شهرستان ادب: یادداشتی میخوانیم از علی جواننژاد در آن، نگارنده، دانستههای ما از رودکی و نگاه خویش به جایگاه رودکی سمرقندی را شرح داده است:
واژۀ «پَرْگَست» را مردمانی که در خراسانِ قرن پنجم میزیستند، به معنای «معاذالله» به کار میبردند؛ یعنی «دور باد»، یعنی «مبادا». اینجاست که وقتی کسایی مروزی میگوید:
«رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسایی؟ پرگست!
یعنی یکصدم رودکی بودن هم برای شاعر بزرگی هموزن کسایی «معاذالله» دارد. البتّه اگر در خواندن، روی «جهان» تأکید بگذارید، معنیاش قدری فرق میکند. آنوقت میشود رودکی نه فقط استاد شاعران خراسان و ایران، که استاد شاعران تمام جهان است و کسایی حتّی اگر استاد شاعران خراسان هم باشد، باز به اندازۀ او بزرگی ندارد. در این خوانش، قدری تعریف از خود مستتر است.
به هر جهت این نگاهِ پر از احترام را در شُعرای دیگر هم میشود دید. شعرا همواره در برابر رودکی، سری فروافتاده داشتهاند. وقتی عنصری با آن همه غرور و ادعای ملکالشّعرایی میگوید: «غزل رودکیوار نیکو بُوَد/ غزلهای من رودکیوار نیست» خود حدیث مفصّل بخوان. تمام شعرای فارسیگو به نوعی از زیر عبای رودکی بیرون آمدهاند (ایم).
امّا عظمت و اهمّیت رودکی در چیست؟
این سؤال را بارها بزرگان ادبیات پرسیدهاند و بارها سعی کردهاند جوابهای علمی برایش راست و ریست کنند امّا هنوز جوهرۀ اهمّیت رودکی در هالهای از ابهام است. بخش زیادی از این ابهام از آنجا میآید که اوّلاَ ما از خود رودکی چیز زیادی نمیدانیم و ثانیاً دیوانی از رودکی به جا نمانده است. اینجا شاید بگویید پس این کتابهایی که به اسم رودکی توی بازار هست، چیست؟ به این موضوع بر میگردیم امّا اوّل باید ببینیم اطّلاعات ما دربارۀ آدمالشّعرای شعر فارسی تا چه اندازه است.
میدانیم نامش «ابوعبدالله جعفر بن محمّد رودکی» است و میانۀ قرن سوم در روستایی به نام پنجرود به دنیا آمده است. پنجرود منطقهای کوهستانی است و امروز در تاجیکستان قرار دارد و نام امروزیاش پنجکنت است. دربارۀ خانواده، پدر و مادر و شرایط اقتصادی اجتماعیشان چیزی نمیدانیم و کلّ اطّلاعات ما از کودکی رودکی در این جمله خلاصه میشود که در مدرسۀ شهر سمرقند تحصیل کرده و در هشت سالگی، تمام قرآن را از بر بوده است. این اطّلاعات چندان قابل اعتماد نیست امّا از هیچ چیز بهتر است. میدانیم در جوانی به بخارا میرود و وارد دربار سامانیان میشود. سامانیان که حکومتی ادبدوست و دانشپرور داشتند، رودکی را گرامی میدارند و رودکی در آن دربار به مقام ملکالشّعرایی میرسد. داستان زیبای «بوی جوی مولیان» در رابطه با همین دربار است. میدانیم با بسیاری از بزرگان زمانهاش رابطۀ دوستانهای داشته، صدای خوبی داشته، شعرهایش را با ساز به آواز میخوانده و در علوم عصرش تبحّر داشته است. میدانیم رودکی شاعر پرکاری بوده امّا بر سر تعداد بیتهایش دعواست. اواخر عمر به پیری و گدایی رسیده و در تاریخی که نمیدانیم، رخت از جهان بسته است. دربارۀ کوری و بیناییاش دعوایی هزار ساله وجود دارد. ادبا هر کدام نظراتی دارند که به طور خلاصه در چهار دسته قابل تفکیک است: رودکی کور مادرزاد بوده؛ کور مادرزاد نبوده امّا بعدها در اثر بیماری و پیری کور شده؛ اواخر عمر از دربار اخراج شده و چشمانش را به میل داغ کور کردهاند؛ کور نبوده بلکه چشمانش کمسو بوده و ضعف بینایی داشته است، حالا چه از سر پیری، چه به جهت بیماری، مثلاً آبمروارید.
تمام اطّلاعات ما از زندگی رودکی در همین حدّ و حدود است. از این اطّلاعات، دلیل بزرگی رودکی چندان معلوم نیست، مگر آنکه چیرگیاش در شعر و موسیقی، حتّی برای معاصرینش آشکار بوده است. دیوان رودکی تا حدود قرن ششم وجود داشته و همین دیوان کافی بوده تا از رودکی به بزرگی یاد کنند. امّا برای شعرای بعد از قرن هفتم که شعر زیادی از او در دست نداشتهاند، بزرگ دانستن رودکی در حدّ سنّت ادبی است، همانطور که نگارگری مانی سنّتی ادبی است. کسی از آنها کتاب ارژنگ مانی را ندیده و تنها به اعتبار شهرتی که داشته، همه آن را شاهکار نگارگری خطاب میکنند.
پس دوباره بر سر سؤالمان برمیگردیم: اهمّیت رودکی در چیست؟
آیا چون پیشگام است؟ چون اوّلین شاعر فارسیست؟ میدانیم رودکی اوّلین شاعر پارسیگو نیست. اصلاً عنوان اوّلین برای هنر کهن شعر، بیمعناست. ما حتّی شعرهایی به فارسی داریم که قدمتشان به قرن اوّل بعد از هجرت میرسد. از شعرای قبل از رودکی، اسامی قابل توجّهی مانده و در میان اشعار محدودی که در لابهلای کتابها میشود جست، میتوان حدس زد که بعضیهاشان شعرای خوبی هم بودهاند، مثلاً حنظله بادغیسی. مشهور است همین حنظله، اوّلین شاعری است که دیوان جمع کرد و شاعری را حرفهای دنبال میکرد.
پس اینکه گاهی میگویند دلیل اهمّیت رودکی به جمع دیوان است، چندان درست به نظر نمیآید. از آن دیوان که تا چندصدهزار بیت هم برآورد شده، امروز تنها چیزی حدود هزار بیت در دست است. متأسّفانه باقی همه در آتش حوادث، خصوصاً حملۀ مغول، خاکستر شده است. این هزار بیت هم تازه دستچین و گزیده نیستند. بخش قابل توجّهی از ابیات بهجامانده از رودکی، شعرهایی هستند که در کتابهای لغت یا کتابهای متفرّقه به عنوان شاهد آمدهاند و این جای حسرتخوردن دارد. در کنار این حسرت بزرگ، خوشبختی ما این است که چند شعر به شکل کامل خودشان باقی ماندهاند. به جرأت میشود گفت اشعار کاملی که از رودکی باقی مانده، همه در ردیف شاهکارهای ادبیاند: خمریه، دندانیه، بوی جوی مولیان، مرثیۀ مرادی و مرثیۀ شهید بلخی، بیشک از بهترین نمونههای تمام دورانهای شعر فارسی است.
با بررسی این هزار بیت، چند نکته برجستگی بیشتری دارد:
1- تنوّع در مضمون: تغزّل، پند و حکمت، مرثیه، شکواییه، مدح، خمریه و حتّی هجو. احتمالاً اگر دیوان رودکی کامل مانده بود، میدیدیم که رودکی با شعر زندگی کرده است. شعر برای رودکی یک کالای لوکس درباری نیست که تنها در مدح و به قصد صله و پول سروده بشود، جوهرۀ شعر رودکی زندگی است و از همین تعداد محدود بیتی که مانده میتوان گفت این ادّعا بیراه نیست.
2- تنوّع قالب: رودکی قصیدهسرا، غزلسرا یا مثلاً رباعیگو نیست. به فراخور حال و هوای شعر، هر کدام را مناسب دیده انتخاب کرده است. گاه مثنوی میگوید، گاه قصیده و گاه رباعی. رودکی بر خلاف شعرای دورۀ بعدش در بند قالب نیست. با یک تورّق سریع میشود دید در تمام قالبها هم موفّق است، و این نکتۀ مهمّی است. از شعرای بعد او، کمتر شاعری است که در هر قالبی موفّق باشد.
3- جهانبینی: رودکی شاعر منسجمی است. نگاه زیباشناسانۀ رودکی عمیق است و هر چند دربارۀ دانش فلسفی رودکی چیزی نمیدانیم ولی پیداست که با مباحث فلسفی بیگانه نیست. نگاه فلسفی رودکی که بر پایۀ گذرا بودن جهان و خوشباشی است، در جابهجای دیوانش دیده میشود امّا شعاری نیست. رودکی به آنچه میگوید باور دارد و همین باور حرفش را دلپذیر کرده است:
«شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد»
4- تنوّع در بهکارگیری ابزارهای زیباشناسیک: دیوان رودکی چه از نظر زیباییهای موسیقایی (مثلاً تنوّع در اوزان و تکرار و ترصیع و...) و چه از نظر صور خیال (بیان) غنای شگفتآوری دارد. رودکی در تشبیه بینظیر است. تصاویر دیوان رودکی تابلویی بیجان نیست، بلکه جان دارد. بگذارید مثال بزنم. جایی رودکی گفته:
«زمانی برق پرخنده، زمانی رعد پرناله
چنان چون مادر از سوگ عروس سیزدهساله»
□
اهمّیت رودکی تنها در این نیست که برای اوّلبار دیوانی به فارسی جمع کرد یا به طور تخصّصی و حرفهای، شعر فارسی گفت یا در کنار فردوسی در تثبیت فارسی دری نقشی قابل توجّه داشت، بلکه عظمت او اینجاست که اشعارش هنوز، بعد از هزاروصد سال، ارزش ادبی والایی دارند.
رودکی فقط مبتکر، پیشرو و استاد نیست، بلکه شاعری است که شعرهایش ارزش حفظ کردن دارد. مگر میشود ادبیاتی بود و دندانیه، یا خمریۀ استاد را حفظ نکرد؟ مگر میشود از خیر مرثیۀ شهید بلخی و ابوالحسن مرادی گذشت؟
هر کدام از این شعرها ابیات درخشانی دارد که هنوز از طراوت و زیبایی نیفتادهاند. از طرفی دغدغۀ رودکی صرفاً مدح فلان امیرک و شرح فلان حادثۀ تاریخی نیست. دغدغههای او، دغدغههای اصلی بشر است: زیستن و مرگ. امّا رودکی مرگاندیش نومیدی نیست و به تاریکی فردوسی جهان را نمیبیند. بلکه نگاهی مملو از حرکت و روشنی دارد.
رودکی سالها در ثروت زیست. عاشقی کرد. با غلامان و کنیزانی خوش بود، شعر گفت، حکمت میدانست و چنگ مینواخت و صدای خوبی داشت. امّا سر آخر انبانی (کیسهای کوچک) با عصا دستش دادند تا توی کوچههای سمرقند گدایی کند. شاعر بزرگ در کوچههای آباد شهر میگذشت و پول سیاهی درمیآورد و بر گذشتۀ پر نعمتش افسوس میخورد. امّا این افسوس و دریغ، فقط غر زدن به جان بدکاری روزگار نیست. بلکه همۀ اینها در نگاه شاعر طبیعی است. زندگی همین است:
«جهان همیشه چو چشمیست گرد گردان است
همیشه تا بود آیین گرد گردان بود
هر آنچه درمان باشد به جای درد شود
و باز درد همان کز نخست درمان بود»
پذیرش ناپایداری جهان باعث میشود حتّی در این شعر اندوهبار نیز بتوان تمایل به زیستن را دید، هر چند که بارها و بارها و بارها میشود آن را خواند و گریست و انگشت حسرت گزید. حالا که حرف به دندانیه کشید، بهتر است با این جمله حرفم را خلاصه کنم: اهمّیت رودکی در چیست؟ اگر فقط و فقط همین دندانیه از رودکی مانده بود هم کافی بود تا بگوییم رودکی استاد شاعران جهان بود.