1-
برف می بارد و جهان خوب است
کلبه گرم است و حالمان خوب است
برف می بارد و کبوتر گفت:
درک گرمای آشیان خوب است
چای می نوشم و چه سکرآور!
حال این مست ِ ناگهان خوب است
چه خداوند تازه ای دارم
چه ملاقات آن به آن خوب است
زنده هستیم و زندگی زیباست
غلغل جویبار جان خوب است
می وزد آسمان و می لرزم
جنبش روشنِ روان خوب است
این رهایی ز هر کرانمندی
سیر ژرفای بی کران خوب است
کبک می خواند و چه آیاتی!
بر زمین سیر آسمان خوب است
بد نبینی پرندۀ شیدا
هی بخوان، هی بخوان ، بخوان : خوب است
2-
لطیف هستی و باید غبار بنویسم
به روی برگ ظریف بهار بنویسم
صفای چشم تو سرمشق شعرهای من است
تو باش تا غزل آیینه وار بنویسم
تو آن نهفته ترینی که آشکارایی
نهفته می شود از آشکار بنویسم
دل شکسته خدا را درست می بیند
شکسته می شود از روی یار بنویسم
و عشق آمد و از این روایت خونبار
ضرورت است به رنگ انار بنویسم
بمان که شعر مرا خط به خط برقصانی
به شور آیم و تنبور و تار بنویسم
سرشته اند مرا با نوای بسم العشق
بر آن سرم که ازین کردگار بنویسم
قلم بسوزد و این رقعه شرحه شرحه شود
اگر که شرح دل بی قرار بنویسم
به هفت بند نی آتش صریر می ریزد
اگر که نام مهین نگار بنویسم
به چشم دیده ام و سرنوشت من این است
که شرح رؤیت پروردگار بنویسم