موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
غزلی از استاد محمد قهرمان

خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون

09 بهمن 1391 15:12 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
چه غم ز باد سحر شمع شعله‌‌ور شده را 
که مرگ راحت جان است جان ‌به ‌سر شده را  

روان چو آب بخوان از نگاه غم ‌زده‌ام 
حکایت شب با درد و غم سحر شده را 

خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون 
ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را

مگیر پردلی خویش را به جای سلاح 
به جنگ تیغ مبر سینۀ سپر شده را  

مبین به جلوۀ ظاهر که زود برچینند 
بساط سبزۀ پامال رهگذر شده را  

کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند 
ز سنگ بیم مده نخل بی ‌ثمر شده را 

مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام 
به خود نیاورد از خویش بی‌‌خبر شده را 

دمید صبح بناگوش یار از خم زلف 
ببین سپیدۀ در شام جلوه‌گر شده را  

فلک چو گوش گران کرد جای آن دارد 
که در جگر شکنم آه بی ‌اثر شده را 

زمانه‌ای ‌است که بر گریه عیب می‌‌گیرند  
نهان کنید از اغیار چشم تر شده را 

نه گوش حق ‌شنو اینجا نه چشم حق ‌بینی 
خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.