بال پرسوختگان تاول خود را برداشت روضهخوان گریهکنان مقتل خود را برداشت
شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
خوش به حال لب شمشیر شهادتطلبی که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
کربلا قصۀ امروز من و توست رفیق کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست گام دوم، قدم اول خود را برداشت
***
شگفتا بلندای با خاک یکسان بلندا شگفتای با خاک یکسان
چه زیباست از پهلوانان تواضع چه غوغاست بالای با خاک یکسان
بمیرم که انگشتری مانده برجا از آن قدّ رعنای با خاک یکسان
چه کرده است با جان و قلب امیرش تن ارباً اربای با خاک یکسان
عَلم کو؟ عمو کو؟ صفا کو؟ سبو کو؟ چه شد مشک و سقّای با خاک یکسان؟
بنازم نماز شب زینب است این صبور و شکیبای با خاک یکسان
چه ننگ است دلخوش به بیگانه بودن گدای دو امضای با خاک یکسان
اگر کفر تکفیر باطل نمیشد چه میکرد دنیای با خاک یکسان،
کنشت و کلیسای در خون شناور یهود و نصارای با خاک یکسان
تبر هر زمان دست اهلش بیفتد چه زیباست بُتهای با خاک یکسان
عصا بود و موسی و فرعون و هامان خدا بود و دریای با خاک یکسان
چه زود است آن اتّفاق مبارک شیاطین رسوای با خاک یکسان
چه سخت است آن انتقام مقدّس تلآویو و حیفای با خاک یکسان
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز