موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
بازخوانی قصیدۀ اوحدی در مدح رسول گرامی اسلام

وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید

09 بهمن 1391 16:25 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 1 رای
وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید

اوحدی کرمانی از شاعران به‌نام قرن هفتم است. او از بزرگان صوفیه بود كه در بردسیر كرمان متولد شد. در شانزده سالگى به بغداد رفت و در مدرسۀ حكاكیۀ بغداد به فراگیرى حدیث و فقه پرداخت و پس از درگذشت استادش همان‌جا به تدریس پرداخت. بعد از مدتى، تدریس را رها كرد و به ریاضت پرداخت و در آخر، قصد سفر مكه و زیارت خانۀ خدا كرد. مدتى در بغداد حیران و سرگردان به هر جایى مى‏رفت و از همین رو به جنون متهم شد. سپس به خدمت ركن‏الدین سجاسى رفت و مرید وى شد. از شیخ ركن‏الدین خرقه و اجازۀ ارشاد گرفت و ظاهراً با دختر وى ازدواج كرد. در خوارزم با شیخ نجم‏الدین كبرى ملاقات كرد و با محیى‏الدین عربى، شمس تبریزى و سعدالدین حموى مصاحب بود. گویا با سلطان جلال‏الدین خوارزمشاه و پادشاه شروان نیز ملاقات داشته. مستنصر خلیفۀ عباسى مرید او بود و در سال 632 ق از سوى خلیفۀ بغداد به پیشوایى صوفیان بغداد در رباط مرزبانیه منصوب شد. فخرالدین عراقى و اوحدى مراغه‏اى از شاگردان او بودند. وى مدام به چله‏نشینى و ریاضت مشغول بود. در سرودن شعر فارسى به سبك عرفا بسیار توانا بود و رباعیاتش در تصوف بسیار شهره است و بسیارى از آنها به اسم عمر خیّام معروف شده است. تاریخ درگذشت اوحدی را سال 635/636 هجری قمری ذکر کرده‌اند و محل دفنش در صالحیۀ دمشق در جوار قبر شیخ محیى‏الدین عربى است. 
اوحدی در این قصیده به مدح پیامبر اکرم(ص) پرداخته است:

فی‌الموعظة و تخلصه فی‌النعت و المناقب
 
 دوش از نسیم گل دم عنبر به من رسید

وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید

دل چون ز سر محرم اسرار انس شد

آن سر سر به مهر مُستر به من رسید

وهمم ز ریگ یثرب قربت چو برگذشت

از ناف روضه نافهٔ اذفر به من رسید

نوری، که در تصرف کس مدخلی نداشت

در صورت روان مصور به من رسید

دل را به لب رسید ز غم جان و عاقبت

جان در میان نهادم و دلبر به من رسید

از من جدا شد و چو من از من جدا شدم

از دیگران جدا شد و دیگر به من رسید

بر قدم آن قبا، که قدر راست کرده بود

قادر نظر بکرد و مقدر به من رسید

از دست ساقیی، که از آن دست کس ندید

جامی از آن طهور مطهر به من رسید

نامم رواست، گر چو خضر، جاودان بود

زیرا که آرزوی سکندر به من رسید

با من به جنگ بود جهانی و من به لطف

از داوری گذشتم و داور به من رسید

چون بی‌سبب خلیفه نسب بودم، از قدیم

تخت سخن گرفتم و افسر به من رسید

در قلب‌گاه نطق چو کردم دلاوری

میر سپاه گشتم و لشکر به من رسید

هر کس نصیبه‌ای ز تر و خشک روزگار

برداشتند و این سخن تر به من رسید

در صدر نطق حاجب دیوان منم، که من

قانون درست کردم و دفتر به من رسید

دست خرد چو نقل سخن را نصیب کرد

خصمم گرفت پسته و شکر به من رسید

غواص بحر فکر منم ورنه از کجا

چندین هزار دانهٔ گوهر به من رسید؟

با این پیادگی، که تو بینی، کم از زنم

گر اسب هیچ مرد دلاور به من رسید

این نیست جز نتیجۀ زاری وزانکه من

زوری نیازمودم و بی‌زر به من رسید

از اوحدی شنو که: به چل سال پیش ازو

این بخشش از محمد و حیدر به من رسید

صد خرمن تمام ببخشیدم از کرم

وز هیچ کس جوی، خجلم، گر به من رسید

از علت ضلال دلم تن درست شد

بی‌آنکه هیچ بوی مزور به من رسید

لوزینهٔ حدیثم از آن نغز طعم شد

کز جوز نطق مغز مقشر به من رسید

سری که داد ناطقه با اوحدی قرار

از کارگاه نطق مقرر به من رسید

اوحدی؛ دیوان اشعار؛ قصاید؛ قصیدۀ شمارۀ ۱۷ 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.