شهرستان ادب:همزمان با سالروز میلاد حضرت مسیح (ع)، یادداشتی میخوانید از حسن صنوبری که به روایت مضمون مسیح در شعر فارسی پرداخته:
مسیح مصلوب یا مسیحِ چرخِ چارم؟
یکی از حساسیتهای نگارنده هم در نقد شعر امروز و هم در توجه به سبک هندی موضوع «مضمونپردازی» است. مضمونپردازی در کنار همه خوبیها و جذابیتهایش خطرات بسیاری برای در غلطیدن به وادی بیفکری، جهالت و ابتذال دارد. در یادداشتی که دربارۀ صائب و سبک هندی نوشتهام، مفصل به این مسئله پرداختهام.[1] مضمونپردازی بای نحو کان، راه خوبی است برای اینکه اشتباه بزرگی را به عنوان یک بدیهیِ درست در فکر عموم مردم جا بیاندازیم.
وقتی شعر شاعران امروز را میخوانم از اینکه گاهی به بهانۀ هموار شدنِ راه مضمونپردازی معنا را به پرتگاه میاندازند و شهید میکنند واقعا متاسف میشوم. از جمله پرتگاههای معنا در مضمونپردازی، وقتی است که شاعر امروز سراغ مضامین و معانیِ پیشساخته و کهنالگو میرود. او برای مضمونپردازی فقط کافیست بر یک مضمون کهن سوار شود و در جادۀ سخن بتازد. کار ساده و رایجی است، و بسیار خطرناک است. مثلا مضمونِ قدیمی یوسف (ع) و پیراهن. همین که مخاطب یوسف و پیراهن را در شعر شما ببیند فکر میکند لابد قرار است باز یک نمایش جالب ببیند؛ درست مثل دیدنِ نام بازیگرانِ معروف در تیتراژ آغازین یک فیلم که به مخاطبِ سادهانگار اطمینان میدهد فیلم خوبی را خواهد دید. اما برای مخاطب جدی سینما همه چیز تازه پس از پایان تیتراژِ پیش نمایش آغاز میشود.
نگرانیِ اصلی بیشتر در باب مضامین و معانیِ مذهبی، آیینی و تاریخی است. گاه بعضی از شعرپردازانِ بیفکر، صرفا برای پرداخت یک مضمون جدید، به یک حقیقت دینی توهین میکنند یا یک حقیقت تاریخی را تحریف. یعنی مثلا میبینیم پیامبر عزیزمان حضرت یوسف (ع) را دستمایۀ سرودن یک سطر طنز یا عاشقانه میکنند، به نحوی که شأن ایشان نباشد. آنچنان که خودتان نمونههای بسیارش را در ذهن دارید.
این بین، یکی از مضامین و معانیِ تاریخی که نحوۀ برخورد با آن در شعر امروزِ ایران بسیار برای من جالب و تأسفبرانگیز است، حضرت عیسی مسیح (ع) است. این اشتباه آنقدر عمومیت دارد که نمیتوان با اطمینان همۀ پیروانش را نکوهش کرد.
بالاخره هرکسی نگاه خودش را به جهان دارد. هر فرهنگی با چشم خودش جهان را میبیند و هر دینی نیز روایات مستند و معتبر خود را بدیهی میشمارد. اما همانطور که میدانید وضع ما از مشروطه به بعد اینگونه شده که سوای «موضوع نگریستن»، حتی در «ابزار نگریستن» هم منفعل و بیشخصیت شدهایم. منظورم این نیست که ما همواره داریم به مغربزمینیان نگاه میکنیم؛ این که سرمان را بخورد؛ منظورم این است که ما بدبختانه حتی داریم با چشم مغربزمینیان به مغربزمینیان و همۀ جهان و حتی خودمان نگاه میکنیم. ما دیگر چشم نداریم. البته این سخن مطلق نیست، ولی شیوع بسیاری دارد.
حقیقت درمورد حضرت عیسی چنین است:
« و (این گفتارشان) که «ما مسیح عیسی فرزند مریم، پیامبر خداوند را کشتیم» در حالیکه او را نکشتند و به صلیب نکشیدند، بلکه بر آنان مشتبه شد و آنان که در این (کار) اختلاف کردند نسبت به آن در تردیدند، هیچ دانشی بدان ندارند، جز پیروی از گمان، و به یقین او را نکشتند؛ [2]
بلکه خداوند او را نزد خویش فرا برد و خداوند پیروزمندی فرزانه است.« [3]
این حقیقتِ تاریخی و خبر قرآن و همچنین باور عموم مشرقزمینیان دربارۀ سرنوشت حضرت مسیح است.
اما وقتی شعر شاعران نسل امروز را میخوانیم عموما چه میبینیم؟ روایتِ حقیقی سرنوشتِ مسیح یا روایتِ گمراهان و مغربزمینیان؟ بیشک از مضامین ثابت شعر بسیاری از این شاعران «مسیح مصلوب» است. آیا میتوان به ایشان حق داد؟ آیا میتوان گفت ایشان نیز از عقیدۀ خود دم میزنند؟ آیا اینگونه پرداختن به مسیح اصلا آگاهانه است که بخواهد برآمده از عقیدهای خاص باشد؟ آیا شاعران امروز فیالجمله مسیحیاند؟!
احمد شاملو نخستین کس (یا از نخستین کسانی) است که به جای روایت اسلامی در شعرهایش با روایت مسیحی سراغ معنا و مضمون مسیح رفت. برای نمونه میتوان به شعر معروف «مرگ ناصری» در دفتر «ققنونس در باران» یا شعروارۀ «مرد مصلوب» در دفتر «مدایح بیصله» اشاره کرد. شاملو مسلمان نبود، البته مسیحی هم نبود و او نیز از شدت غربزدگی به جای روایتِ اسلامی و ایرانی و مشرقی سراغ روایت مسیحی و غربی از حضرت عیسی رفته است. یعنی طبیعت امر این است که او به جای روایت اسلامی و مسیحی، آگاهانه سراغ روایتِ زندیقانه برود. مثل تعبیر گستاخانۀ اخوان درمورد حضرت عیسی، وقتی که از زنادقۀ رسمی بود (البته آن تعبیر سبقۀ یهودی هم داشت). ولی شیفتگی به جهان غربی جایی برای آگاهی نمیگذارد. البته که در مقایسه با شاعران نسل جدید خیلی میتوان به شاملو حق داد، چه اینکه توجیهی هم برای او وجود دارد: ازدواج با خانم آیدا سرکیسیان. و البته که شاملو _به شهادت آثارش_ متن مقدس مسیحیان را خوانده بود.
اما اینهمه شعر و شاعری که _در معنا و مخصوصا مضمون شعر_ مسیح را مصلوب و شهید میآورند چه؟ آیا زندیقاند؟ مسیحیاند؟ با یک خانم مسیحی ازدواج کردهاند؟ خیر! ایشان آگاهانه به روایت انجیل از مسیح استناد نمیکنند، ایشان ناآگاهانه و باریبههرجهتانه نهایتاً مستند هستند به روایت هالیوود از مسیح!
ما خیلی وقتها اصلا فکر نمیکنیم. میگذاریم به جای ما فکرکنند. چشم نداریم، با چشم دیگران جهان را میبینیم. ولی در گذشته اینچنین نبود. شاعران بزرگ ادبیات فارسی، برای فکر و فرهنگ خودشان احترام قائل بودند. نامآوران ادبیات کهن فارسی در شعر خود مسیح را به صلیب نکشیدهاند، بلکه بنا بر جهانبینی اصلی سرزمین و آیینِ خودشان او را به فلک چهارم بردند و همسایۀ خورشید کردند. مروری بر آثار ایشان نشان میدهد آنان «مسیحِ آسمانی» را بدیهی میشمردهاند، نه «مسیحِ مصلوب».
برای مثال سنایی حضرت مسیح را چنین روایت میکند:
«عیسی آمین کند ز چارم چرخ»
و مولوی میگوید:
«چون رفت بر آسمان چارم
عیسی چه کند کلیسیا را»
یا در این سطر زیبا:
«ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا، بیا»
یا:
« عیسی ز چرخ چارم میگوید الصلا»
یا:
« محمد باز از معراج آمد
ز چارم چرخ عیسی دررسیدهاست»
یا از همه زیباتر:
« بند خانه نیم که چون عیسی
خانه بر چارم آسمان دارم»
یا نظامی، با اینکه اشراف و همسایگی بر متون و با جهان مسیحی دارد اما روایت اسلام را نیز مد نظر دارد:
« کلبۀ خورشید و مسیحا یکیست»
نیز، خاقانی که آیین عیسوی را از مادر به خوبی میشناخت میگوید:
« دیدبان بام چارم چرخ را
نعل اسبش کحل عیسیسای باد»
یا:
« نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت
در ایوان شمس الضحی میگریزم»
و حتی در آن قصیده[4] که پر است از روایات و اشارات مسیحیان، نیز چندجا به روایت اسلامی تصریح میکند:
«چه راحت مرغ عیسی را ز عیسی
که همسایه است با خورشید عذرا»
یا:
«من اینجا پایبند رشته ماندم
چو عیسی پایبند سوزن آنجا»[5]
همچنین است عطار نیشابوری:
« کنون عیسی ابر چرخ است چارم»
نیز سیف فرغانی:
« از بهر مال، قارون چون گنج در زمین شد
بر چرخ چارم آمد، عیسی ز بیعیالی»
و حافظ با زیبایی هرچه تمامتر:
« در آسمان نهعجب گر به گفتۀ حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را»
یا:
« مسیحای مجرّد را برآزد
که با خورشید سازد هموثاقی»
یا:
« گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو»
و برای حسن ختام هم این بیت زیبای صائب:
« شهپر رحمت بود هر حرفی از نام علی
این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین»
این مختصری بود از روایتِ مسیح در شعر شاعران فارسیزبان در سبکهای خراسانی، آذربایجانی، عراقی و هندی. سبک بازگشت هم حتما چنین است. مشکلات از مشروطه آغاز میشود و در شعر امروز به اوج میرسد. شاعر امروز، حتی شاعر کاملا مذهبی و مسلمان هم عموما مسیح را مسیحی روایت میکند نه اسلامی و حقیقی. حتی ممکن است این روایت را در شعر موفق و مذهبی یکی از شاعرانِ مذهبی و موفق نیز ببینید:
«گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح کسی بر صلیب بود»[6]
نکتۀ پایانی: روزگاری کار دنیا برعکس بود. حتما از تاثیراتِ معماری اسلامی در دورۀ درخشش هنر اسلامی و شیعی، بر کلیساهای مسیحیان چیزی شنیدهاید. مثلا کلیسای «بیت لحم» یا کلیسای «وانک» اصفهان.
[2] قرآن کریم با ترجمۀ سیدعلی موسویگرمارودی _ سورۀ نساء _ آیۀ ۱۵۷
[5] سوزنِ عیسی از روایات غربیها و مسیحیها نیست. از روایات ماست. در لغتنامه دهخدا آمده: «گویند که چون عیسی علیه السلام را به آسمان می بردند در دامن ایشان سوزنی بوده بحکم الهی بهمین سبب بر فلک چهارم ماند و بالاترش نبردند چرا که سوزن یکی از اسباب دنیا است» هنوز حدیث یا روایت معتبری که این روایت را تایید کند ندیدهام. لکن این حکایت در شعر شاعران بزرگ ایرانی وهمچنین اقوال مشایخ بزرگ معاصر (مثل شیخ رجبعلی خیاط) آمده است.
[6] دفتر شعر «با کاروان نیزه» سروده «علیرضا قزوه» _ بند دوازدهم