بنشین زار زار گریه کنیم
مثل ابر بهار گریه کنیم
ناله در سینه ها شکست امشب
دل آیینه ها شکست امشب
از سرم دست بر نمی داری
آه ای غم چه مردم آزاری
آه یارب چه سخت بود آن شب
واقعا قحط بخت بود آن شب
حرف دل های تنگ بود اینجا
صحبت فرق و سنگ بود اینجا
کبک و گنجشک و سار در مات
اهل بیت بهار در ماتم
شانه و رنج، رنج در بدری
سینه و داغ، داغ بی پدری
آی سجاده آشنایت کو
آی گلدسته هم نوایت کو
با غمی دل گذار تنهاییم
ما و فیضیه باز تنهاییم
پای تقدریر لنگ می شد کاش
قاصد مرگ سنگ می شد کاش
ای زمین سینه ات کباب شود
ای اجل خانه ات خراب شود
این چه فصل شراره باری بود
مرگ ای مرگ این چه کاری بود
لحظه ای دست از سرم بردار
آه ای اشک راحتم بگذار
چرخ این فتنه ها بس است دگر
از برای خدا بس است دگر
محمدکاظم کاظمی
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز