ولی این جسم، برای زنده شدن روح میخواهد و روح قالب چیزی نیست جز فضای مضمونی و زاویۀ جهانبینی که بر قالب حاکم است. توصیفِ منجر به مدح، روح قصيده است. به همین سبب، وقتی ملک الشعرای بهار برای توصیف دماوند، قالب قصیده را برمیگزیند، به ورطۀ مدح دماوند کشیده میشود:
ای دیو سپید پایدربند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
سرودۀ شهریار برای امام علی علیه السلام نیز به همین دلیل قصیده است؛ چراکه روحی که در قالب دمیده شده، همانا روح قصیده است. روح مثنوی، روایتگری است؛ به همين سبب است که شاهکارهای مثنوی، در ادب روایی فارسی میگنجند. درواقع، تعادل و تناسب جسم و روح قالب شعر، راه را برای موفقیت سروده هموار کرده است؛ شاهنامۀ فردوسی، خمسۀ نظامی، مثنوی معنوی، بوستان سعدی. روح غزل، عشق است و عشق. شاهکارهای شعر فارسی در غزل، مؤید این سخن است. دیوان شمس، غزلیات سعدی، غزلیات حافظ. تناسب عشق و غزل چه خوب در تاریخ ادب فارسی نمایان شده است! عشق، سخنی است که از هر زبان شنیده شود، نامکرر است. بنابراین، عشق مفهومی متکثر و لایتناهی و فرازمانی است. قالب غزل نیز منعطفترین و ماندگارترین قالب شعر فارسی میتواند لقب بگیرد.
در این میان، قالب نیمایی، روحی دیگرگون دارد. روحی نمادگرایانه، سمبلیک و عینیتگرا. درواقع، شاعر در شعر نیمایی با دمیدن همین روح عینیتگرا و نمادین، تنها حرف نمیزند و به توصیف محض تکیه نمیکند، بلکه زاویۀ دیدش به جهان (با اندکی اغماض، جهانبینیاش) را به نمایش میگذارد. به همین دلیل است که سرودۀ شاعرانی چون اخوان، سپهری و فروغ به خوبی بیانگر فضای ذهني آنها نسبت به جهان است. با این تفاصیل باید گفت که صرف اینکه در یک شعر، مصراع اول بیت اول با مصراعهای زوج همقافیه باشد، قالب غزل را تشکیل نمیدهد، که اگر فقط همین باشد، جسمی بدون روح خواهد بود. شاعر باید بتواند روح غزل (عشق) را در جسم قالب بدمد. کوتاه و بلند کردن مصاریع و جابهجایی قوافی هم شعر نیمایی نمیآفریند. این شعر نیمایی شهریار، نمونۀ خوبی است برای نمایش قالبی که در تعارض جسم نیمایی و روح غیرنیمایی مانده است:
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
انیشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگاستاد
زمین، یک پایتخت امپراطوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انیشتین نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم میدار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را
انیشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن
وقتی مجموعهای پیشِرویمان باز میشود که کشکولی از چند قالب است، یک پرسش را در ذهن حک میکند: آیا شاعر توانسته است روح قالبهای متفاوت را در قالبها بدمد؟ پرسشی که در برخورد با مجموعۀ «تماشایی» باید پاسخ داده شود. غزل، نیمایی و رباعی، سه قالبی است که تماشایی شدهاند. بیست شعر نخست این دفتر، غزل هستند؛ هم به اعتبار جسم قالب و هم روح آن. عشق به همان معنای نامکرر و گستردهاش در غزلها جاری است.
عشق به فرزند:
آیه زهرا خواندمت تا عطری از زهرا بگیری
آیهای از سورۀ کوثر شوی، معنا بگیری
عشق به پدر و مادر:
همانگونه که مادر گونهاش... گل کرد لبخندم
بهار از راه آمد آن زمستان با چنین روزی
و عشق در صورتهای دیگر. زبان ساده و روان، غزلها را خواندنیتر هم کرده است. 68 رباعی، بخش دیگری از تماشایی را به خود اختصاص داده است. رباعی قالبی است کوتاه و روح رباعی، اندیشه است. خواه از نوع خیامیاش و خواه از نوع قیصروارش.
ای عشق! به جسم خسته جانی بفرست
تنگ است جهانِ ما، جهانی بفرست
ما خاک به اندازۀ مردن داریم
تا زنده شویم آسمانی بفرست
*
بی سیر و سلوک، جان چه معنا دارد؟
انسان بیآرمان چه معنا دارد؟
این سوخته نردبان افتاده به خاک
جز حسرت آسمان چه معنا دارد؟
*
همسنگ عدم بود وجودم بیتو
آهنگ تو داشت تار و پودم بیتو
خوشحالم از آن که حال تو خوش بودهست
خوشحالم از اینکه خوش نبودم بیتو
مشت نمونۀ خروار است؛ این سه رباعی، تعادل و تناسب جسم و روح قالب را در این بخش از دفتر تماشایی بهخوبی آشکار میسازد.
32 شعر نیمایی، حد فاصل غزلها و رباعیها در دفتر تماشایی است. این بخش میتواند ناتماشاییترین بخش تماشایی باشد؛ جایی که عدم تعادل و تناسب جسم و روح قالب بهوضوح مخاطبِ آشنا با شعر نیمایی را آزار میدهد. در این بخش نه با زاویۀ دید و جهانبینی حاصل از عینیتگرایی شاعر، که با مصراعهایی کوتاه و بلند مواجهیم:
جان کجا برای رفتن از کسی اجازه خواسته؟
دل کجا؟
بیشترین روح حاکم بر این بخش، روح رباعی یعنی اندیشهورزی، است:
آی حس نازنین انتظار!
بی تو جان من، جهان من چه کوچک است
خانه تا مغازهها
خانه تا محل کار
*
داستان ما
دستمایهاش غم است
شعر ما
نقنق منظّم است
الغرض کتابها
یار مهربان نشد
نسل ما کتابخوان نشد
و روح غزل:
در ازل
ارتباط عاشقانۀ دو دل
با اشارۀ خدا شروع شد
ماجرا شروع شد
حتی عینیتگرایی محض که یادگار شعر قرن 4 و 5 است:
کوه، کوه بود
پشت ابرهای تیره هم
باشکوه بود
این دست از شعرها حاصل تلقی ناقص از شعر نیمایی، درحد کوتاه و بلند شدن مصاریع و درنظر نگرفتن روح آن است.
کوتاه سخن، دفتر تماشایی در بخش غزلها استوار و خواندنی، در بخش رباعیها مستحکم و دلچسب و در نیماییها ناپخته و نسنجیده است. چشمپوشی از نیماییهای این مجموعه میتوانست مجموعۀ تماشاییتری را فراروی مخاطب قرار دهد.