صحبت از کتاب و کتابخوانی همه جا هست. ریویوی کتاب و سیر مطالعاتی و معرّفی کتاب خوب و بریدۀ کتاب از آن هم بیشتر. مجلّاتی که گروهی از نویسندگان در آن فعّالیت میکنند و نظراتشان پیرامون کتابهای مختلف را منتشر میکنند، هر روز بیشتر از دیروز دیده میشوند. پروندههای مختلف با موضوعات مختلف با محوریت کتابها رشد فراوانی داشتهاند. همه ساله نمایشگاه کتاب در همۀ شهرهای بزرگ برگزار میشود. تخفیفهای بهاره و پاییزه و مناسبتی کم نیستند. سایتهای فروش کتاب با تخفیفهای متداول و گاه عجیب کم نیستند. مسابقات مختلف کتابخوانی برگزار میشود و جوایزی هم به برندگان اهدا میشود. فلان برنامۀ تلویزیونی به کتاب اختصاص دارد. فلان پیج اینستاگرامی، مرتّب از سلبریتیها دعوت میکند به مردم کتابخوانی را یادآوری کنند. همۀ اینها خوب است. همۀ اینها خیلی خوب است. امّا آیا بعد از همه اینها، سرانۀ مطالعه در کشور بالا رفته است؟ آیا شما دوستی، قوم و خویشی، همکاری، کسی را سراغ دارید که بعد از شرکت در یک مسابقۀ کتابخوانی یا خواندن یک ریویو یا بعد از برگزاری فلان نمایشگاه کتاب، «کتابخوان» شده باشد؟ کتابخوان به این معنا که مطالعه تبدیل به بخشی از فعّالیتهای روزمره و یکی از دغدغههای او شده باشد. جواب به این سؤال یا منفی است یا در نهایت تعداد آنقدر پایین است که در برابر این حجم از فعّالیتهای گسترده و متنوّع در حوزۀ کتابخوانی، اصلاً به چشم نمیآید. پس مشکل کجاست؟ چرا این همه فعّالیت آنقدر که باید و شاید خروجی ندارد؟
به نظر میرسد نکتۀ اصلی، همانی است که مولانا گفته: «آب کم جو، تشنگی آور به دست». تمام این طرحها و ایدهها مصداق آبند برای افراد سیراب. اینجا کسی تشنۀ مطالعه نیست. کسی هم دنبال این نمیرود که مردم را باید چهطور نسبت به مطالعه تشنه و نیازمند ساخت. اصل و اساس مشکل کتابخوانی در کشور ما، این که سرانۀ مطالعه اینقدر پایین است و این که کتاب در سبد خرید ماهیانه خانوادههای ایرانی جایگاهی ندارد و این که بازار کتابفروشیها کمرونق است، همه و همه به این برمیگردد که اینجا کسی احساس نیاز به مطالعه ندارد. این که چرا این عطش برای مطالعه به وجود نیامده یا از بین رفته، میتواند دلایل متعدّدی داشته باشد که از حوصلۀ این بحث خارج است. اما اگر بخواهیم چند مورد را مختصراً نام ببریم، میتوانیم به رویۀ غلط آموزش و پرورش که دانشآموزان را از کتاب و آنچه در کتاب است بیزار میکند، فضای مجازی و پستهای تلگرامی، اینستاگرامی و توییتری که ذهنها را تنبل بار میآورد، نبود تلاشهای درست و سازماندهیشده پیوسته برای فرهنگسازی در راستای افزایش سرانۀ مطالعه و در آخر، مسائلی مثل اوضاع اقتصادی و قیمت کاغذ و کتاب اشاره کرد.
چرا اوضاع اقتصادی و قیمت کاغذ را به عنوان آخرین دلیل نوشتم؟ چون اگر احساس نیاز واقعی در انسان وجود داشته باشد، باز هم در نهایت جایی را برای کتاب خالی خواهد کرد. طبیعی است که این مسئله در مورد کسانی که به نان شب خود محتاجند و در اوّلیات زندگی ماندهاند، صدق نمیکند. امّا اگر دقت کرده باشید، میبینید که خانوادههایی که اوضاع نسبتاً متوسّطی دارند، خرجهای اضافه یا حدّاقل اولویتبندینشدهای دارند که حتّی اگر قیمتشان دچار تورّم ماهانه باشد، باز هم آنها را از سبد خرید خود حذف نمیکنند. نیاز به مثال نیست و هر کس به اوضاع معیشتی خود و خانوادهش که نگاهی بیندازد، میتواند از این خرجهای قابل حذف که تبدیل به نیاز کاذب شدهاند و اهمّیتشان در برابر اهمّیت کتاب میل به صفر دارد، فراوان پیدا کند. هدف از این بند یادآوری این نکته بود که مسائل اقتصادی و گرانی قیمت کتاب صرفاً یک بهانه است. چه این که نمایشگاهها و طرحهای تخفیفی بسیاری نیز در طول سال برگزار میشوند و قیمت کتابهای مختلف را به حدّ تعادل نزدیکتر میکنند.
بهانۀ متداول دیگری که نویسنده بزرگ آمریکای جنوبی یعنی ماریو بارگاس یوسا را به نوشتن مقالۀ تحسینبرانگیز «چرا ادبیات؟» واداشت، بهانۀ زنانه بودن و مناسب زنان خانهدار یا افراد بیکار بودن مطالعه، مخصوصاً مطالعه ادبیات است. شاید ریشۀ این نگاه که از هر طرف به آن نگاه کنیم مهوّع است، همین عدم مطالعه باشد. بد نیست حالا که به این مقالۀ معروف اشاره کردیم، بخش کوتاهی از آن را هم نقل قول کنیم. ماریو بارگاس یوسا پیرامون این گروه از افراد که بهانههایی چنین سطحی میآورند مینویسد: «اگر این آدمها مایۀ تأسّف من میشوند، تنها برای این نیست که نمیدانند چه لذّتی را از دست میدهند، بلکه به این دلیل نیز هست که معتقدم جامعۀ بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات -مثل مفسدهای شرمآور- به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحّش معنوی و حتّی آزادی خود را به خطر میاندازد.»
قبل از این که سراغ راههای ترویج مطالعه برویم، بهتر است نگاهی به دو آفت دیگر هم بیندازیم. دو آفتی که پیجهای معرّفی کتاب و صاحبان نشرها علیالخصوص ناشران اختصاصی یک اندیشمند یا یک نویسنده دچارشان هستند: معرفی فلّهای کتاب و معرفی سیرهای مطالعاتی. بگذارید یک قدم به عقب برگردیم. کمی بالاتر گفتیم که انسان اگر احساس نیازی داشته باشد، خودش حرکت را به سمت رفع نیاز آغاز خواهد کرد و جز در مواردی معدود، نیاز به راهنمایی دیگران نخواهد داشت. اشکال کار معرّفیهای فلّهای کتاب و سیرهای مطالعاتی، آنجاست که برای طیف عظیمی از مخاطبان که نیازهای هر یک با دیگری متفاوت است، نسخههایی یکسان میپیچند. مخاطبان نیز به دلیل اعتمادی که به بانیان این امور به ظاهر خیر دارند، مطابق مسیر آنها پیش میروند. این را گفتیم که اگر انسان تشنه باشد، خود به خود به سمت آب حرکت خواهد کرد؛ حال این را هم باید اضافه کنیم که اگر انسان بیشتر از حد تشنگی خود آب بنوشد، سنگین شده و از حرکت باز میماند. این همان حکایت سیرهای مطالعاتی و معرّفیهای فلّهای است. مخاطبی که بدون آن که به دانستن موضوعی نیاز داشته باشد از آن آگاهی کسب کند، انبار ذهن خود را با مواد غیرضروری پر کرده و دیگر جایی برای ضروریات ندارد.
امّا چهطور میتوانیم این احساس نیاز و این عطش را در خانواده، دوستان و اطرافیان خود به وجود بیاوریم؟ شاید راههای بسیاری برای این کار وجود داشته باشد امّا از آنجا که مجال پرداختن به همۀ آنها در این یادداشت وجود ندارد، به معدودی از آن راهها اشاره میکنیم. اوّلین قدم قطعاً آن است که چهرۀ کتاب را در نظر ایشان ترمیم کنیم و بیخبری اطرافیانمان نسبت به آنچه در کتابها وجود دارد را از بین ببریم. برای این کار میتوانیم از دو راه استفاده کنیم: یک این که آنها را به این کار وادار کنیم و دو دیگر آن که نیازهایشان را از طریق کتاب برطرف سازیم. در بند قبل اشاره شد که انسان باید احساس نیاز داشته باشد تا حرکت کند. ما، اگر چه بودجههای عظیم نهادهای فرهنگی نداریم، در حدّ خودمان میتوانیم در تبدیل اطرافیان خود به انسانهای کتابخوان تلاش کنیم. بیشک شناخت نیازها مرحلهای بعد از شناخت ظرفیتها و هدفهاست که در هر انسانی متفاوت است. گفتگو با اطرافیان و شناخت آنها و آگاهی از اهداف و مسیرهای آنها میتواند ما را در معرّفی کتابهای مناسب یاری کند. این که ما بدانیم رفیق ما در فلان مسیر در حال حرکت است و نیاز به آگاهی از فلان مسئله دارد، به ما کمک میکند که در انتخاب کتابی که مورد نیاز دوست ماست، دقیق عمل کنیم. زمانی که فرد مورد نظر ما که دوست یا عضو خانواده یا همکار ماست، بداند که کتاب میتواند در رفع نیازهای او شدیداً مؤثّر باشد، خود هممسیر کتابخوانی ما خواهد شد. امّا نکتهای که پیرامون وادار کردن اطرافیان بود، نه دقیقاً به معنای وادار کردن که به معنای هل دادن آنها در استخر برای یاد گرفتن شنا بود. این مسئله میتواند باز از طریق معرفی و یا هدیه دادن کتابهای مورد نیاز فرد یا معرّفی و یا هدیه دادن کتابهایی که بیضرر و مورد تأیید خواص و پسند عوامند صورت گیرد. کتابهایی که احتمالاً حجم زیادی ندارند، عاری از اطّلاعات و آگاهیهای مضر هستند، قلم یا ترجمۀ روانی دارند، جذّاب هستند و در نهایت مخاطب را وارد مسیر کتابخوانی خواهند کرد. راههای دیگری نیز قطعاً وجود دارند که از جمله آنها میتوان به تشویق، تنبیه، همراهی، هدیه و... اشاره کرد. امّا نکتهای که در تمامی این راهها باید مدّ نظر قرار بگیرد، این است که هر کتابی مناسب هر فردی نیست؛ کتاب باید به فرد کمک کند تا بارهای سر راهش در مسیر را راحتتر بردارد نه آنکه خود تبدیل به باری اضافی بر دوش او گردد که این خود نقض غرض است.
به عنوان حسن ختام یادداشت، بد نیست نگاهی به جملات و سخنان بزرگان پیرامون کتاب و کتابخوانی بیندازیم:
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز