موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت ایّام محرّم‌الحرام

زنده‌ام زین پس | فرازی از «خطبۀ اصغر» اثر علی‌محمّد مؤدّب

13 مرداد 1401 19:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
زنده‌ام زین پس | فرازی از «خطبۀ اصغر» اثر علی‌محمّد مؤدّب

شهرستان ادب: «خطبۀ اصغر» آخرین اثر علی‌محمّد مؤدّب، منظومه‌ای است عاشورایی که از منظری تازه به روایت شهادت شهید شیرخوارۀ کربلا می‌پردازد. به مناسبت روز هفتم محرّم که بنا بر سنّت عزاداران، به شش‌ماهۀ امام حسین(ع) اختصاص دارد، فرازی از این منظومه را از نظر می‌گذرانیم.

 

طفل تشنه طاقت ماندن نداشت

پس قدم در عرصۀ میدان گذاشت

من که می‌میرم در آغوش رباب

با هجوم تشنگی در قحط آب

پس چرا در خیمه باید مرگ من؟

بهتر از این هست و شاید مرگ من

جان دهم با تیر بر دست ولی

سرخ باید مرگ من هم‌چون علی

اصغرم، آموزگار همّتم

ناخدای موج‌های غیرتم

غیرت آورده‌ست در میدان مرا

تا ببیند غرق خون دوران مرا

در رگ من خون مولایم علی‌ست

خون من در جوش  پیمان با ولی‌ست

حج چرا بگذاشت شاه کربلا؟

تا نیفتد کعبه اندر آن بلا

گفت مولا می‌کشندم این خسان

پس چرا پنهان شوم چون ناکسان؟

حرمت من گرچه بیش از خانه است

حرمت کعبه نمی‌باید شکست

می‌روم سوی عراق سوختن

خرمنی در اشتیاق سوختن

نینوا میعاد و معراج من است

شاه ایثارم که خون تاج من است

آفرین بر این شکوه و این جنون

کعبه‌ای از نو بنا کردی به خون

نام تو مردانگی و جرأت است

کعبۀ شش‌گوشه مشق غیرت است

من هم اصغر، کودک این خانه‌ام

گرچه طفلم درخور و مردانه‌ام

از چه در آغوش مادر جان دهم؟

به که جان چون شیر در میدان دهم

اصغرم امّا شبیه حیدرم

تیرها را می‌پذیرد حنجرم

هر گلویی از تبار آن گلوست

لاجرم با خون و پیکان روبه‌روست

مرگ ناچار است و دنیا تشنگی‌ست

چند روزی فرصت ما تشنگی‌ست

یا علی! من هم علی، نام من است

عشق تو آغاز و انجام من است

جان من در راه تو ناقابل است

 کوچکم امّا دل من هم دل است

کاش یک ساعت علمدارت شوم

دست گیر از من مگر یارت شوم

بر سر دست تو چرخی من زنم

آتشی در لشکر دشمن زنم

شعله‌ای چون نخله اندر سر کشم

سوزم و خلقی از آتش برکشم

شعلۀ نخل حسینم، اصغرم

در شهادت هم‌رکاب اکبرم

خلقی از این حنجر افروخته

می‌برند آتش که با تو سوخته

آتش این نخله چون در کس زند

از دلش حرص و هوا را می‌کند

هر کجا شمعی‌ست افروزد ز من

هر که دارد خرمنی سوزد ز من

تن در این آتش رود، جان می‌شود

سبزی هر باغ و بستان می‌شود

نوگل این باغ کی پژمردنی‌ست؟

هر که را کشتند او نامردنی‌ست

زنده‌ام زین پس که با او مرده‌ام

از حیات جاودان بو برده‌ام

زنده‌ام با زندگانم گفتگوست

مردگان را گفتگویم آرزوست

جهد کن تا زنده‌ای با او بمیر

همچو من جاوید شو با تیغ و تیر

جهد کن تا هست جان قربان کنی

جان فدای یار جاویدان کنی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • زنده‌ام زین پس | فرازی از «خطبۀ اصغر» اثر علی‌محمّد مؤدّب
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.