اي آسمان مگر دل ديوانة مني
عماد خراساني
غزلْ قصيدة آسمان
من کودکانه _ آسمان را دوست دارم
اين مرز _ مرزِ بيکران را دوست دارم
صاف است يا ابري؟ چه فرقي دارد آيا؟
هرگونه باشد _ آسمان را دوست دارم
چشمکزنان صدها ستاره _ گرمِ بازي
من _ دور هم _ اين کودکان را دوست دارم
با ماه ميگويم سخن شبهايِ مهتاب
ديوانهوار اين ديدهبان را دوست دارم
از کودکي _ همبازيِ من بوده خورشيد
اين کورة آتشفشان را دوست دارم
خورشيدهاي ديگري هم هست گويا
خورشيدهاي بينشان را دوست دارم
زُل ميزنم هر شب به آن سوتر از اين سو
سوسوي شهرِ کهکشان را دوست دارم
درياست گاهي آسمان و ابرها موج
اين موجهايِ مهربان را دوست دارم
باران که ميخواهد ببارد _ ناگهان _ آه!
من رعد و برقِ ناگهان را دوست دارم
سبز و سپيد و صورتي شاداب و شادا
نقاشيي رنگينکمان را دوست دارم
رشته به رشته ابرهاي پنبهاي شکل
اين پلّهها _ اين پلکان _ را دوست دارم
اي آسمان! اي پهنة پرواز و پاکي
من با تو _ حتّي _ دشمنان را دوست دارم
مثل جهنّم شد جهان، بگذار باشد
تو هستي و من اين جهان را دوست دارم
مرتضي اميري اسفندقه