مدرسه ابتدايي ما روزهاي پنجشنبه کلاسهاي اول تا سوم را تعطيل ميکرد. در اين سه سال من غالب اوقات همراه پدرم به کيهان بچهها ميرفتم. دفتر مجله را خيلي دوست داشتم. هم به خاطر آن که در آن سالها جوي بسيار صميمي و دوستانه داشت و هم به جهت حضور خود آقاي فردي. هنوز هم بعد از گذشت هفده-هجده سال کسي را نديدهام که مثل آقاي فردي با همه بچهها تا اين حد مهربان باشد. بههرحال روزهاي پنج شنبهساعت ده صبح جلسه قصه بود و داستانهايي که به دفتر مجله رسيده بود را ميخواندند و همه دربارهاش نظر ميدادند. آقاي فردي و رياضي، فلاحپور، باباخاني، بايرامي، پريزاد، زاهدي مطلق، حسيني و خانم کاوه بههمراه پدرم پاي ثابت اين جلسات بودند. من هم در اين سه سال بهاصطلاح نخودي بودم و توي جلسات حضور داشتم. هم آقاي فردي خيلي دوست داشت که در اين جلسات باشم و هم خودم اينطور ميخواستم. دليل آقاي فردي اين بود که حضور يک کودک در جلسهاي که براي قصه کودک است لازم است و دليل علاقه من هم بدون شک اين بود که آقاي فردي خيلي تحويلم ميگرفت و اين براي يک بچه دوره ابتدايي بسيار جذاب بود. اولين جملهاي که آقاي فردي در اولين ديدارمان به من گفت اين بود که از لباست معلومه که استقلالي هستي و من که انگار توهين بزرگي را شنيده بودم حرفش را رد کردم. اين حرف دستمايهاي شد که آقاي فردي هميشه چند دقيقهاي سربهسرم بگذارد. يکبار پرسيد چند بار ورزشگاه رفتي و من جواب دادم که بابام منو ورزشگاه نميبره. قول داد و گفت اشکال نداره خودمون دوتايي يه روز باهم ميريم ورزشگاه. اين حرف را آقاي فردي وقتي زد که من کلاس چهارم يا پنجم بودم و ديگر خبري از تعطيلي پنجشنبه مدرسهمان نبود. بهخاطر همين فقط بعضي از هفتهها بعد از مدرسه و سر ظهر ميرفتم کيهان بچهها.
بعد از ظهر، يکي از روزهاي تابستان داشتم اخبار ورزشي گوش ميدادم که گوينده اعلام کرد پنجشنبه بازي پرسپوليس و الوکره قطر است. نميدانم يک دفعه با خودم چه فکر کردم که گوشي را برداشتم و شماره کيهان بچهها را گرفتم. بدون مقدمه گفتم: «آقاي فردي هنوز سر قولتان هستيد؟» گفت: «کدام قول؟» گفتم: «قرار بود منو ورزشگاه ببريد!» خنديد و گفت: «من قول دادم بهت. مرده و قولش.» من هم نان را به تنور داغ چسباندم و گفتم: «پس فردا منو ميبريد ورزشگاه؟ پرسپوليس بازي داره.» هيچوقت يادم نميرود سکوت چند لحظهاي آقاي فردي را. بعدها فهميدم حالش خيلي خوب نبود و قرار بود پنجشنبه برود دکتر. گفت: «اشکال نداره تو فردا بيا اينجا اگه شد ميريم.» با پررويي بيشتري که بعدها باعث شد خجالت بکشم گفتم: «شايد بريم؟ اگر حتما ميريم بيام.» باز هم از آن خندههاي دلچسبش کرد و گفت: «باشه قبول، فردا منتظرتم». بماند که مادر و پدرم دعوايم کردند که چرا اين کار را کردم و...
تابستان بود و مدرسهها تعطيل. صبح با بابا رفتيم کيهان بچهها و وسط جلسه قصه رسيديم. روال اين بود کساني که دير ميرسيدند زود مينشستند تا کسي که قصه را ميخواند مجبور نشود خواندنش را قطع کند. به محض نشستن نگاهم روي آقاي فردي قفل شد. لبخند هميشگياش، از همانهايي که با دهان بسته بود و لپهايش را چروک ميکرد، خيالم را راحت کرد که قرارمان را فراموش نکرده. قصه بعدي را دادند تا من بخوانم. معمولا روان ميخواندم. اما آن روز از شدت هيجان و اضطراب اينکه نکند آقاي فردي زير قولش بزند مرتب تپق ميزدم. آقاي فردي از همين تپقهاي مکرر فهميد که حواسم نيست. موقعي که نفر بعدي داشت قصه بعد را ميخواند از جايش بلند شد و آمد طرف من. وسط جلسه پشت سرم خم شد و در گوشم گفت: «ما قرار است امروز باهم بريم يه جايي. مگه نه؟» و باز هم همان لبخند هميشگي و خيال بچهاي که راحت شد. تا عصر سه چهار بار ديگر و به بهانههاي مختلف يادآوري کرد که يادش نرفته و من هم غرق در شادي منتظر وقت رفتن بودم. بعد از ظهر بههمراه آقاي فردي، پدرم و آقاي پريزاد رفتيم بهسمت ورزشگاه آزادي. آقاي فردي و بابا با هم مشغول صحبت بودند و پريزاد هم که استقلالي بود مدام سربهسر من ميگذاشت. پريزاد گفت برويم سکوهاي وسط که راحت بازي را ببينيم و اينبار من بودم که در گوش آقاي فردي حرف ميزدم. گفتم. «آقاي فردي تورو خدا بگو همينجا که پشت دروازه هست بنشينيم. من دلم ميخواد عابدزاده را از نزديک ببينم.» دستم را توي دستش فشار داد و به پريزاد گفت «رضا همينجا خوبه!» و باز هم دل من بود که شاد ميشد. آن روز يکي از بهترين خاطرات دوران کودکي من شد. پرسپوليس پنج بر يک برد و من هم عابدزاده را از نزديک ديدم.
آقاي فردي عزيزدل ما که حالا زير خروارها خاک آرام خوابيدي! فراموشت نميکنم! نه بهخاطر اينکه مريض بودي اما من را به ورزشگاه بردي، نه بهخاطر اينکه هيچوقت بدون لبخند جوابم را ندادي، نه بهخاطر اينکه بعد از اولين نمازي که در کيهان بچهها خواندم کتابت را به من هديه دادي و نه بهخاطر اينکه بارها برايم قصه گفتي، فقط بهخاطر اينکه خودت بودي، بيريا و صاف مثل آيينه.
سجاد محقق
دیگر مطالب پروندۀ امیرحسین فردی:
پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی
قلممویۀ علی داودی در سوگ فردی
نگاهي به رمان سياه چمن
نگاهي به زندگي ادبي فردي
خاطرۀ يکي از شاگردان فردي
نگاهی به جایگاه اثرگذار فردی در ادبیات انقلاب
معرفي مهمترين آثار فردي در قالب کتاب
یادداشت ناصر فیض دربارۀ مدیر پیشین مرکز آفرینشهای ادبی حوزه
گفتوگوی حامد شکوري با شاگردان و دوستان فردي
یادداشت جواد افهمی در سوگ فردی
بريدهاي از رمان منتشر نشده «گرگسالي» فردي
گفتگوی مجید اسطیری با دکتر محسن پرویز
نگاهی به رمان «اسماعیل» فردی
دیدار مرحوم فردی با رهبر انقلاب
یادداشت حامد محقق در سوگ امیرحسین فردی
یادداشتی از مسعود نوروزی در سوگ امیرحسین فردی
گفتاري از وحيد جليلي به مناسبت هفتمين روز درگذشت مرحوم اميرحسين فردي
سوگسرودی از محمدرضا ترکی برای مرحوم فردی
یادداشتی از علی داودی در سوگ امیرحسین فردی