شهرستان ادب: پروندۀ «برای سپهبد سلیمانی»» را با یادداشتی ازمجید قیصری که بعد از خبر شهادت سردار نوشته شده است، بهروز میکنیم.
داستانی از دوران جاهلیت عرب نقل میکنند که بزرگ قبیلهای میخواست چادرش را برچیند که دید ملخی نحیف بر سقف چادرش سکنا گزیده، دستور داد که چادر را برنچینند که میهمان داریم. گویند تا زمانی که میهمان ناخوانده خودش عزم رفتن نکرده بود، بزرگ قبیله عزم رفتن نکرد و این نهایت حرمت گذاشتن به میهمان بود که مَثَل شد در نزد عرب. یقیناً از هزارسال پیش تاکنون جوامع رنگ عوض کردهاند؛ ولی حرمت میهمان نزد اعراب عوض نشده، بلکه با قاموس ناموس آنها پیوند خورده است. سلیمان ایران، میهمان دوستان خود در شهر بغداد بوده. درنهایت صحت و سلامت، با لبی خندان. ولی آن چیزی که خانوادۀ بزرگ ایران دریافت کرد، پیکر اِرباً اِربای سلیمان خود بود. در تاریخ بینالنهرین، در سال شصت هجری، به دعوت قبایل و اشخاص بسیاری صدها نامه دعوت به دست نوۀ رسولالله رسید. آن حضرت به دعوت آنها با خانمانش راهی شد و خواندیم که چه آمد بر سر آن حضرت و اصحابش و خواندیم در تاریخ، مختاری از آن خطه بپا خواست به حرمت آن خون و چهها کرد با آن نسل پلید و دودمانشان. حالا یک بار دیگر تاریخ در همان خطه تکرار شده است. قصۀ میهمان و بیاحترامی تکرار شده. آیا قصۀ مختار نیز تکرار میشود؟ آیندگان چه میخوانند از مردمانی که در کنار رود دجله زندگی میکردند و با چشمان خود دیدند که چه بیحرمتی شد با میهمانشان؟ آنچه پیش روی ماست، از تصویر فرزندمان و هرگز از یادمان نمیرود؛ سلیمانی است که نگین انگشترش جدا افتاده از پیکرش.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز