شعری از سید محمد حسینی برای خلیج فارس
18 شهریور 1391
11:00 |
0 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
هیچ کس درست نمیداند
اولین بار موجهایت به کدام صخره سیلی زدند
چه کسی
اولین قصر را روی ساحلت بنا کرده است
یا
اولین کلمه ای که روی شنهایت نوشته اند چه بوده است
تنها همین قدر فهمیده اند
که حسی در این خاک با تو زنده می ماند
کنارت مینشینم
و تو خاطراتت را مرور میکنی:
ضربان قلبم تند میشود
امروز اولین دلفین جفت خودش را پیدا میکند
شاید عشق از همین نقطه اغاز شده باشد
لبخند میزنم
امام قلی خان شمشیرش را پایین می آورد
دستهایش را میشوید
پرتقال قاچ کرده اش را میخورد
و قلیان پیروزی را چاق میکند
ادامه که میدهی
اشک در چشمانم حلقه میزند
و دشمن حلقه ی محاصره را تنگ تر میکند
تنگ تر
تنگ تر
تنگ تر
یکنفر باید رئیس علی را از خواب بیدار کند
کم کم حرفهایت بوی درد میگیرند
اشکهایم جاری میشود
لشکر متفقین در ساحلت لنگر می اندازد
هواپیماها از تو عبور می کنند
و در تهران خبر سقوط پادشاهی را میدهند
که به اب و هوای کشورش معتقد نبود
تو همچنان ادمه میدهی
لبخند میزنم
زیبایی ات کشتی یونانی را زمین گیر کرده است
این یکی را خودم به یاد می اورم
هنوز مبهوتم
هواپیمای دود شده
مثل خاکستر سیگار
روی بدن بلورینت می افتد
اشکهایم را پاک میکنم
به اغوشت می ایم
و تو دستهای خیست را روی سرم میکشی
پیر شدی
ولی همچنان مثل کوه ایستاده ای
هیچ کس تا کنون
دریاکوهی را مثل من از نزدیک ندیده است
حالا وقتی نگاهت می کنم
مطمئن هستم
که سالها بعد
به جای این همه خاطره ی سرخ
خاطرات خنده داری داری
که در گوش فرزندانم نجوا کنی
مثلاً
خاطره ی بجامانده از نامت
یا داستان شیرین خوردن ناوها
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.