موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گفت و گو با یوسفعلی میرشکاک درباره محمدرضا آقاسی

معیار شعر، مردم اند

25 تیر 1392 02:01 | 3 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.33 با 6 رای
معیار شعر، مردم اند

شهرستان ادب: زنده یاد محمدرضا آقاسی یکی از درخشان ترین چهره های شعر آیینی در دهه های اخیر بود که حضورش اگر نگوییم بانی پیوند دوباره ی شعر و مردم بود باید بگوییم باعث استحکام این پیوند بود. آقاسی هنوز هم در قشرهای مختلف یک معمای حل نشده است. گروهی از منتقدان تاکید دارند او شاعری جدی نبوده است و بسیاری از شعرهایش سطح بالایی ندارند، گروهی دیگر هم تاکید دارند آقاسی شاعری  جدی و حتی نابغه است، و از نمودهای این نبوغ مخاطب شناسی کم نظیر اوست. در بین دوستداران شعر آیینی هم معمای آقاسی هنوز حل نشده است، عده ای روش او را صرفا یک «تکنیک» می دانند و سعی دارند با تقلید این تکنیک آن را تصرف کنند، عده ای نیز بر این باورند که جان شوریده ای باید، تا جهانی را بر آشوبد.  نه صرفا چند مهارت و تکنیکِ به دست آمدنی، و آقاسی شاعری بود که آن جان و جنون را داشت.  گفت و گو  با شاعر و منتقد ارجمند یوسفعلی میرشکاک که به نوعی هم استاد و هم کاشف آن جان شوریده بود شاید بتواند به بعضی از این معماها و پرسش ها پاسخ دهد.



ضمن عرض سپاس و تشکر بخاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتید؛ در ابتدا مي‌خواستم از این کشف بگویید از کسی که بعدها شعرهایش در بین مردم زبانزد شد.

خدمت شما عرض کنم که آن وقت‌ها مسئول شعر بودم در روزنامه ی کیهان. یک روز ایشان آمد آنجا. ایشان وارد شد و شعرهایش را ارائه کرد و من نگاهی کردم و پاره اش کردم و انداختم تو سطل آشغال بغلی. آن روزها خیلی تند برخورد مي‌کردم؛ با همه خلایق. ایشان بر خلاف خیلی‌ها که ناراحت مي‌شدند و داد و هوار راه مي‌انداختند، خندید و گفت: خب! مثل اینکه این اشعار هنوز مالی نیست. چه کار باید بکنم؟ گفتم:" تا کجا مي‌تونی بیایی؟" گفت: تا قیامت. گفتم: راه بیفت بریم. همان روز من کلاس داشتم تو همین حوزه هنری؛ تحت عنوان هندسه ی کلمات. نقد شعر مي‌گفتیم و آموزش ساختار شعر. ایشان آمد و از همان روز اول شاگردی کرد. تا یکی دو سه سال قبل از درگذشتش باز گاه گداری به سراغ ما مي‌آمد ولی این سه چهار سال اول را کلا در کلاس هندسه ی کلمات و جلسات نقد حضوری مي‌آمد و حتی به خانه ام مي‌آمد. بالاخره به اندازه ی توانمندی ایشان سعی مي‌کردیم بگوییم چه کار کن. ایشان دوست داشت مثلا قصیده بسراید. یادم است یک بار قصیده ای گفت برای آقا بقیه الله الاعظم علیه السلام. گفتم: این کار تو نیست. بضاعت قصیده سرایی نداری. گفتم: "این وزن بلند را چه جوری مي‌خوای پرش کنی؛ با چه چیزی؟ با الفاظ که نباید پر بشه. این الفاظ باید متناسب با معانی پر بشه." الحمدالله حرف را خوب مي‌گرفت. جفتمان به اصطلاح اخلاق قلندری و بسیجی داشتیم. به هيچ وقت اهل کبر يا تکبر و اين منم زدن‌هاي بيهوده نبود و مي فهميد قضيه را. گفتم کار تو بايد اين باشد که مثنوي وزن کوتاه بگويي و چنين و چنان. ببينيد علي معلم در مثنوي وزن بلند اينقدر مضمون دارد و تمثيل در ذهنش هست و اطلاعات متفرقه مختلف در زمينه‌هاي گوناگون دارد که وزن را پر مي کند. گفتم اگر در يک مصرع حرفت را بزني مصرع بعد توي هوا مي ماند. در عين حال آقاي معلم به شدت دقيق است در رديف و قافيه و اين غرابت زباني را که دارد در شعر به او کمک مي کند. غرابت استعمال را آقاي معلم تبديل کرد به يک هنر در شعر معاصر. مرحوم آقاسی اين نقدها را متوجه مي شد و کار اصلي را ادامه مي داد. آن وقت‌ها اغلب مشق‌هايي به بچه‌ها مي‌دادم؛ مثلا مي‌گفتم برويد ده يا بیست بيت در باب وقايع کربلا، غدير يا وقايع ديگر ديني تمرين کنيد و بياوريد. مثلا در بحر رمل مقصور فاعلاتن فاعلاتن فاعلات يا هزج مقصور مفاعيلن مفاعيلن، مفاعيل. در بين همه اين جماعت، مرحوم آقاسي با اينکه مطالعه به اندازه هيچ کدامشان نداشت اما به خاطر اينکه ايمان قوي‌تري داشت و دل دردمندتري و در عين حال شور و جذبه و علاقه‌اي که در اين بشر نسبت به کربلا به ويژه و نسبت به زينب کبري صلوات الله عليها و ابا عبدالله ارواحناه له الفدا وجود داشت موفق شد. بالاخره مطلع کار ايشان شد همان شيعه نامه که اتفاقا بعد از اخراج ايشان از حوزه هنري اين شعر سروده شد و چاپ شد که بعد آقايان پشيمان شدند و گفتند برگردد. گفتيم که ايشان ديگر برنخواهد گشت. ايشان ديگر به آنچه که مي‌‌خواست رسيد. 

آقاسی نمونة یک شاعر آئيني مردمي و فراگير بود که توانست طبقات فرو دست جامعه را با شعر آئيني آشتي بدهد و آنها را وارد ساحت شعر آئيني کند.در خيلي از شهرستان‌ها و روستاها من ديدم که مردم سي‌دي‌هاي شعرخواني ايشان را مي‌گيرند و گوش مي‌دهند و بدان عشق مي‌ورزند.

- چرا علي‌رغم تذکر شما که آقاي آقاسي سراغ اين نوع شعر (مثنوي و قصيده) نرود باز ايشان رفت و غزل را جدی پی نگرفت؟

چند نمونه‌اي در اشعار چاپ شده شان غزل ايشان هم هست؛ ولي اگر دقت کرده باشيد مهمترين ساحت کاري ايشان باز مثنوي با وزن کوتاه است. ببينيد شعراي ما نمي‌بينند که توان پروازشان چقدر است. مي‌خواهند مثل يکي ديگر پرواز کنند و اين انرژي خرج مي‌شود؛ اما به نتيجه نمي‌رسد. شاعر بايد بداند که چه مقدار مي‌تواند کار کند و دايرة جولانش چقدر بايد باشد. به نظر من هيچ شاعري نيست که به اندازة خودش نتواند ميدان براي خودش باز کند. شما ببينيد مثلا مرحوم وحشي بافقي قصيده‌گويي هم مي‌کرده اما هيچ کدام از قصايد وحشي قصايد قابلي نيستند. هنر وحشي در مثنوي و در غزل‌سرايي است و ترکيب‌بند و ترجيع‌بند و شعر عاطفي. آن‌ورتر از فضاي عاطفي نتوانسته کار کند. اين حرف‌ها را الحمدالله مرحوم حاج محمدرضا آقاسي خوب ملتفت مي‌شده است. البته پنج دقيقه و ده دقيقه نبوده است. اغلب اوقات ما از شب تا به صبح يا از صبح تا شب با هم بوديم. چون از بين کل بچه‌هايي دوره هندسة کلمات که تلاش کرديم شاعري کنند، تنها کسي که شاعر شد آقاسی بود.

خيلي‌ها از دستش شاکي بودند که آقا ايشان اصلا براي چه مي‌آيد توي جلسه و فکر مي‌کردند که خودشان خيلي جلوتر از او هستند. 

- چرا چنین مي‌گفتند؟ 

چون مثلا ما خمسة نظامي را مي‌داديم دستش و مي‌گفتیم محمد اين را بردار ببر بخوان تأثير بگير از جناب نظامي ببينيم چه کار مي‌کني. هفته بعد مي‌آمد مي‌گفتيم خواندي مي‌گفت: «مالي نيست خوشم نمي‌آد. حاجي حال نمي‌ده!» هر چه مي‌داديم مي‌‌گفت: حال نمي‌ده! ما ديديم اين توي فضايي بزرگ شده که نمي‌تواند بيرون از شعر آئيني حال کند اصلا با هيچ رقم شعر ديگري. بنابراين ما هم توي همين مسير با او کار مي‌کرديم.

- يعني شعر را در خدمت اعتقاد خود به کار مي‌گرفت...

بيرون از دايره ی دين و آئين و عشق به ائمة اطهار عليهم السلام و به ويژه کربلا و حواشي کربلا نبود.

يک بار يادم مي‌آيد وسط‌هاي کار قرار شد کمي عرفان با هم کار کنيم. من به خاطر اينکه مقدماتي داشته باشد کتاب ابن عربي پرفسور جهانگيري را دادم به ايشان. بعد از ده پانزده روز ديدمش. گفتم محمد چه کار کردي؟ گفت: دادمش دست نمي‌دانم فلاني. گفتم: دادي دست اون بنده خدا چه کار کنه؟ گفت: ديدم مالي نيست! ما هم ديديم اين بيرون از اين دايره نمي‌تواند به چيزي توجه کند. لاجرم ما از خيلي مقدمات قضيه گذشتيم.

 اغلب اوقات چه در خيابان و البته بيشتر در بيابان و اين ور و آن ور يک اجمالي از عرفان شيعي براي ايشان مطرح مي‌کرديم. اينکه حتي معاد محبان ائمه عليهما السلام با خود ائمه است. اينکه رزقشان با اينهاست. و احاديث غريب و اخباري را که راجع به ائمه هست و خيلي‌ها هم تاب نمي‌آورند شنيدنش را و مطرح کردنش را، اينها را بيشتر مطرح مي‌کرديم. دل عاشق هر چيزي را از معشوق مي‌پذيرد. حتي اگر بگويم که معشوق نه تجلي ذات باري است نه مثلا وجه‌الله است و اسم‌الله است؛ بلکه عين ذات حضرت حق است، بر او گران نخواهد آمد. اين باورمندي مجنونانه‌اي که ايشان در مورد اهل بيت عليهم السلام داشت، خيلي به او کمک کرد که بتواند سريع و فواره‌وار ارتفاع پيدا کند و صدايش همه جا بپيچد. خيلي از شعرا دوست ندارند به زبان مردم حرف بزنند یا شعري بگويند که مردم بفهمند. دوست دارند از تراز شعرا پايين نيايند. دوست دارند جوري شعر بگويند که شعرا بپسندند. اين است که اغلب اوقات به مشکل بر مي‌خوريم. ولي ايشان از اين مراحل عبور کرد. اصلا وسوسه ی شاعري و شهرت و کسي شدن نداشت. فقط مي‌خواست اين عشقي که دارد براي اهل بيت با بقيه ی عشاق اهل بيت در ميان بگذارد و همين باعث شد که کارش بگيرد. و هنوزم هم کهنه نشده. آنهايي که دوستش دارند خيلي هستند. جالب است که همه دارند از او پيروي مي‌کنند. هرسال هم که مراسمي براي ايشان مي‌گيرند ما مي‌رويم مي‌بينيم اغلب آنهايي که مي‌آيند دنبال اين هستند که پا بگذارند جاي پاي او. خيلي‌ها فکر مي‌کردند که به ضرب کلمات و به زور شاعري مي‌شود آقاسي شد. اعتقاد آقاسي بايد باشد تا کسي آقاسي بشود. به زور نمي‌شود شعر مردمي و شعر آئيني گفت که در مردم فرودست تصرف داشته باشد. خيلي کار دشواري است.

- در اين سال‌ها که با ايشان بوديد احساس مي‌کنيد که با کدام شاعر و با کدام شعر احساس قرابت مي‌کرد؟

با خودش. از حيث فضا و مضمون (چون همة دريافت‌هايش دريافت‌هاي آئيني بود) از شعر شعراي آئيني معنا مي‌گرفت. ولي از حيث شيوة گفتار پيش از ايشان کسي اينجوري مثنوي را جدي نگرفت. فقط يک نمونه است و آن هم عمان ساماني است. 
او شاعر همه نيست. شاعر شاعران آئيني است. چون عمان مي‌خواهد به نحوي عرفان را در کربلا مطرح کند. مثل جناب صفي علي شاه. و اين شعرها به مردم نمي‌رسد، مي‌ماند براي شاعران آئيني.

- فکر مي‌کنید تغييري هم در شعر ايجاد کرد؟ 

به نظر من در شعر آئيني (چون خيلي‌ها همچنان از ايشان دارند تبعيت مي‌کنند) بله. اين خيلي تاثير عظيمي است. بالاخره يک مملکت را به دنبال خودش راه انداخت. البته خيلي از شعرا تا موقعي که ايشان زنده بود داد و هوار مي‌کردند. به ما فحش مي‌دادند، به او ناسزا مي‌گفتند. مي‌گفتند اصلا او شاعر نيست. بعد ديدند نمي‌شود جلوي قضيه را گرفت. در عين حال من هميشه تاکيد داشتم که ببين پايت را از حدت فراتر نگذار.

- منظورتان چه بود؟

-يعني «رحم الله امرء عرف حده و عن يتجاوز عن طوره» همان که آقا اميرالمومنين مي‌گويد. يعني بدان حدت چيست؟ ترازت چيه؟ دانشت چقدره؟ به اين اندازه پايت را دراز کن. يعني نخواهي حرف‌هاي قلنبه سلنبه بزني. هر وقت ايشان مي‌آمد يک عبارت من درآوردي بسازد و يک ترکيب اضافي که در شعر برخي هست بسازد مي‌گفتم محمد اشتغال به لفظ پيدا کردی، خط بکش و بي دريغ نقد مي‌کرديم و ايشان هم رحمت و رضوان حق بر او باد بي‌دريغ قبول مي‌کرد.

- شما در صحبت‌هايتان البته اشاره کرديد، ولی واقعا فکر مي‌کنيد اقبال مردم بيشتر به خاطر دل دردمندش بود؟

تا دلي آتش نگيرد حرف جانسوزي نگوید. در حس و حال اين بشر تصنعی نبود. تکلف در آن نبود و در مي‌گرفت در اين مردم.

- در واقع شعر يک ابزاري بود و يک وسيله‌اي بود براي انتقال مفاهيم دردمندانه اش...

من قائل نيستم که شعر وسيله و ابزار است. حالش را بيان مي‌کرد. خب مردم هم، آنهايي‌که در همين ساحت هستند و در همين عرصه هستند، آنها هم باورمندانه به شعر مرحوم آقاسي نگاه مي‌کردند و استقبال مي‌کردند.

- حرف ناگفته‌اي هست که بدان اشاره نفرموده باشید؟

فقط سفارش مي کنم که ان شاءالله شعراي اهل دين و ايمان نخواهند شعر آئيني بگويند براي شعرا.
مخاطب شعر آئيني مردم‌اند. سعي کنند دايره مخاطبشان را وسيع‌تر بگيرند.

- محکوم نمي‌شوند از سمت شعرا که شعرتان شعر نيست؟

باشد؛ چه ايراد دارد؟ بگذار بگويند که شعرتان شعر نيست. اينکه خيلي‌ها فکر کنند که شعرا بايد متر و معيار شعر و شاعر باشند، به نظر من يک جور غرب‌زدگي درش هست. مردم معيار شعر و شاعري‌اند. اگر شعر معيار شاعري باشد خاقاني بزرگترين شاعر ماست. مردم اصلا خاقاني را به رسميت نمي‌شناسند. شايد اصلا ندانند خاقاني کیست؟ شايد بگويند يک خيابان داريم به نام خاقاني. نمي‌دانيم خاقاني کيست؟ مثلا انوري نزد شعرا جزء پيامبران شعر و شاعري است. مردم قبول ندارند اين قضيه را. مردم باباطاهر را قبول دارند. حافظ را قبول دارند. سعدي را قبول دارند. يعني تا شاعر هم‌دل و هم‌زبان مردم است مردم او را قبول دارند.

- يعني حتي اگر تمام نخبگان يک کشور او را شاعر بدانند؟

"هرمان اته" شرق شناس آلماني مي گويد اگر ايرانيها جز خاقاني شاعری نمي داشتند براي برابري با تمام ادبيات اروپا فقط او کافي بود.

آخر خاقاني نه سر پياز شاعري است نه ته پياز شاعري. در ادبيات ما شاعر حتما بايد سخني داشته باشد براي مردم. اين سخن حالا گيريم غير قابل درک باشد يا به قولی حتي نهيليستي باشد اگر بشود خيام را نهيليست دانست که من اين را قبول ندارم که خيام شاعر نهيليستي است. اما شما برويد توي خيلي از روستاها مي بينيد مي‌گويد: اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است/ در بند سر زلف نگاري بوده است/ اين دسته که بر گردن او مي بيني / دستي است که بر گردن ياري بوده ست... اين حسرتي که نسبت به جواني، نسبت به زندگي و نسبت به حيات و بيم از مرگ و بيم از اينکه مبادا خبري نباشد توسط خيام منتقل شده و هنوز هم هست. آن سوز عاشقانه‌اي که بابا طاهر داشته منتقل شده به اين خلايق و هنوز هست. آن روح حماسی که دميده شده توسط فردوسي، منتقل شده در اين مردم. شاعر آئيني اگر در حد تعادل بايستد بين شعرا و بين مردم، مي شود محتشم کاشاني، مي‌شود عمان ساماني. اما اگر رو کنند به مردم مي شود مرحوم آقاسي.


گفتگو از ميرشمس‌الدين فلاح هاشمي





کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • معیار شعر، مردم اند
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: