یادداشتی از مهرسا صفرخانی
در جستجوی منجی l نگاهی به کتاب «تشریف» اثر علیاصغر عزتیپاک
14 تیر 1402
14:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
1.08 با 52 رای
شهرستان ادب: یادداشت مهرسا صفرخانی نگاهی دارد به کتاب «تشریف» اثر علیاصغر عزّتی پاک که همزمان به نمایشگاه کتاب امسال، به چاپ دوم رسید.
ردّ پای ما انسانها در طول مسیر زندگی، از مقصدی که به آن رسیدهایم، مشخّص میشود وگرنه هرچهقدر هم ویلان و سرگردان در مسیرهای مختلف پیش برویم، نه مقصدی یافت میشود، نه مسیری مشخّص برای یافتن راه بازگشت. از این رو، هر انسان فرهیختهای در آغاز جوانی و زندگی، سعی در یافتن خطّ سیری مشخّص برای ادامۀ جادّۀ زندگی دارد. امّا این گذرگاه چگونه نمایان خواهد شد؟ چگونه میتوان از صحّت آن اطمینان یافت؟
داستان از شب عروسی شهریار و مهری در سال 1357 آغاز میشود؛ شبی که قرار است برای همه، بهترین شب عمرشان باشد امّا برملا کردن ناگهانی رازی از زبان عروس، آن هم در چنین شبی، ورق را برمیگرداند. نویسنده، علیاصغر عزّتیپاک، از همین گامهای ابتدایی، خواننده را مشتاقِ پیشروی در دل داستان کرده است و تا آخرین سطور، او را با خود همراه میسازد. «تشریف» رمانی است که تاروپودش در شهر همدان بافته شده و رجبهرج آن در کوچهپسکوچههای این شهر به پیش میرود. نویسنده به خوبی توانسته است وقایع و اتّفاقات تاریخی سال 1357 را با مسیر داستان همراه کند و در دل آشوبهای درونی یک جوان (شهریار) برای دستیابی به هدفی ماورایی، اتّفاقات را نیز دخیل کند. امّا این هدف، چیست و چگونه داستان را به پیش میبرد؟
کاشته شدن شک در دل جوان، آغاز مسیر او برای یافتن حقیقت است و پایمردی در این راه است که میتواند او را به سرچشمۀ نهایی اهدافش برساند. شکّی که هر چه جلوتر میرویم، روزبهروز بیشتر شده، کمتر جوابی برای آن یافت میشود. زیرا کمتر کسی برای یافتن پاسخ آن، پیشقدم میشود. امّا در اینجا، مصطفی، دوست صمیمی شهریار، برای رسیدن به جواب از سرک کشیدن به هیچ راه و مسلکی سر باز نمیزند؛ از مطالعۀ کتب مختلف، تا یافتن راهی برای هموار کردن مسیر فرج و ظهور منجی، و در این گمان سرنوشتساز، توقّف نمیکند. سکون، راهی است که نویسنده در داستان به شدّت با آن مقابله میکند. برای رسیدن به هر هدف و غایتی باید از جا برخاست و با همّت، مسیر را ادامه داد امّا در مسیر، تنها پویایی، نقش نمیآفریند. سکوت همپای سکون است؛ سکوت در مقابل ظلمهایی که روزبهروز ما را از مسیر و هدف، دورتر میکند. سکوت سدّی است که باید شکسته شود تا گذرگاه آماج پیش رویمان نمایان شود. ولی سؤال اصلی این است: آرمان نهایی چیست؟ آرمان چنین بیان میشود:
«خانۀ اوّل و آخر ما، آزادی و عدالت است. برای اینها میآییم و برای اینها مبارزه میکنیم و برای همینها میمیریم.»
آزادی و عدالت هدفی است که سالهای سال، بشر در پی آن بوده است و نویسنده به خوبی توانسته آن را در دل داستان نهادینه سازد. کتاب به خوبی با بیانی داستانی، از سیاست و حال و احوال مردم در زمان پیش از انقلاب روایت میکند و سرگذشت جوانانی را به تصویر میکشد که شک در دلشان افتاده و مانند خورهای، جانشان را ذرّهذرّه میمکد و اینان در جستجوی راستی و درستی، به آب و آتش میزنند. مسیری صعب در مقابل است و اشخاصی با انداختن طنینی الهی در سرهای مشوّش، سعی در نشان دادن معبری ایمن به جویندگانند:
«وَأَوحى رَبُّكَ إِلَى النَّحلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الجِبالِ بُيوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعرِشونَ»
نویسنده با بهرهگیری از آیات قرآن در تکتک مسائل و اتّفاقات داستان، سعی در شناخت و شناساندن مسیر دارد؛ مسیری که از سالها پیش توسّط خداوند معیّن شده است. خداوند مسیری برای زنبور عسل مشخّص میکند و در این راه، همراهیاش میکند. امّا انسان، این موجود دوپا، که از همان بدو آفرینش، پابهپای یک همراه، مسیر را پیموده است، در این عصر سرگردانی چه چارهای دارد؟
«آدمیزاد آفریده شده تا دنیا را بعد از هر نابسامانیای، سامان تازه بدهد. خدا هست و مردم هم هستند.»
انسان با تمام وجودش باور دارد به خدایی که هر روز در پی سامانی تازه برای جهان هستی است؛ از 124000 پیامبری که پایشان را به زمین باز کرد تا 12 امامی که بعد از آنان، پابهپای مردم به پیش آمدهاند. امّا داستان در اینجا خاتمه پیدا نمیکند. حکایت، حکایت مردمی است که برای ایدهها، آمال و آرزوهایشان به دنبال امامی رهنما هستند و در پی این جستجو همّ و غم خود را برای ظهور منجی والا و پدیدار شدن عدالت به کار میگیرند و نگارنده به خوبی، طوری این تلاش برای پیدایش منجی بشریت را به تصویر کشیده که تمام شور و ولع درخواستها، دعاها و نیایشها، در پیش چشم خواننده آشکار میشود.
البتّه که نمیتوان گفت نویسنده تنها به بیان همین نکات پایه پرداخته است. او به زیبایی هر چه تمامتر، در دل این دین و ایمانِ رشدکرده در دلها، از شعر و شعرایی سخن به میان میآورد که عطر تازگی آن، وجود کتابخوان را پرکند:
«شانه بر زلف پریشان زدهای به به به
دست بر منظرۀ جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سرزده امروز؟ که سر
به من بیسروسامان زدهای به به به»
هنر نویسندۀ یک اثر ادبی این است که بتواند طوری خواننده را پای نوشتهاش بنشاند که تا صفحات انتهایی، مشتاقانه اثر را دنبال کند. وقتی نویسنده با بهرهگیری از تضادهای ادبی و حرکتهایی ملایم بین زمانهای گذشته و حال در دل داستان در رفتوآمد است، همگام با او خواننده نیز از سستی و رخوت همیشگی خارج شده، شورمندانه پابهپای کلمات، با او همراه میشود. «تشریف» سرشار از هنرمندیهای علیاصغر عزّتیپاک است.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.