شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مشرق: از کودکی همیشه تمام ماجراهایی که از ائمه و زندگیشان شنیدهایم در مجالس مذهبی و پای منبرها بوده است. یا اگر کتابی هم بوده یا جنبۀ تاریخی داشته یا اینکه خیلی خشک و بیروح فقط روایتها را نقل کردهاند. اما بعضی داستان نویسها هستند که دست به قلم شدهاند و برای وارد شدن به دنیای اسلام و امامان معصوم شیوۀ داستان را انتخاب کردهاند. شیوهای که برای همگان هم قابل درک است و هم شیرینی خاص خودش را دارد.
کتاب «موج فرشته» از قبیل این کتابهاست که جناب «علیاصغر عزتیپاک» سعی دارد روایتهایی ظریف از سیرۀ عملی ائمۀ اطهار را به تصویر بکشد. این مجموعه شش داستان برای قشر نوجوان دارد، اما قطعاً بزرگسالان هم از آن لذت خواهند برد.
داستان اول کتاب، «موج فرشتهها» است. داستان پسر جعفر بن ابیطالب است که نوجوانی باهوش و پرهیاهو است که با آمدن پیش پیامبر متوجه میشود که پدرش در جنگ به شهادت رسیده است، حال باید این خبر را به مادر و بقیه برساند، اما چگونه؟
«سایهبان» نیز داستان فضل و محبوب و سلیم است که برای عسل خوردن از دست امام حسابی با هم رقابت میکنند و در آخر نیز... .
«چراغِ شب» ماجرای مرد کلیمی جواهر فروشی است که آرزویش یافتن گوهر شب چراغ است. اما دست بر قضا امام علی(ع) به در خانهاش میآید و کیسهای گندم طلب میکند و برای گرو، چیزی جز چادر حضرت زهرا ندارد. حال این چادر بانوی دو عالم است که روند قصه را عوض میکند.
«کبوترهای آزادی» داستان صامت را حکایت میکند. صامت بردهای است که بر کنج دیوار باغ اربابش تکیه داده و با خود و سگی که برای غذا به او پناه آورده گفتگو میکند و از دردهایش حرف میزند، اما گویا قرار است مردی سوار بر اسب، سرنوشت صامت را تغییر دهد.
«گفت باید هر طور شده به این بوتههای بیچاره آب میرساندی. گفتم بله؛ باید میرساندم. اما نتوانستم. گفت حتی اگر شده، بی اجازه همسایه هم باید این کار را میکردی! گفتم بله! اما، نه! نه، تو بخور. من هم دارم میخورم. امروز گرسنه بودهام تا حالا. ارباب گفت تو سیاهی؛ و من هم سیاهترت هم میکنم. حالا کی بیاید سرِ وقتم خدا میداند. بیا، این را هم بخور. زود بخور و از وسط راه برو عقب. مراقب این اسبی که میآید باش. آها، نه. نگران نباش. من صاحب این اسب را میشناسم. آقای خوبی است. همه را دوست دارد. شما حیوانات را هم دوست دارد. اما تو هنوز میترسی، نه؟ باشد. بیا این تکه را هم بخور تا مشغول باشی. چه هوای خوبی است امروز. ای کاش جالیزمان خراب نمیشد. ببین چه نسیمی میآید. بوی اسب هم هست.» (بخشی از کتاب. داستان کبوترهای آزاد)
«این نامه به مقصد نرسید» نیز داستان نامهای است که کاتب دربار شام بعد از واقعۀ کربلا برای پسرش مینویسد و حکایتی از دیدار اولین خود با امام حسین را نقل میکند، دیداری که در نوجوانی رخ داده و چنان دلکش است که هیچوقت از خاطر او نرفته است.
«نفس بلند» که برخلاف باقی داستانهای کتاب در زمان معاصر رخ میدهد، حکایت نامهای جالب و کوتاه است که در تمام خانههای یک کوچه پخش شده و از همه طلب پول برای جشن نیمه شعبان شده است. نوجوان قصۀ ما که خود بیماری تنفسی دارد و نمیتواند در کارهای جشن به بچههای کوچه کمک کند، خیلی مشتاق است که بداند چه کسی چنین نامهای داده است، غافل از اینکه نویسندۀ نامه خیلی به او نزدیک است.
آقای عزتیپاک در تمام داستانها تلاش کرده است که از دل روایتهایی که برای ما نقل میشود، شخصیتهایی را در داستانهایش وارد کند که خیلی هم بروز ندارند، اما خوب شاهد ماجرا بودهاند. به طور مثال در داستان کبوترهای آزاد ما بسیار شنیدهایم که امام غلامی را آزاد کرده است، اما این نگاه هنرمندانۀ نویسنده است که از زبان غلام لب به سخن گشوده و رازهای پنهانیاش را بیان میکند تا ما بدانیم که آزادی یک غلام چه طعمی دارد.
البته نویسنده میخواهد از باب احساسات وارد نقل روایات بشود و خیلی هنرمندانه صحنههای احساسی را بیان میکند؛ مانند داستان موج فرشته که حس پسر جعفر و دیگر فرزندانش را بهخوبی بیان میکند.
نوشتن راجع به وقایعی که در دل تاریخ گذشته رخ دادهاند و درک و توصیف مردمان آن زمان کار نویسنده را سخت میکند، اما آقای عزتیپاک توانسته است بهخوبی از پس این کار هم بربیاید و توصیفات مکان و شرح احوالها دور از ذهن نیستند.