شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ خیّام نیشابوری، رباعیسرای مطرح فارسیزبان، داستان از «بورخس» خواهیم خواند که نگاهی ویژه به این شاعر ایرانی و ترجمۀ آثار او توسّط فیتز جرالد دارد:
داستانسرایی در آمریکای جنوبی پدیدهای است شگفت که با افسانهها و فرهنگ خاصّ کشورهای این منطقه درآمیخته است و روحی که در قصّهها و نوشتههای این منطقه وجود دارد، سبب شده که مخاطبان زیادی از سراسر جهان، نگاه متفاوتی به داستانهای این منطقۀ جغرافیایی داشته باشند. نویسندگان زیادی در نگاهی که امروزه جهان به داستان آمریکای جنوبی دارد، اثرگذار بودهاند که بیشک خورخه لوئیس بورخس یکی از این افراد است.
یکی از ویژگیهای کمنظیر بورخس، دایرۀ مطالعاتی بسیار گسترده است که از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال جهان را در بر میگیرد و اینکه این نویسندۀ طراز جهانی، از خیّام و شیوۀ ترجمۀ رباعیات وی آگاه بوده و نوشتاری دربارۀ آن پرداخته است، باعث خشنودی و مباهات هر ایرانیِ علاقهمند به فرهنگ این مرز و بوم است. در ادامه، این داستان بورخس را با هم از نظر میگذرانیم.
□
راز وجود ادوارد فیتز جرالد*
مردی به نام عمر بن ابراهیم، در قرن یازدهم میلادی (در نظر خودش، قرن پنجم هجری) در ایران متولّد میشود و قرآن و حدیث را از حسن بن صبّاح، بنیانگذار فرقۀ حشیشین یا اسماعیلیه، و نظامالملک، که بعدها وزیر آلبارسلان و فاتح قفقاز میشود، فرا میگیرد.
این سه دوست از سر شوخی یا به طور جدّی سوگند یاد میکنند که اگر روزی اقبال به یکی از آنان روی آورد، فرد خوشبخت آن دو تای دیگر را از یاد نبرد. نظام در سالهای کمال عمرش به وزارت میرسد. عمر برای خویش از او چیزی نمیخواهد مگر گوشهای در سایۀ شوکت وزیر تا برای دوام دولت او دعا کند و به تفکّر و تأمّل بپردازد (حسن از او مقامی بلند میخواهد و آن را به دست میآورد و سرانجام ایادی او و وزیر را خنجر میزنند و میکشند). مقرّری عمر از بیتالمال نیشابور سالانه دههزار دینار تعیین میشود و او را قادر میسازد تا کوشش خود را موقوف به مطالعات خویش کند. عمر ستارهبینی را رد میکند امّا به اخترشناسی میپردازد، در تصحیح تقویمی که مورد نظر سلطان است، مشارکت میکند و رسالهای مشهور در علم جبر مینگارد که حاوی راهحلهای عددی برای معادلات درجۀ یک و درجۀ دو و راهحلّ هندسی، از طریق تقطیع مخروطات، برای معادلات درجۀ سه است. رموز اعداد و اختران خاطرش را ملول نمیکند؛ او در انزوای کتابخانهاش متون افلاطین را میخواند (افلاطین که در لغت اسلامی افلاطون مصری یا استاد یونانی خوانده میشود) و پنجاه و اندی رسالۀ دانشنامۀ عرفانی عرفانی و رافضیگونۀ اخوانالصّفا را که قائل به صدور عالم از وحدت و رجوع آن به وحدت است... او مهتدی فارابی، که معتقد بود اشکال کائنات وجودی جدا از اشیا ندارند، به حساب میآید و همچنین مهتدی بوعلیسینا که جهان را ابدی میپنداشت. یکی از روایات، حاکی از آن است که او به تناسخ روح از جسم انسان اعتقاد دارد یا وانمود میکند که اعتقاد دارد و در یک مورد با الاغی سخن میگوید، چنان که فیثاغورث با سگ سخن میگفت. لامذهب است امّا به خوبی قادر است که به شیوۀ راستکیشان، دقیقترین آیات قرآنی را تفسیر کند، زیرا هر مرد بافرهنگ، عالم الهی هم هست، و باز از آن رو که برای عالم الهی، داشتن ایمان ضرور نیست. عمر بن ابراهیم الخیّامی در فواصل میان اخترشناسی، جبر و اعتذارات، به نظم اشعاری میپردازد که مصراع اوّل و دوم و چهارم آنها با هم قافیه میشوند؛ مطوّلترین مخطوطهای که به جا مانده پانصد رباعی از این رباعیها را به او نسبت میدهد، تعداد قلیلی که به شهرت او لطمه میزند، زیرا در ایران (چنان که در اسپانیای زمان لوپه و کالدرون) شاعر میبایست آثار فراوان داشته باشد. او به سال 517 هجری مشغول مطالعۀ رسالهای به نام «وحدت و کثرت» است؛ نوعی بیقراری یا بشارتی از امری شوم او را از کار بازمیدارد. از جا برمیخیزد، صفحهای که دیدگانش باز نخواهند دید علامت میگذارد و به خدا رو میکند؛ خدایی که شاید باشد و شاید نباشد، خدایی که او در صفحات دشوار رسالۀ جبر خود از او مدد خواسته است. همان روز، به هنگام غروب آفتاب، آفتاب عمر او نیز غروب میکند. در حدود همین ایّام، در جزیرهای در شمال غرب که بر نقشهکشان اسلامی نامعلوم است، شاهی ساکسون که شاهی نروژی را شکست داده است، خود مغلوب امیری نورمانی میگردد.
هفت قرن با زرق و برقها، آشوبها و ضرب و جرحها میگذرد و در انگلستان، مردی ادوارد فیتز جرالد نام پا به جهان میگذارد که قدرت ذهنیاش از عمر کمتر امّا شاید شور و احساسش از او بیشتر است. فیتز جرالد آگاه است که سرنوشت واقعی او در ادبیات نهفته است و این سرنوشت را با کاهلی و سرسختی دنبال میکند. دنکیشوت را که در نظم او تقریباً بزرگترین کتاب جهان است (مایل نیست به شکسپیر و «ویرژیل خوب آشنا» ستم روا دارد)، به کرّات میخواند و علاقۀ او قاموسی را که در آن معنی لغات را مییابد، شامل میشود. بر این امر واقف میگردد که هر کس اندک بهرهای از موسیقی در وجود خویش داشته باشد قادر است در طول حیات، اگر اختران موافق باشند، ده دوازده بار به نظم شعر بپردازد امّا نمیخواهد این موهبت کوچک را نابجا به کار برد. با نامآوران دوستی دارد (تنیسون، کارلایل، دیکنز، ثاکری) و به رغم ادب و فروتنیاش، خود را به هیچ وجه از آنان کمتر نمیداند. مکالمهای نغز و دلپذیر به نام یوفرانور و روایتهای متوسّطی از کارهای کالدرون و تراژدیهای بزرگ یونانی منتشر کرده است. از مطالعۀ اسپانیایی دل برکنده، به فارسی رو کرده و ترجمۀ منطقالطّیر را آغاز کرده است که حماسهای عرفانی است؛ مرغان در طلب شاه خود سیمرغ پرواز میکنند و هفت دریا را درمینوردند تا سرانجام به قصر او میرسند و درمییابند که خود سیمرغند و سیمرغ همۀ آنان و هر یک از آنان است. در حدود سال 1854 نسخهای خطّی از اشعار عمر را به وام میگیرد. در گردآوری اشعار هیچ نظمی جز ترتیب الفبایی قوافی رعایت نشده است. فیتز جرالد یکی دو تا از رباعیها را به زبان لاتینی ترجمه میکند و امکان تبدیل آن اشعار را به شعری پیوسته و مرتبط که با تصویرهای شاعرانه، بامداد و گل و بلبل آغاز میشود، با تصویرهای شب و گور پایان پذیرد، در نظر میگیرد. فیتز جرالد آن مرد کاهل، منزوی و یکسونگر، زندگی خویش را وقف این هدف نامحتمل و دور از دست میکند. در سال 1859 نخستین نسخۀ رباعیات را و از پس آن نسخههای دیگر را با تغییرات و تنقیحات بیشتر منتشر میکند. معجزهای به وقوع میپیوندد؛ از پیوند میمون اخترشناسی ایرانی که خطر کرده و به حیطۀ شعر پا نهاده با انگلیسی سرگشتهای که در متون اسپانیایی و فارسی غور میکند، بدون آنکه آنها را کاملاً بفهمد، شاعری فوقالعاده پدید میآید که به هیچ یک از آن دو شبیه نیست. سوینبرن مینویسد که فیتز جرالد «به عمر خیّام مقامی جاودان در میان شاعران بزرگ انگلیسی داده است» و چسترتون که بر اختلاط رمانتیسم و کلاسیسیم در این اثر خارقالعاده واقف است، اظهار میدارد که این اثر در عین حال «آهنگی فریبا و پیامی ابدی» دارد. برخی از منتقدان این ترجمۀ فیتز جرالد را شعری انگلیسی با چاشنی ایرانی میدانند؛ درست است که فیتز جرالد در ترجمه دست به ابتکارهایی زده، کلمات را تحریف کرده و از خویش بر آن افزوده است امّا به چشم ما خوانندگان، رباعیات اثری هم ایرانی و هم باستانی است.
این مورد خاص، گمانی را پدید میآورد که سرنوشتی مابعدطبیعی دارد. عمر چنان که میدانیم معتقد به نظریۀ افلاطونی و فیثارغورثی انتقال ارواح به ابدان متعدّد بود. روح او از پس از گذشت قرنها احتمالاً در انگلستان تناسخ یافت تا به زبان ژرمنی مهجوری که آکنده از لغات لاتینی است کار ادبی خود را که در نیشابور ریاضیات بدان مجال انجام نداده بود، به انجام برساند. اسحق لوریا، ملقّب به اسد، ثابت کرد که روح مردهای قادر است به منظور غلبه یا تعلیم، در جسم مرد دیگری حلول کند. شاید روح عمر در حدود سال 1857 در جسم فیتز جرالد حلول کرده باشد. در رباعیات میخوانیم که تاریخ جهانی چیزی جز اندیشه و ارادۀ خدا نیست که عینیت مییابد و خدا در آن مینگرد؛ این شیوۀ تفکّر (که نام فنّی آن وحدت وجود است) به ما اجازه میدهد این اعتقاد را داشته باشیم که احتمالاً فیتز جرالد شعر ایرانی را بازآفریده است، زیرا هر دو در جوهر، خدا بودند یا صورتهای موقّتی از خدا.
حدسی محتملتر که از لحاظ غرابت هیچ از این حدسهای تقریباً ماوراءطبیعی کم ندارد، فرض تقدیر مساعد است. گاهی ابرها، شکل کوهها یا شیرها را به خود میگیرند. میتوان قیاس کرد که شور و شوق ادوارد فیتز جرالد و مخطوطهای بر کاغذ زرد کهنه با جوهر ارغوانی که در یکی از رواقهای کتابخانۀ بودلئین در شهر آکسفورد فراموش شده است، به نظر بسیاری از ما هیئت شعر به خود بگیرند.
هر نوع همکاری مشکوک است. این یک، یعنی همکاری یک انگلیسی و یک ایرانی، حتّی مشکوکتر است، زیرا این دو بسیار متفاوت بودند و شاید اگر در حیات به یکدیگر برمیخوردند، تن به دوستی نمیدادند. این مرگ و تغییر زمان بود که توانست این امر را پیش آورد که یکی دیگری را بشناسد و هر دو به شاعری واحد بدل شوند.
* از کتاب «باغ گذرگاههای هزارپیچ، ترجمۀ احمد علائی، انتشارت جویا.