دوچرخه- غزلی از رضا انصاری فرد/بندرعباس
06 شهریور 1391
17:27 |
0 نظر

|
امتیاز:
2.87 با 82 رای
بابا به احمد قول می داد می آورم فردا دوچرخه
نبضش همیشه تند می زد می دید اگر هر جا دوچرخه
در کوچه ها یا در خیابان از عمق جانش داد می زد
می کرد اشاره او به سویی آن جا ببین بابا دوچرخه
زیباترین چیزی که دارید موضوع انشا بود روزی
انشاي خود را خواند آن روز زیباترین زیبا دوچرخه
بابا به احمد یاد می داد رسم قشنگ زندگی را
قدری تحمل کن عزیزم من خواهم آمد با دوچرخه
بابا به سوی جبهه ها رفت آرام مثل یک پرستو
آرام مثل یک کبوتر آرام مثل ها دوچرخه
در جبهه ها رقص گلوله با جان او می کرد بازی
کودک ولی در فکر این بود او خواهد آمد با دوچرخه
روزی خبر دادند بابا می آید از جایی که رفته
دردانه هی تکرار می کرد این جمله را هورا دوچرخه
با صندلی چرخ داری برگشته بابایش به خانه
احمد میان گریه می گفت برگشته ای امّا دوچرخه
رضا انصاري فرد
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.