موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
با ترجمۀ «سونیا محسنی»

سه شعر از «راینر ماریا ریلکه»

13 آذر 1399 18:14 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.95 با 21 رای
سه شعر از «راینر ماریا ریلکه»

شهرستان ادب: ستون شعر سایت شهرستان ادب را با سه شعر از «راینر ماریا ریلکه» به مناسبت زادروزش با ترجمۀ سرکار خانم «سونیا محسنی» به‌روز می‌کنیم:

تو، ای تاریکی

تو، ای تاریکی که من از آن متولد شده‌ام

من تو را بیش از همه آتش‌هایی که جهان را به حصار میکشند دوست دارم،

زیرا که آتش

برای همه دایره‌ای از نور خلق میکند

 

و سپس هیچ‌کس برون از دایره بر تو واقف نخواهد شد.

ولی تاریکی همه چیز را در آغوش می‌گیرد.

شکل‌ها و سایه‌ها را، موجودات را و مرا.

مردم و ملت‌ها را.

 

چقدر ساده و آسان آن‌ها را گرد هم میآورد.

تاریکی سبب می‌شود حضور یک قدرت برتر را در کنار خویش تصور کنم.

 

من به تاریکی ایمان دارم.

 

You, darkness

You darkness, that I come from,

I love you more than all the fires

that fence in the world,

for the fire makes

a circle of light for everyone,

and then no one outside learns of you.

But the darkness pulls in everything:

shapes and fires, animals and myself,

how easily it gathers them! -

powers and people -

and it is possible a great energy

is moving near me.

I have faith in nights.

مرگ

در برابر ما مرگ ایستاده است.

و سرنوشت ما در دستان خاموش اوست.

زمانی که ما با سروری غرور آفرین، شراب سرخ زندگی را بالا می‌گیریم

تا از آن جام پرتلالو عرفانی بنوشیم

مرگ درحالی که از تمام جست‌وخیزهایمان به وجد آمده

تعظیم میکند و اشک میریزد.

 

Death

Before us great Death stands

Our fate held close within his quiet hands.

When with proud joy we lift Life's red wine

To drink deep of the mystic shining cup

And ecstasy through all our being leaps

Death bows his head and weeps.

 

مویه

همه‌چیز مهجور است

و مدت‌هاست که از میان رفته.

ستاره‌ای که حالا نورش را درمیابم

هزاران‌سال است که مرده.

فکر می‌کنم در ماشینی که صدای عبورش را شنیدم،

کسی گریسته بود و چیزی دهشتناک گفته شد.

در خانه‌ای آن طرف خیابان عقربه‌های ساعت از حرکت باز ایستاده‌اند.

کی آغاز شد؟

میخواهم از قلب خویش بیرون آیم

و زیر آسمان سترگ قدم بزنم.

میخواهم دعا کنم.

از میان تمام آن همه ستاره که مدت‌هاست مرده‌اند،

یقیناً یکی هنوز زنده است.

فکر میکنم میدانم کدام است.

کدام است که با پایان پرتویش در آسمان،

یک شهر سفید را می‌ماند...

 

Lament

Everything is far

and long gone by.

I think that the star

glittering above me

has been dead for a million years.

I think there were tears

in the car I heard pass

and something terrible was said. A clock has stopped striking in the house across the road

When did it start?…

I would like to step out of my heart and go walking beneath the enormous sky. I would like to pray.

And surely of all the stars that perished long ago,

one still exists.

I think that I know

which one it is

which one, at the end of its beam in the sky, stands like a white city


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • سه شعر از «راینر ماریا ریلکه»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.