موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
چند شعر از زنده یاد احمد زارعی در سالگرد عروجش

باز امشب هوس گريه پنهان دارم

19 دی 1391 15:05 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 4 رای
باز امشب هوس گريه پنهان دارم

باز امشب هوس گريه پنهان دارم
    ميل شبگردي در كوچه باران دارم
    كوچه پر نم نم باران و هم آواز قنوت
    خاك نم ديده و بر آن ردپاي ملكوت
    كسي از دور به آواز مرا مي خواند
    از فراز شب بي راز مرا مي خواند
    راهي ميكده ی گمشده ی رندانم
    من كه چون راز دل مي زدگان عريانم
    بايد از خود بروم تا كه به او باز آيم
    مست، تا بر سر آن رازمگو باز آيم
    
    ابر پوشانده در چوبي آن ميخانه
    پشت در باغ و بهارست و مي و افسانه
    چمني سبزتر از سبز و بر آن همچو مني
    مي مرد افكن و نقل از لب شيرين دهني
    چون خرد پهن كنم روي زمين سجاده
    روي سجاده تن عقل به مهر افتاده
    خرد خرد همان به كه مسخر باشد
    عقل كوچكتر از آن ست كه رهبر باشد
    تا كه شيرين كندم كام و برد تشويشم
    آن مي تلخ تر از صبر بند در پيشم
    
    باز امشب هوس گريه پنهان دارم
    ميل شبگردي در كوچه باران دارم
    حال من حال نمازست و دو دستم خالي
    راه من دور و درازست در اين بي حالي
    شب و باران و نمازست و صفا پيدا نيست
    كدخدايان همه هستند و خدا اينجا نيست
    همه هستند بدانسان كه برون از دستند
    عده اي مست مي و عده اي از خود مستند
    امشب از خود به درآييم و صفايي بكنيم
    دستي از جان بدر آريم و دعايي بكنيم
    
    چه صفايي؛ كه ميان من و حق ديوارست
    يا چه مستي؛ كه چنين خصم خدا هشيارست
    پيش از اين راه صفا اين همه دشوار نبود
    بين ميخانه و ما اين همه ديوار نبود
    كاخ با كوخ؛ چه مي بينم؛ عزيزان، ياران!
    اين قصوري ست كه از ماست نه از هشياران!
    آي خورشيد، برادر! نفسي با من باش
    ظلمات ست برآ، در نفسم روشن باش
    مهرورزان قديميم كه يك تن بوده 
    باهم از روز ازل يك سره روشن بوده
    از سر مهر برآ و نظري در من كن
    حال و روز من و اين طايفه را روشن كن
    يكي از قصر درآمد كه برو، داد اين ست!
    هر كه جز فتوي ما داد يقين بي دين ست
    بگذاريد كه فتوا بدهم تضميني: 
    ستر كفرست گر از قصر برآيد ديني!
    هر كه را قصر فرازست، فرازش قصرست
    هر كه در كاخ فرو رفت، نمازش قصرست!
    
    تيغ و اسب ست كه پوسيده به ميدان يارب
    كاخ ها سبز شد از خون شهيدان يارب
    آي مومن! به كجا؛ دين تو اينجا مانده ست
    پشت ديوار در قصر خدا جا مانده ست!
    حق نه اين است كه با قصرنشينان باشيم
    حق نه اين ست كه ما در صف اينان باشيم
    حق در اين است كه تيغ علوي برگيريم
    روش پرمنش فاتح خيبر گيريم
    دينم امروز به ميدان خطر افتاده است
    كارش امروز به گوساله زر افتاده است
    مگذاريد كه گوساله دهن باز كند
    ورنه موسي شود و دعوي اعجاز كند!
    
    گرچه موسي صفتان با دل و جان مي كوشند 
    باز گوساله پرستان همه را مي دوشند!
    گر كه خود را به مثل ماني ارژنگ كنند
    نتوانند به نيرنگ مرا رنگ كنند!
    در نيام دهنم زنگ زده تيغ زبان
    همه تن چشمم و دائم نگرانم نگران
    دين اگر مي رود اين گونه ببينم فردا
    غير تسبيحي و ته ريشي از او نيست بجا!
    
    باز امشب هوس گريه پنهان دارم
    ميل شبگردي در كوچه باران دارم
    چشم بي معرفت ماست كه روشن شده است؛
    يا شغادست كه همرزم تهمتن شده است؛
    كار اين دست خودي دست پر انگشت من ست
    ضرب اين خنجر بشكسته كه در پشت من ست!
    آي! در بين من و ما، من و ما پنهانند
    زره از پشت ببنديد كه نامردانند!
    باز امشب هوس گريه پنهان دارم
    ميل شبگردي در كوچه باران دارم
    مردم آن به كه مرا مست و غزل خوان بينند
    اشك در چشم من ست و همه باران بينند
    به صفاي دل مردم كه خدا در آنجاست
    به دل اشك تو كه سعي صفا در آنجاست
    در گلوي من مست از نفس حق نفسي ست
    كژمژانيم ولي راستي از ما چه كسي ست؛!
    ديده مي زده ماست كه روشن شده است
    جان چنان كرده رسوبي كه همه تن شده است!
    حال من حال نمازست و نماز اين جا نيست
    شوق ديدار مرا سوخت و او پيدا نيست
    بگذاريد نسيمي بوزد بر جانم
    تا كه از جامه خاكي بكند عريانم
    نيمه شب شود از مهر تو جانم روشن 
    با نمازي همه دل سبز و قنوتي گلشن
    چشم در راه بهاريم در اين نيرنگستان
    بال ما زنده و ما سنگ در اين سنگستان
    

    دست ها در ملكوت و بدنم بر خاك ست
    ظاهر آلوده ام اما دل و جانم پاك ست
    بازهم بر سر گلدسته اذان خواهم داد
    فجر را بر همه آفاق نشان خواهم داد
    تكيه داريد گر اول به خدا بسم الله
    پس از آن بر دل و بر شانه ما بسم الله
    ورنه اين راه و شما تا به ندامت خانه
    ورنه اين سير و شما تا هدف بيگانه
    باز ما مرد نبرديم به يادت باشد
    ما كه در حادثه مرديم به يادت باشد
    ما كه افتادي اگر، پا به رخت نگذاريم
    يا علي گفته، از خاك ترا برداريم
    
    اين ميان آنكه غريب ست ولي ست و منم
    و اين ميان آنكه نجيب ست علي ست و منم
    همه عالم ز شما مهر ولي باز از ما
    كاخ ها آن شما، تيغ و علي باز از ما
    خط اگر خط ولابود نجات ست در آن
    مقصد جمله خدا بود نجات ست در آن
    
    شب و باران و نمازست و همه آواز قنوت
    باقي مثنوي ام را بسرايم به سكوت...

 

شكفتن بر دار

گل با شکفتنی که سرِ دار می‌کند
تکرار کار میثم تمار می‌کند
این کارها که عشق کند محض امتحان
بر عقل عرضه می‌کنم، انکار می‌کند
در چهره ی شهید خدا دیده‌ام که گل
یک پرده از بهار، پدیدار می‌کند
آیینه بر معاد گرفته است نوبهار
هر بذر، زاد خویش نمودار می‌کند
خوش باد آنکه توشه‌ی اعمال سبز را
بهر بهار آخرت انبار می‌کند


آيينه‌دار فطرت

برای شهید سید مرتضی آوینی 


و ما كجا و تو اي با صفا، كجا بودي 
تو از نخست، شهيدي ميان ما بودي 
تو از نخست، صدايت ز جنس خاك نبود
نمي‌شنيد صدا را كسي كه پاك نبود 
صداي تو كه به رنگ دعا درآمده بود 
دعاي تو كه ز خود تا خدا بر آمده بود 
صدا نبود كه گويي نماز مي‌خواندي 
شهود بود، شهود، آنچه باز مي‌خواندي 
در آن كلام كه طعم نماز را مي‌داد 
و عطر زنده شب‌هاي راز را مي‌داد 
در آن صدا كه طنيني ز وحي در آن بود 
حضور مهر ولايت هميشه تابان بود 
بدون واژه، بدون گلو سخن مي‌گفت 
بدون من، همه اويي ز او سخن مي‌گفت 
صدا، صداي بسيج از گلوي عرفان بود 
صدا صداي شهيدي ميان ميدان بود
از آن شهيد، كه در هر نماز، گلگون بود 
از آن شهيد كه محراب، غرقه در خون بود 
ميان تيره مه، روي در سپيدي داشت 
ميان پيرهن خويشتن، شهيدي داشت 
پس آن نماز كه خواندي، نماز هجرت بود 
ز من نماز نهان و تو را شهادت بود 
رسيده بود به خاك از درون سجده خويش 
سپرده بود تنش را به خاك پيشاپيش 
بهار غيب به سجاده باز مي‌آمد
صداي رويش گل از نماز مي‌آمد 
كسي نماز نخوانده در ازدحام شهيد 
كسي نماز نخوانده‌ست با امام شهيد 
چه شد كه پشت سرش؟ ز آن كه راز مي‌دانم 
هميشه پشت شهيدان نماز مي‌خوانم 
در آن نماز چه كس بر شنيدنم افزود؟ 
كه آن چه از تو شنيدم به غير وحي نبود! 
من و نماز؟ به ظاهر نماز را خواندم 
ميان پوسته‌اي از نماز جا ماندم 
نخست شرط رسيدن ز خود بريدن بود 
نه بل ز خويش بريدن، همان رسيدن بود 
چه ديد آن طرف خود كه پاي پيش گذاشت
عبور كرد و مرا پشت در به خويش گذاشت 
و آفتاب، تو را در گرفت، عريان كرد 
و آفتاب تو آفاق را مسلمان كرد 
حضور روح شهاددت، صداي بالابال 
و عطر حلقه گلهاي سرخ استقبال 
صداي پاي شهيدان، صداي ريزش گل 
صداي پس زدن خار و خس، پذيرش گل 
دلم شنيد و ندانست اين كه را بوده ست 
خدا ! چگونه ندانست مرتضا بوده ست 
دلم چگونه ندانست اين كه رفتني است 
كه غنچه‌اي كه نگنجد به خود، شكفتني است
چو مهر، جان ز خود رسته را تكامل داد 
چنان چو غنچه بر آمد كه آن‌طرف گل داد 
كسي گذشت كه آيينه‌دار فطرت بود 
كسي كه چشمه عرفان و چشم حكمت بود 
كسي كه حكمت او از شهود پر مي‌شد 
كسي كه در صدفش سنگريزه، در مي‌شد 
كسي كه فضل هنر، قامت تعهد بود 
كسي كه روشني چهره تهجد بود 
گلي ز قافله‌هاي شهيد جا مانده 
بلي ز نسل شهيدان كربلا مانده 
زبان نبود، دلي در دهان حكمت بود 
قلم نبود كه ساطور قطع ظلمت بود 
كسي ز جنس نماز از ولايت تن رفت 
گذر ز سايه خود كرد، آن كه روشن رفت 
كسي كه كرده خدا نزد خويش مهمانش 
به دست خويش مسلمان نموده شيطانش 
مقدمي كه خدا را به خود مقدم كرد 
به ديدگان معادي نظر در عالم كرد 
به كشت خاك نظر كرد و كار نيكو كاشت 
و آن طرف عمل سبز خويش را برداشت 
خدا! به باطن قرآن، به جان معصومان 
به روزي شهدا، شام تار محرومان 
به آتشي كه چو گل گشت نزد ابراهيم 
به اشك توبه آدم، به آبروي كليم 
به اژدهاي به دست كليم عصا گشته 
دوباره با من فرعوني اژدها گشته 
به فرق خوني حيدر، به انشقاق قمر 
به خون سرخ شهيدان، دعاي سبز سحر 
به اشك‌هاي زلال چكيده در شب تار 
به جان روشن«يستغفرون بالاسحار»
به روح «شمس و ضحيها» شب و قنوت علي 
به خطبه فدك فاطمه، سكوت علي 
به جان آن كه به پاي عقيده سر را داد 
كه: مرگ كوچك بستر، نصيب شيعه مباد 
از آن طرف تو به اين خوی حك‌شده به زمين 
دعاي از سر درد مرا بگو آمين 
سپيده بودي و ناگاه آفتاب شدي 
ز روي روشني اي دوست، انتخاب شدي 
طلوع صدق دعا در دل و گلوي تو بود 
سرود‌خوان شهادت، سفر مبارك باد 
دعاي روز و شبت را اثر مبارك باد 
خدا برادر من رفت و باز من ماندم 
گذشت جان من و، باز من چو تن ماندم 


گفتگوی مجله پیام زن در سال 78 با همسر شهید احمد زارعی را در اینجا بخوانید 

    


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • باز امشب هوس گريه پنهان دارم
  • باز امشب هوس گريه پنهان دارم
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: