موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
مقالۀ غلامرضا طریقی دربارۀ مجموعه شعر «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود»

نگاهی به گاهی ... (به مناسبت سالروز تولد استاد بهمنی)

27 فروردین 1392 08:40 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
نگاهی به گاهی ... (به مناسبت سالروز تولد استاد بهمنی)




کتاب مستطاب «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» - بدون ذره‌ای تردید – یکی از ماندگارترین مجموعه شعرهای چند دهۀ اخیر است. این مجموعه، آلبوم کمیابی از غزل امروز است که به طور همزمان «محمدعلی بهمنی» و غزل را پس از چندین سال به صحنۀ شعر برگردانده است.

شاید سخن گفتن دربارۀ تاثیرگذاری این کتاب ارزشمند در شعر روزگار ما به طور اعم – و غزل امروز- به طور اخص – به تکرار مکررات منجر شود؛ چرا که در این باب سخن بسیار گفته شده است: هر چند بی گفتگو نیز، ذهن‌های آگاه، چشم‌های بینا و دل‌های معترف، بزرگترین شاهدان این اتفاق بوده و هستند. اصلاً «آفتاب را چه نیازی به توصیف؟ صاحب این قلم خود، یکی از هزاران نفری است که با تورق این کتاب، سال‌ها مهمان سفرۀ سبز «بهمنی» شده است. غزل‌هایی که مرور هر کدامشان متحیرت می‌کند که: به چه سادگی ؟! و متفکرت که: به چه زیبایی؟!

مرور می‌کنم او را و مات می‌مانم
دوباره خط به خط او را دقیق می‌خوانم

نوشته‌ها همه مفهوم دیگری دارند
چه رفته است بر این واژه‌ها؟ نمی‌دانم

غزل‌هایی سهل و ممتنع که هر کدامشان «با همین واژه‌های معمولی» مخاطب را به دنیایی شگفت انگیز می‌برند. این نوشته «نقد» نخواهد بود: چرا که نه نگارنده اش شایستۀ آن است و نه «منظور»ش بایستۀ آن! بلکه با این گمان که مرور چنین مجموعه‌هایی می‌تواند راهنمای دوستان نوقلمی چون صاحب این قلم باشد، گذری خواهد بود بر «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود»!

 از «کامل» تا «کمال»
یکی از بارزترین مشخصه‌های این کتاب، «آیینۀ تمام‌نمای تکامل نگارندۀ خود» بودن است. بدون داشتن هیچ نیتی برای خدشه وارد کردن به صلابت و سلاست غزل‌های نخستین این مجموعه می‌توان گفت که شعرهای این دفتر به استثنای غزل‌های خاص – حداقل از نظر «بهمنی‌وار» شدن از شمارۀ یک تا هفتاد و یک به ترتیب چیده شده‌اند با نگاهی گذرا به زبان شعرهای این مجموعه از شمارۀ اول در خواهیم یافت که بسیاری از واژه‌ها به مرور از شعر بهمنی حذف شده و جای خود را به واژه‌هایی دیگر می‌دهند. واژه‌ها، ترکیب‌ها، شکستگی‌ها و نشانه‌هایی که انگار، ذاتی دنیا و زبان شعر بهمنی نبوده اند و باید با کاهش ناخواسته او را به اوج زبان سهل و ممتنع خود می‌رساندند. برای عینی‌تر شدن منظور بد نیست به مثال‌هایی متوسل شویم :

غزل‌های شمارۀ یک تا پنج:
لحن حماسی این غزل‌ها مهم‌ترین چیزی است که بعدها از غزل بهمنی حذف می‌شود. بهمنی حقیقتاً، امروز شاعری لطیف‌گوی شناخته شده است. در حالی که در این پنج غزل کمتر می‌توان ردی از تغزل – حداقل در زبان- پیدا کرد. استفاده از واژه‌ها و ترکیب‌هایی چون: «شامگه بعد از کوچ»، «جولانگه زاغان» و وجود لکنت در بیت:

لکنتی با من و پیداست که بس کودک‌وار
داده‌ام دست زبان آتش سوزان غزل

در غزل اول؛ «تنگاب»، «کاوای»، «واجسته» و استفاده از قافیه‌های درونی در غزل دوم؛ «آوخ»، «ها... شناسم»، «دشمنانم»، «بهاری باغ‌ها»، «شلاق»، «کرت زخم‌هایم»، «سرخگل» و بازی‌های زبانی چون «خون فشانم می‌فشانم»، در غزل سوم؛ «هرزه علف»، «خرچنگ‌های مردابی»، «کمال‌دار» و مضمون‌هایی چون بیت:

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به چشم‌تنگی نامردم زوال‌پرست

 که بعدها در نگاه مهربان او به اطراف گم می‌شود، در غزل چهارم؛ و«دار»، «رسالت»، «وحشت»، «تاریخ»، و بیتی چون:

خواب زنانه‌ای است به تعبیر گل مکوش
گل در زمین تشنۀ ما خار می‌شود

از زبان شاعری که بعدها، خود به تعبیر لطافت‌ها می‌شتابد، در غزل پنجم؛ از این جمله‌اند. سه غزل اول این مجموعه را شاید بتوان به نوعی «مانیفست» غزل بهمنی نیز به حساب آورد؛ توضیح این نکته ضروری است که این توجه، به معنی نفی ارزش این شعرها نیست. زیرا به طور مثال غزل چهارم این مجموعه به عقیدۀ نگارنده و احتمالاً بسیاری دیگر یکی از بهترین غزل‌های بهمنی محسوب می‌شود:

در این زمانۀ بی های و هوی لال‌پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست!

این روال «هرم»وار در غزل‌های شش به بعد نیز ادامه پیدا می‌کند. «گرمی دست ناکسان سردی خنجر نشود»، «دشمن تاریخی»، «مخمور» و «شیشۀ منقوش چشم» در غزل‌های بعدی از این گونه اند.

بیت: جغرافیای بام تو چندان شگفت نیست
 این بام این دو گانه هوا را شناختم

غزل ششم یکی از اولین نشانه‌های شگفتی در شیوۀ غزل‌سرایی بهمنی است. گذشته از ترکیبات و واژه‌های خاص، کاهش برخی مولفه‌های دیگر نیز در غزل‌های بعد به راحتی به چشم می‌خورد که برشمردن همۀ آنها شاید در این مقال موجب طولانی شدن سخن شود؛ اما جلب توجه خوانندگان گرامی به یکی ا زاین مولفه‌ها، خالی از لطف نخواهد بود:

همانگونه که گفته شد، هنر بهمنی، با واژه‌های معمولی حرف‌های غیر معمولی زدن است. حضور اسطوره‌ها و نام‌های تاریخی در شعر از دیر باز یکی از مشخصه‌های شعر بوده؛ خصیصه ای که یکی از ویژگی‌های اصلی زبان «حسین منزوی» نیز به شمار می‌آید. «بهمنی» نیز مثل همۀ شاعران، دست به اینکار زده است؛ اما شاید دانستن این نکته جالب باشد که هر قدر در غزل‌های بهمنی پیش می‌رویم، توأم با حذف واژه‌های خاص، شاهد کمتر شدن و حتی حذف این نام‌ها نیز هستیم.

واژه‌های «کهف»، «منصور»، (به صورت غیر مستقیم)، «شغاد»، «رستم»، «تأسیس»، «چنگیز»، «کوتوال»، «سهراب»، «درفش کاویانی»، «ضحاک» ازجمله واژه‌هایی هستند که بعدها در شعر بهمنی ـ حداقل ـ کمتر یافت می‌شوند

غزل پانزده با مطلع:
می‌پرسد از من کیستی می‌گویمش اما نمی‌داند
این چهرۀ گم‌گشته در آیینه خود این را نمی‌داند!

به زعم من نقطۀ عطفی است در رسیدن به مختصاتی که بعد‌ها ـ با کمی تغییر ـ اصلی‌ترین مولفه‌های غزل بهمنی به شمار می‌آیند.

بررسی اوزان:
بررسی اوزان غزل‌های یک مجموعه شاید فی نفسه هیچ سودی نداشته باشد، اما گاهی برای بررسی ویژگی‌های شعر یک شاعر، ضروری به نظر می‌رسد؛ خاصه در روزگاری که همراه شدن وزن با مضمون، یکی از بدیهی‌ترین اصول به حساب می‌آید. از طرفی دیگر شعار تبدیل وزن به موسیقی و نامحسوس کردن عروض د ر شعر، توجه به این نکته را ضروری‌تر کرده است. با بررسی «گاهی دلم ...» می‌توان متوجه شد که بهمنی به یکی، دو وزن خاص، علاقۀ ذاتی دارد و ناخودآگاه بیشتر از اوزان دیگر از آنها استفاده کرده است. با کمی تسامح به اولین نمونه‌های دقت کنید:

خوابی و چشم حادثه بیدار می‌شود
هفت آسمان به دوش تو آوار می‌شود! (غزل 5)

بعد از عبور فاصله‌ها را شناختم
«بی» را شناختم من و «با» را شناختم (غزل6)
 
زخم آنچنان بزن که به «رستم» «شغاد» زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد (غزل 11)

 او مرد کوه بود که خود کوهوار بود
مصداق صادقانه‌ای از کوهسار بود (غزل 19)

امشب غزل مرا به هوایی ببر
تا هر کجا که می‌بردت بال و پر ببر (غزل 35)

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرم سار تو (غزل 48)

خود را به من نشان بده آیینه‌وار من
پیشانی تو منظرۀ بی‌غبار من (غزل 63)
 
سنگین‌تر است از نفس من هوای کوه
حس می‌کنم که له شده‌ام زیر پای کوه (غزل 65)

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است (غزل 69)

دریا صدا که می‌زندم وقت کار نیست
دیگر مرا به مشغله‌ای اختیار نیست (غزل 70)

شاید یازده بار استفاده کردن از یک وزن در مجموعه‌ای که شامل هفتاد و یک غزل است، قابل توجه باشد. بدون تردید این وزن عزیزترین وزن در ناخودآگاه بهمنی به حساب می‌آید.

نمونۀ دوم (شش بار):

در این زمانۀ بی‌های و هوی لال‌پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست (غزل 4)

اگر چه نزد شما تشنۀ سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم (غزل31)

به رنگ فالی پا خورده نخ‌نما شده ام
دگر به چشم تو بی رنگ و بی بها شده‌ام (غزل 40)

 دوباره عشق؟ دوباره جوانه در پاییز
دوباره من و غزل‌های خاث آتش‌بیز (غزل 44)

مرورمی‌کنم او را و مات می‌مانم
دوباره خط به خط او را دقیق می‌خوانم (غزل 45)

زمانه وار اگر می‌پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال (غزل 56)

البته با دو غزل با مطلع:

هزارچهره و هر چهره نیز پشت نقابی
گلی سیاه که از آزآدمی گرفته لعابی (غزل 27)

نشسته اند ملخ‌های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می‌جوند سبزترینم (غزل 59)

 را نیز با کمی تغییر (یا اضافات!) می‌توان جزو نمونۀ دوم به حساب آورد.

نمونۀ سوم : (شش بار) :

 نمی‌دانم چرا اما تو را هر جا که می‌بینم
کسی انگار می‌خواهد ز من تا با تو بنشینم (غزل 37)

لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت «آری»
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری (غزل 41)

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدینسان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب (غزل 42)

شبیخون خورده را می‌مانم و می‌دانم این را هم
که می‌گیرد ز من جادوی تو چون عقل دین را هم (غزل 51)

غزل‌هایی ست با من مثل نوزادان بی مادر
اگرچه هر کدام از دیگری صد بار زیباتر (غزل 60)

تو از اول سلامت بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبۀ داوود با خود داشت (غزل 62)

نمونۀ چهارم؛ (پنج بار):

اینک آن طفل گریزان دبستان غزل
بازگشته است غریبانه به دامان غزل (غزل 1)

نتوان گفت که این قافله وا می‌ماند
خسته و خفته ا زاین خیل جدا می‌ماند (غزل 9)

رویشی داشتم آنگونه که افرا دارد
جوششی داشتم آنگونه که دریا دارد (غزل 14)

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست (غزل 29)

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان (غزل 71)

نمونۀ پنجم با چهار بار تکرار در غزل‌های «37، 16، 47 و 52» نمونۀ ششم با چهار بار تکرار در غزل‌های «28، 36، 46 و 57» و نمونه‌های بعدی با سه با رتکرار بیشترین بسامد را در شعر بهمنی دارند.

نگاهی به «ردیف» :
اغلب ردیف‌های استفاده شده در مجموعۀ « گاهی دلم ....» ردیف‌های «فعل»ی هستند؛ در این مجموعه بیست و نه غزل دارای ردیف‌های «فعل»ی، دوازده غزل دارای ردیف « اسم»ی و سه غزل نیز دارای ردیف «اسم»ی و «فعلی»ی اند. بیشترین کلمه‌ای نیز که در ردیف غزل‌های بهمنی مورد استفاده قرار گرفته واژۀ «نیست» است که در چهار غزل تکرار شده.

واژه‌های مورد توجه:

یکی از خصوصیات شعرهای این مجموعه، استفاده متعدد از واژه‌های «شعر» و «غزل» است به گونه‌ای که از واژۀ «شعر» هفده بار، و واژه «غزل» سی و هفت بار در غزل‌های این مجموعه مورد استفاده شده است. همچنین از واژۀ «دریا» که دوستداران شعر بهمنی او را با این واژه می‌شناسند، چهارده بار در غزل‌ها استفاده شده است.

غزل‌های «من» مدار:
یکی از بارزترین ویژگی‌های غزل بهمنی این است که اغلب از زبان من شاعر روایت می‌شود . در مجموعۀ «گاهی دلم ...» به جز غزل‌های 5، 9، 10، 12، 19، و به نوعی 33 همۀ غزل‌ها دربارۀ احساسات خود شاعرند و از زبان او به عنوان متکلم سخن می‌گویند. وجود 65 غزل با نگرش مذکور می‌تو اند گواه این نکته باشد که بهمنی با استفاده از «من» شاعرش و از نگاه او، به محیط پیرامون، می‌نگرد و قسمت اعظمی از شعرهای خود را صرف سخن گفتن از احساسات خود می‌کند.

حضور معشوق:
«معشوق» یکی از شخصیت‌های اصلی و همیشگی شعر بهمنی به شمار می‌رود؛ به گونه‌ای که می‌توان حضور عینی معشوق را در اغلب غزل‌های این مجموعه نیز احساس کرد. در سی و شش غزل «گاهی دلم ...» معشوق به صورت مخاطب و با استفاده از ضمیمه «تو» حضور مستقیم دارد. این سی و شش غزل به گفتگو با «تو» ی مورد نظر شاعر می‌پردازند. در ده غزل دیگر مجموعه نیز معشوق با ضمیری غایب «او» حضور دارد.

یک نکته در« کمال»!
در اولین بخش‌های این نوشته دربارۀ حذف و ورود برخی واژه‌ها از و به دنیای شعر بهمنی سخن گفته شد و آمد که: این نکته می‌تواند نشان‌دهندۀ سیر تکاملی شعر بهمنی تا رسیدن به سبک و سیاق شخصی او باشد. گواه دیگری که می‌توان برای این مدعا آورد این است که: اگر غزل‌های این مجموعه را از ابتدا مرور کنیم پی خواهیم برد که، صرف نظر از اشارات غزل‌های 6، 7، 13، 17 و 18 و نکات ریز دیگر، معشوق از غزل 22 وارد شعر بهمنی می‌شود و به نوعی می‌توان گفت که بهمنی از این غزل به بعد به عاشقانه سرودن روی می‌آورد. غزل‌های پیش از آن، اغلب به حماسه و سخن گفتن دربارۀ خود شعر یا مسائل سیاسی، اجتماعی می‌پردازند.

حرف آخر
پرداختن به همۀ ظرایف این مجموعه در این مجال مقدور نبود. از نکات دیگری که می‌شد به آن پرداخت می‌توان به «تعریف متعدد واژۀ عشق»، «تکرار مصراع‌ها» و «ویژگی‌های زبان شعر بهمنی» اشاره کرد.
این نوشته را با آوردن دو نمونه از غزل‌های این مجموعه به عنوان دو نمونه از اولین غزل‌های «روایی» که بعد بانی شکلی ازغزل امروز شد به پایان می‌برم:

 غزل بیستم با مطلع:

در گوشه‌ای از آسمان ابری شبیه سایۀ من بود
ابری که شاید مثل من آمادۀ فریاد کردن بود

و غزل هفتاد و یک با مطلع:

پیش از آنی که یه یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

دو نمونه از غزل‌های روایی این مجموعه‌اند که به زیبایی و با حفظ ارتباط با تغزل به روایت پرداخته‌اند. بدون تردید در این نوشته، تنها به گوشه‌هایی از «هزارنکتۀ باریک‌تر ز موی» مجموعۀ «گاهی دلم ...» اشاره شده است؛ و می‌توان در مقالاتی دیگر به نکاتی بیشتر پرداخت.

غلامرضا طریقی




کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • نگاهی به گاهی ... (به مناسبت سالروز تولد استاد بهمنی)
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.