موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از حسن صنوبری درباره درگذشت مرحوم حاج آقامجتبی تهرانی

اگر اخلاق نباشد، نه فقه هست، نه فلسفه، نه شعر

14 دی 1391 13:41 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.44 با 18 رای
اگر اخلاق نباشد، نه فقه هست، نه فلسفه، نه شعر

کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد

دل شکسته ی حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله، داغِ هوایی که بر جگر دارد

مرگ حاج آقا مجتبی خیلی مهم است. مهم تر از مرگ کانت و هگل. مهم تر از مرگ نیچه و هایدگر و افلاطون و ارسطو. مهم تر از مرگ اینشتین و دکتر حسابی. حتی مهمتر از مرگ اخوان و سهراب .
روشنفکر: «حسن جان! هر کدام از این عزیزان گلی هستند که بوی خودشان را دارند. اصلا چرا شما مذهبی ها همیشه می خواهید انسان های بزرگ را مقابل یکدیگر قرار بدهید؟»
دوست عزیز! اصلا بحث بر سر تقابل نیست. بحث بر سر ترتیب و ترتب است. بحث بر سر اولویت توجه آدمی است.

به این فکر می کنم که حاصل تعامل دو دستگاه «عقل» و «اختیار» قدرتی ست به نام «توجه». «توجه» در انسان یک نیروی بسیار راز آمیز و شگفت انگیز است. تا به حال به این دقت کرده اید که وقتی آدمی به چیزی توجه می کند، یعنی می تواند تمامِ جهانِ غیر از آن یک چیز را، با تمام عظمت و بی کرانگیش در یک پرانتز کوچک و گنگ جای دهد؟. تمرکز و «فوکوس» کردن روی یک موضوع محدود کار دشواری نیست، کار دشوار و اتفاق شگرف، محو و «فولو» کردن دنیای نامحدود جز آن موضوع است. اما قدرت «توجه» فقط به این محدود نمی شود که آدمی فقط دیگرانِ به جز «خود و موضوع خود» را محو و نابود (یا دست کم کمرنگ) کند. گاه این توجه حتی می تواند «توجه کننده» را هم محو کند. یعنی انسان می تواند آنقدر در موضوعی متمرکز و متوجه شود که در آن مسخ شود. یعنی دیگر «دیگری» و غیرتی برای او باقی نماند. و این خیلی سخت قابل هضم است، خیلی دیوانه کننده است. با اینحال نیروی شگرف توجه از این هم می تواند فراتر رود. و آن وقتی ست که هم می تواند مانند گونه ی اخیر، تمام موجودیت خود را خرج موضوع کند، هم این توجه آنقدر بالا باشد که توجه داشته باشد پرده ی غیریت حقیقتا کنار نرفته است و کنار نرفتنی است. و این مرحله مرحله ای ست که به آن می گوییم «پرستش». پرستش نهایتِ توجه است. هیچ پرستشی _در معمای حقیقیش_ وجود ندارد که از توجه آغاز نشده باشد. و اگر کسی تمامی مراحل توجه را طی کند، منزل آخر او به ناچار پرستش است.

بحث توجه را همینجا رها می کنم، غرض از طرحش تنها توجه دادن به اهمیتش بود.

با این وضع کار خیلی دشوار می شود، یعنی آدمی باید تمام حواسش را جمع کند که به چه چیز متوجه می شود و سرانجام سرمایه ی وجودیش را در کجا سرمایه گذاری می کند. با اینحال ما خیلی وقت ها از «تمام حواس» مان و سرجمعشان استفاده نمی کنیم. گاهی فقط به یک حس اکتفا می کنیم. مثل کسانی که انگار فقط چشم دارند و عقل ندارند. هرچه پیش بیاید، هرچه پیش چشمشان بیاید، مورد توجهشان، و مورد توجه عمیق و و دقیقشان قرار می گیرد. (به معنای حقیقی کلمه خودم را عرض می کنم، لااقل بعضی وقت ها) . یعنی تا چیزی را می بینند فکر می کنند او همه چیز است و مهمترین چیز است و ممکن نیست چیز دیگری هم جز او وجود داشته باشد. این یک استنتاج چشمی است. نه یک استنتاج عقلی. ( روشن است که از این دست، استنتاج های دیگری هم وجود دارد: استنتاج های دم دستی، استنتاج های در گوشی، استنتاج های نوک دماغی، استنتاج های سر معده ای، استنتاج های کفشی و ...).

در نهی از اینگونه استنتاج های چشمی، شاعر حکیم جمال الدین الیاس نظامی گنجوی می فرماید:

هرچه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند

یعنی اتفاقا وقتی بهترین را خواهی دید که چشم هایت بسته باشد. تا وقتی چشم هایت باز باشد و جای عقل و دلت تصمیم بگیرد، از تماشای حقیقت کوری.

مثال: کسی که به خاطر نزدیکی خانه شان به یک نمایشگاه ماشین (استنتاج چشمی) یا تلقین دوستِ ماشین بازش (استنتاج در گوشی) متوجه دنیای ماشین می شود. توجه پیش می رود: سعی در کسب دانش، پرسش، جستجو، علاقه مندی، اظهار نظر، انتقاد، انتخاب، آرشیو کردن انبوه عکس های ماشین در کامپیوتر، خرید ماشین های مینیاتوری کوچک، پوسترهای بزرگ از فراری و بنز بر دیوار اتاق .... تا آنجا که از زندگیش به عنوان یک دیوانه و عشق ماشین مستندی جذاب هم ساخته می شود. مطمئنا برای کسی که نگاه هنری به جهان دارد، اینجا یک چیززیبا وجود دارد. و آن قدرت است. شکوه است. قدرت و شکوه نیروی توجه. هنرمند لذت می برد و تحسین می کند و می سراید. اما اگر همین هنرمند توجه کند که موضوع توجه در مقایسه با قدرت توجه چقدر خوار و بی مقدار است، مشمئز می شود و نفرین می کند و می گرید. آری این است خطر توجه نکردن به اولویت توجه آدمی.

 حاج آقا مجتبی تهرانی

اخلاق باید اولین اولویت توجه آدمی باشد. اگر اخلاق نباشد، نه فقه هست، نه فلسفه، نه شعر، نه دانشی که بودنش بیارزد. با این پیشفرض که اساس اخلاق را «راستی و صداقت» میدانم: اگر از دین اخلاق را حذف کنیم، ظاهری می ماند به نام ریا و یا توهم دینداری. اینکه بدیهی ست. اگر از فلسفه اخلاق را حذف کنیم ، خیلی بماند یا مشتی اصلاح تو خالی ست، یا انبوهی ژورنالیسم سیاست زده. اصلا به نظر من امکان ندارد کسی دروغگو باشد و بتواند فکر کند. یعنی فکر به آن معنای فلسفیش بی صداقت با خود و جهان امکان ندارد. کسانی که دچار بیماری های دوشخصیتی هستند، منافقند، یا دروغگو هیچ گاه نمی توانند فکر کنند. تفکر به یک مبدا نیازدارد، و آن با صداقت انسان با خودش شروع می شود. کسی که بگوید من به خودم هم می خواهم دروغ بگوید هیچگاه جایی را پیدا نمی کند که بتوانم از آن شروع کند. اگر کسی باشد که هم منافق باشد هم در عالم فلسفه و معرفت نامی داشته باشد، به شما یقین می دهم وقتی کارهایش را بخوانید می بینید متاعی جز تقلید و تکرار و ترجمه ندارد. اگر از شعر اخلاق را حذف کنیم، هم جز تکنیک های فرسوده و تکراری چیزی باقی نمی ماند. کسی که بی اخلاق است نمی تواند حتی یک بیت نو و ناب بسراید. مگر آنکه برود سراغ سرقت مضمون و روش و سبک گذشتگان و دیگران. و این ها همه سخن بر سر امکان و مبدا دین و فلسفه و هنر است. در مورد نتیجه که بیش از پیش آشکار است بی اخلاق چه خواهیم داشت. مخلص کلام: اگر اخلاق نباشد انسان نیست. آدم یعنی اخلاق.

زین روست که می گویم مرگ حاج آقا مجتبی مهم است و مهم تر. مصیبت است و مصیبت عظمی. اخلاق، روح جامعه ی انسانی، و معلم اخلاق روح بخش انسان هاست. مرگ روحانی او مرگ انسانیت است. و مرگ جسمانی او مصیبت انسان.

آیت الله مجتبی تهرانی _که از امروز دیگر باید با پیشوند مرحوم یا پسوند رحمه الله از او یاد کنیم_ از آخرین چهره های مکتب قدیمی اخلاقی تهران بود. مکتبی که شروعش با چهره هایی چون آیت الله شاه آبادی و سپس آیت الله آقا شیخ مرتضی زاهد، آقا شیخ محمد حسین زاهد، حاج مقدس (آقا شیخ هادی تهرانی) ، آیت الله میرزا عبدالعلی تهرانی (پدر حاج آقا مجتبی) و حتی آقا شیخ رجبعلی خیاط بود. و ثمرات آن آغاز درخشان، در عصر ما کسانی بودند و هستند مثل مرحوم آیت الله حق شناس، حاج آقا مرتضی تهرانی (برادر بزرگتر حاج آقا مجتبی) ، مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی و خود حاج آقا مجتبی.

حاج آقا مرتضی تهرانی
نماز حاج آقا مرتضی تهرانی در منزل حاج آقا مجتبی، صبح وفات

پدر بزرگ حاج آقا مجتبی، آیت الله شهید میرزا غلامحسین کلهری یکی از هشت عالمی بود که زمان مشروطه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در بست نشینی اعتراضیشان به شهادت رسیدند و همانجا دفن شدند. یکی از ویژگی های این دو برادر (حاج آقا مرتضی و حاج آقا مجتبی) این بود که تقاطع دو مکتب مختلف بودند. اول در مکتب تهران شاگرد کسانی چون آقا شیخ مرتضی زاهد و پدر خود بودند، و سرانجام به توصیه پدر، شاگرد امام خمینی (ره) شدند. البته خود امام خمینی هم، همینگونه بود ( هم شاگرد آیت الله شاه آبادی سرسلسله ی مکتب اخلاقی تهران بود، و هم شاگرد مکتب نجف). شاگردان شخصیت هایی چون امام خمینی و علامه طباطبایی که صاحب وجوه و اضلاع شخصیتی گوناگونی هستند، هرکدام بنا بر طبع خویش بر یکی از این وجوه متمرکز می شوند.  یکی می رود سراغ تفسیر، یکی فلسفه، یکی عرفان، یکی سیاست، یکی فقه، اما این دو برادر بر مکتب اخلاقی امام متمرکز شدند. با اینکه از نزدیک ترین ها به امام بودند پس از انقلاب هیچ کدام مسئولیتی را در نظام قبول نکردند. اما مهم ترین بار را بر دوش کشیدند. بار معلمی و اخلاق. و از وقتی که پیش از انقلاب از ایشان در نجف جدا شدند و به ایران آمدند و کلاس اخلاق برگزار کردند، تا همین حالا آموخته ها و مکتب اخلاقی امام خمینی را ترویج و تدریس می کردند و می کنند (برای مثال آخرین سخنرانی اخلاقی حاج آقا مجتبی را گوش کنید). چیزی در دیگر شاگردان حضرت امام خمینی، و در هیچ کجای دنیا وجود ندارد.

مرگ حاج آقا مجتبی خیلی مهم است. معلم اخلاق «پناه» آدمهاست. به هرکه انتقاد کنی، با هرکه بستیزی و از هرکه بگریزی، دلت قرص است که پناه می بری به معلم اخلاق. چون او از «خود» خالی ست. و می تواند تو را پناه دهد. آنهایی که از خود پرند، دیگری جایی برای دیگری ندارند. اینکه می گویم، حقیقت معلم اخلاق است. و الا کو معلم اخلاق؟ ... اگرچه شهر پر است از دعوی و ادعا، شهر پر است از دکان های روی و ریا، کو معلم اخلاق؟ کو حاج آقا مجتبی؟

 

 


تصویر: حضور مرحوم  آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در کنار پیکر شهدای گم نام مسجد جامع بازار



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • اگر اخلاق نباشد، نه فقه هست، نه فلسفه، نه شعر
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: