موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از عبدالله نظری

ایران من | یادداشتی بر مجموعه‌شعر «دارم خجالت می‌کشم از این‌که انسانم»

02 آذر 1398 16:14 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
ایران من | یادداشتی بر مجموعه‌شعر «دارم خجالت می‌کشم از این‌که انسانم»

شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: هنر از «چطور» شروع می‌شود. این ممیز هنر است با عوالم دیگر، وگرنه «چه چیز» حتماً محل اشتراک عالم هنر و آن عوالم دیگر است، نه افتراقشان. این حرف، که به نظرم حتماً درست است، به معنی بی‌اهمیتی اینکه «چه چیز»ی دارد ارائه می‌شود، نیست.

فی‌الواقع این شروع، این ممیز، کمینه توقع ما از یک اثر هنری است. آن اثر هنری که نتواند این کمترین توقع را برآورده کند، یعنی اصلاً فاقد هویت مستقل هنری است. به همین خاطر، چنین چیزی را می‌شود ماقبل نقد دانست. آن کارهایی که ارزش ساختاری، ارزش «چطور» ساخته شدن دارند، آن معدود آثاری هستند که لیاقت بررسی «درون‌مایه»، «چه چیز» دارند و فی‌الواقع‌تر، ارزش ساختاری و ارزش درون‌مایه، روی‌هم محلولی جداناشدنی هستند که صرفاً در محیط آزمایشگاهی قابل جداسازی‌اند. از این معدودات در روزگار کم‌هنر و بدطور ما، یکی هم مجموعه‌شعرهای مرتضی امیری اسفتدقه است: «دارم خجالت می‌کشم از اینکه انسانم!»

اسفندقه، چند غزل و قصیده هم در این مجموعه آورده، اما اساس کتاب را بر نیمایی بنا کرده است. هشت نیمایی نیمه‌بلند به‌علاوۀ سه غزل و چهار قصیده، که همگی را با آن تواضع شاعرانه به مردم عراق تقدیم کرده. او، آن یگانگی‌اش را، در آغاز بر زبان انحصاری‌اش استوار کرده. زبانی که علاوه بر سلیس بودن، بلیغ هم هست؛ با آن نیمه‌آرکائیسم بی‌ادعا، اما بانمک. این زبان متین در عین ساختارمندی، بدعت‌آوری هم می‌کند. آدم وقتی اسفندقه می‌خواند، افسوس‌های زیادی در ذهنش تازه می‌شود. اینکه چطور این همه بی‌توجهی و بی‌ریختی در زبان شعر امروز، خاصه در جوان‌هایش، عادت ترک‌نکردنی شده. اینکه وقت‌ها و کاغذهای تلف‌شدۀ بسیاری پای هیچ ریخته. اینکه اگر آنچه در دارم خجالت می‌کشم... می‌بینیم، زبان فارسی است، پس چقدر شاعر باید از نوشته‌هایشان خجالت بکشند؟

آن‌قدر بی‌چتر

در زیر باران‌های مواج بهاری

حالی‌به‌حالی راه رفتیم و شعرهای سبز مصنوعی سرودیم

که وحشت بمبی که جرجر

 بارید

روی پشت‌بام خانۀ هاجر

 در چشممان امری طبیعی بود.

آن بلاغتی که ذکرش رفت، یکی همین بند. تصویرسازی‌ها و فضاسازی‌های اسفندقه، به‌آرامی از تراژدی مهیبی پرده برمی‌دارد. چتر و باران و بهار و حالی‌به‌حالی بودن، با پل سبز مصنوعی، وصل می‌شود به وحشت بمب! با شیبی آرام، زمینه فراهم می‌کند و بعد ضربه می‌زند. حتی بمب را به فولکوریک کودکانۀ «بارون میاد جرجر» وصل می‌کند تا این‌گونه خلوص تراژدی بیشتر شود. این نوع فضاسازی البته می‌تواند ما را به یاد «آیه‌های زمینی» فروغ و شعر «و آن‌وقت / حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم و افتاد» سهراب بیندازد. البته با آرامشی بیشتر.

نه شب شب است، در این سال تازۀ تاریک

نه روز روشن، روز

برو که باز نگردی الهی! ای نوروز

این بند، نمایندۀ خوبی برای فهم عیار تمهیدات ساختاری در القای معنی در دنیای شعری امیری اسفندقه است. اینکه شب، شب نباشد، با وجود تاریکی، یعنی جسمی از مفهوم شب باقی مانده، بی هیچ روح. جسم شب، تاریکی است. که سراسر سال هست، اما روح آن در این تن نیست. این نبودن در کلمات شعر هم هست؛ یعنی شاعر اصلاً نمی‌گوید آن روح چه چیزی است تا ما در غیاب لفظ، درک درستی از غیبت معنی هم داشته باشیم. این تمهید به همین ترتیب در مورد روز، روز روشن نیز به کار بسته شده و تیر خلاص، قافیه است. نوروز که ارجاع لفظی به سطر قبل یعنی روز روشن دارد و ارجاع معنوی به سطر آغاز، یعنی سال تازه دارد. خوشا صنعتگری که تو می‌دانی مرد!

اما این‌ها که عرض شد، در برابر درون‌مایۀ قیمتی کتاب، یک از هزاران است. بی که هیچ بویی از شعار بیاید، شعر، انگار یک تظاهرات علیه بی‌تفاوتی به کشتار مردم عراق باشد. آن‌قدر بی‌شعار است که تأکید می‌کند که هنوز زخم جنگ تحمیلی از سوی عراق در شاعر و شعرش التیام نیافته، با این همه راضی به تجاوز دیگران به آنها نیست. دردشان را درد می‌داند. انسان بودن، در اسفندقه به شاعر بودن یا حتی ایرانی بودن تقدمی ذاتی دارد و او به این تقدم احترام می‌گذارد.

این‌گونه، شاعر آن‌چنانی که باید، یک قدم بالاتر از مردم می‌ایستد. شبیه این اتفاق در قصیده‌واره‌های میهنی رخ می‌دهد؛ آنجا هم او پیش از آنکه به جناح چپ یا راست فکر کند، به هم‌خانواده‌بودن می‌اندیشد، بی ادا و اطوار. برادران بد داخلی را می‌شناسد و اغیار بیرون خون و خاکمان را اجنبی می‌شناسد. در شعر اسفندقه درون‌مایه، نه از برق صله‌های نفتی و نه از رنگ و لعاب منورالفکری، دستپاچه نمی‌شود. اسفندقه دو سوی شعارزدگی را می‌شناسد و با وقار و متانت سرجای خودش، جای خوب خودش می‌ماند. حرف خودش را می‌زند، به زبان خودش.

در این اوقات هیجانی جنگ‌های سوریه و عراق و حتی این وقت‌های ملتهب انتخابات ریاست جمهوری، خوب است دوباره به این کتاب نگاه کنیم. نیمایی‌ها را اختصاص بدهیم به اشتراکات انسانی‌مان با مردم زخمی عراق و سوریه. قصیده‌واره‌های میهنی‌اش را هم، به خودمان، به برادرانی که احساس تکلیف کرده‌اند و می‌خواهند زیر بار ریاست جمهوری بروند یادآوری کنیم که گفت:

ایران من بلات مهل بر سر آورند

در تو مباد اجنبیان سر برآورند


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ایران من | یادداشتی بر مجموعه‌شعر «دارم خجالت می‌کشم از این‌که انسانم»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.