شهرستان ادب: ماه گذشته مصادف بود با پنجاهمین سال درگذشت جان اشتاین بک، نویسندۀ آمریکایی برندۀ نوبل ادبیات. روزنامهها در این یک سال، بارها از این نویسنده یاد کردند؛ نه به دلیل پنجاه سالمرگش، بلکه به دلیل شباهتهای فراوانی که جهان داستانی این نویسنده با آمریکای امروزِ ترامپ دارد. بخصوص در رمان «خوشههای خشم» که ماجرای کارگران مهاجری است که روزمزد حقوقِ بسیار اندکی میگیرند و هر بار اعتراضی میکنند، بهشدت سرکوب میشوند. به گفتۀ روزنامه لوموند، حالا تاریخ انگار تکرار شده است. سایت نیواستیتمن در لندن هم به شباهت تاریخی این دو دوره پرداخته و گفته است که رمان اشتاینبک وقتی منتشر شد، یکی از نمایندگان دموکرات آن را «دروغین و محصول ذهنی کجاندیش» نامیده بود، با این حال، «خوشههای خشم» پرفروشترین کتاب سال 1939 شد. آثار این نویسنده در دهۀ 30 میلادی، انگار برای مردم آمریکای سال 2018 نوشته شدهاند. هر کسی که بخواهد اوضاع و احوال دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ را درک کند، باید سری به رمانهای اشتاینبک بزند. اشتاینبک در «خوشههای خشم» به سیاستهای کلان آمریکا انتقاد میکند و بیعدالتی نظاممند را در قالب داستان مهاجرت خانوادههای رنگینپوست روایت میکند. داستان این رمان روایت سفر طولانی یک خانوادۀ تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیا مهاجرت میکنند، اما اوضاع طبق خواستۀ آنها پیش نمیرود. اتفاقات این رمان در دههٔ ۱۹۳۰ میلادی و در سالهای پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی میدهد. در تازهترین مطلب پروندۀ ادبیات ضدآمریکایی سایت شهرستان ادب، با هم به خوانش این صفحه از رمان «خوشههای خشم» میپردازیم:
کشورهای مغرب از نزدیکی تحول مضطرب هستند. تگزاس و اکلاهاما، کانزاس، نیومکزیکو، آریزونا، کالیفرنی. خانوادهای کشور را رها کرده و رفته است. پدر خانواده از بانک پول قرض گرفته است و اینک بانک زمین میخواهد. بانک هنگامی که زمینها را تملک میکند نام «شرکت غیرمنقول» به خود میگیرد و برای زمینها تراکتور میخواهد، نه خانواده. آیا تراکتور بد است؟ آیا نیرویی که بر زمین شیارهای درازی میکند اشتباه میکند؟ اگر این تراکتورها مال ما بود خیلی هم خوب بود؛ مال ما، نه مال من. اگر تراکتور شیارهای درازی بر زمین ما میکند، خوب بود؛ زمین ما، نه زمین من. ما میتوانیم این تراکتور را دوست بداریم. همچنان که زمین خودمان را دوست میداشتیم. ولی این تراکتور دو کار میکند: زمین ما را بر میگرداند و ما را بیرون میراند. میان این تراکتور و تانک تفاوت زیادی نیست. هر دو مردم را بیرون میرانند، وحشتزده و مجروح میکنند. این چیزی است که باید به آن بیندیشیم. یک مرد، یک خانواده، از زمینش رانده شده است؛ این اتومبیل کهنه و زنگخورده روی جاده در جهت مغرب بالا و پایین میرود. من زمینم را از دست دادهام. یک تراکتور کافی بود که زمین مرا بگیرد. من تنها و سرگردانم و یک شب خانوادهای در آبکندی چادر میزند و خانوادهای سر میرسد و چادرها برپا میشود. دو مرد چمباتمه میزنند و زنها گوش میدهند، گره خویشی پدید میآید. شما که از تحولات بدتان میآید و از انقلابات می ترسید، این دو مرد چمباتمهزده را از هم جدا سازید، آنها را نسبت به هم کینهورز کنید، ازهم بترسانید، به هم بدگمان کنید. این نطفۀ چیزی است که باید از آن بترسید؛ زیرا «من زمین خود را از دست دادهام» تغییر یافته. یک سلول دو قسمت شده و این تقسیم چیزی پدید میآورد که از آن بیزارند: «ما زمینهامان را از دست دادهایم». خطر در اینجاست؛ زیرا دو مرد دیگر به اندازۀ یکی تنها و سرگردان نیستند و از این نخستین «ما» باز هم چیز هولناکتری پدید میآید: «من هنوز مختصر چیزی دارم که بخورم.» به علاوۀ «من هیچی ندارم». اگر این مسئله به این طریق حل شود: «ما به اندازۀ کافی داریم که بخوریم» کارها روبهراه است، جنبش راه خود را مییابد، آنگاه افزایش پدید میآید و این زمین، این تراکتور مال ماست. دو مرد در آبکند چمباتمه میزنند، آتش ناچیزی میدرخشد، گوشت در دیگ واحدی بار گذاشته میشود، زنها با نگاه ثابت دم نمیزنند، پشت سرشان بچهها با سراسر وجودشان به کلماتی که مغزشان از درک آنها عاجز است گوش میدهند. شب فرو میافتد. بچه از سرما میلرزد. بیا این پتو را بگیر، پشمی است. این بالاپوش مادرم بود - بگیرین و روی بچه بندازین. این است آنچه باید بمباران کرد. این آغاز تحول از «من» به «ما» است. شما مالک چیزهایی هستید که دیگران ندارند، اگر شما میتوانستید این را بفهمید شاید ممکن بود از سرنوشت خود بگریزید. اگر شما میتوانستید علل را از نتایج جدا کنید، اگر میتوانستید بفهمید که پین، مارکس، جفرسن و لنین نتایج بودند نه علل، ممکن بود باز هم زنده بمانید. ولی شما نمیتوانید این را بفهمید، زیرا مسئلۀ مالک بودن برای همیشه شما را در «من» منجمد میکند و شما را همیشه از «ما» جدا میسازد.
کشورهای مغرب از نزدیکی تحول مضطرب هستند. احتیاج چیزی است که فهم را به جنبش میآورد. فهم چیزی است که به سوی عمل میراند. نیممیلیون نفر در کشور جابهجا میشوند. یک میلیون دیگر صبرشان به پایان میرسد و آمادۀ جنبش میشوند. ده میلیون نفر نخستین نشانههای خشم را احساس میکنند، و تراکتورها زمینهای تخلیهشده را شیار میکنند.
انتخاب و مقدمه: مجید اسطیری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز