مردی که دوست داشت دیارش را دل بسته بود ایل و تبارش را در اوج و در حضیض جهان هرگز از کف نداده بود وقارش را زان سالهای دور که مردانه بر دوش برد چوبه دارش را تا آن شبی که رفت و به پایان برد با عشق راه دامنه دارش را هرگز نبرد لحظه ای از خاطر با این کهن دیار قرارش را هر جا نشان و نقشی از ایران دید با آب دیده شست غبارش را او دوست داشت وسعت ایران را دریا و دشت و کوه و کنارش را جز سینه ای که مامن ایمان بود بخشیده بود دار و ندارش را مردی که در نهایت استغنا حتی نداشت خاک مزارش را چیزی از این دیار به نامش نیست مردی که دوست داشت دیارش را!
شعر از دکتر محمدرضا ترکی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز