موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از حسن صنوبری

«ما مسیح را کشتیم» ؛ مسیح مصلوب یا مسیحِ چرخِ چارم؟

04 دی 1393 19:09 | 10 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.72 با 25 رای
«ما مسیح را کشتیم» ؛ مسیح مصلوب یا مسیحِ چرخِ چارم؟

شهرستان ادب:همزمان با سال‌روز میلاد حضرت مسیح (ع)، یادداشتی می‌خوانید از حسن صنوبری که به روایت مضمون مسیح در شعر فارسی پرداخته:


مسیح مصلوب یا مسیحِ چرخِ چارم؟

 یکی از حساسیت‎های نگارنده هم  در نقد شعر امروز و هم در توجه به سبک هندی موضوع «مضمون‎پردازی» است. مضمون‎پردازی در کنار همه خوبی‎ها و جذابیت‎هایش خطرات بسیاری برای در غلطیدن به وادی بی‎فکری، جهالت و ابتذال دارد. در یادداشتی که دربارۀ صائب و سبک هندی نوشته‎ام، مفصل به این مسئله پرداخته‎ام.[1] مضمون‎پردازی بای نحو کان، راه خوبی است برای اینکه اشتباه بزرگی را به عنوان یک بدیهیِ درست در فکر عموم مردم جا بیاندازیم.

وقتی شعر شاعران امروز را می‎خوانم از اینکه گاهی به بهانۀ هموار شدنِ راه مضمون‎پردازی معنا را به پرتگاه می‎اندازند و شهید می‎کنند واقعا متاسف می‎شوم. از جمله پرتگاه‎های معنا در مضمون‎پردازی، وقتی است که شاعر امروز سراغ مضامین و معانیِ پیش‎ساخته و کهن‎الگو می‎رود. او برای مضمون‎پردازی فقط کافی‎ست بر یک مضمون کهن سوار شود و در جادۀ سخن بتازد. کار ساده و رایجی است، و بسیار خطرناک است. مثلا مضمونِ قدیمی یوسف (ع) و پیراهن. همین که مخاطب یوسف و پیراهن را در شعر شما ببیند فکر می‎کند لابد قرار است باز یک نمایش جالب ببیند؛ درست مثل دیدنِ نام بازیگرانِ معروف در تیتراژ آغازین یک فیلم که به مخاطبِ ساده‎انگار اطمینان می‎دهد فیلم خوبی را خواهد دید. اما برای مخاطب جدی سینما همه چیز تازه پس از پایان تیتراژِ پیش نمایش آغاز می‎شود.

نگرانیِ اصلی بیشتر در باب مضامین و معانیِ مذهبی، آیینی و تاریخی است. گاه بعضی از شعرپردازانِ بی‎فکر، صرفا برای پرداخت یک مضمون جدید، به یک حقیقت دینی توهین می‎کنند یا یک حقیقت تاریخی را تحریف. یعنی مثلا می‎بینیم پیامبر عزیزمان حضرت یوسف (ع) را دستمایۀ سرودن یک سطر طنز یا عاشقانه می‎کنند، به نحوی که شأن ایشان نباشد. آنچنان که خودتان نمونه‎های بسیارش را در ذهن دارید.

این بین، یکی از مضامین و معانیِ تاریخی که نحوۀ برخورد با آن در شعر امروزِ ایران بسیار برای من جالب و تأسف‎برانگیز است، حضرت عیسی مسیح (ع) است. این اشتباه آنقدر عمومیت دارد که نمی‎توان با اطمینان همۀ پیروانش را نکوهش کرد.

بالاخره هرکسی نگاه خودش را به جهان دارد. هر فرهنگی با چشم خودش جهان را می‎بیند و هر دینی نیز روایات مستند و معتبر خود را بدیهی می‎شمارد. اما همانطور که می‎دانید وضع ما از مشروطه به بعد اینگونه شده که سوای «موضوع نگریستن»، حتی در «ابزار نگریستن» هم منفعل و بی‎شخصیت شده‎ایم.  منظورم این نیست که ما همواره داریم به مغرب‎زمینیان نگاه می‎کنیم؛ این که سرمان را بخورد؛ منظورم این است که ما بدبختانه حتی داریم با چشم مغرب‎زمینیان به مغرب‎زمینیان و همۀ جهان و حتی خودمان نگاه می‎کنیم. ما دیگر چشم نداریم. البته این سخن مطلق نیست، ولی شیوع بسیاری دارد.

حقیقت درمورد حضرت عیسی چنین است:

«  و (این گفتارشان) که «ما مسیح عیسی فرزند مریم، پیامبر خداوند را کشتیم» در حالیکه او را نکشتند و به صلیب نکشیدند، بلکه بر آنان مشتبه شد و آنان که در این (کار) اختلاف کردند نسبت به آن در تردیدند، هیچ دانشی بدان ندارند، جز پیروی از گمان، و به یقین او را نکشتند؛ [2]

بلکه خداوند او را نزد خویش فرا برد و خداوند پیروزمندی فرزانه است.«   [3]


این حقیقتِ تاریخی و خبر قرآن و همچنین باور عموم مشرق‎زمینیان دربارۀ سرنوشت حضرت مسیح است.

اما وقتی شعر شاعران نسل امروز را می‎خوانیم عموما چه می‎بینیم؟ روایتِ حقیقی سرنوشتِ مسیح یا روایتِ گمراهان و مغرب‎زمینیان؟ بی‎شک از مضامین ثابت شعر بسیاری از این شاعران «مسیح مصلوب» است. آیا می‎توان به ایشان حق داد؟ آیا می‎توان گفت ایشان نیز از عقیدۀ خود دم می‎زنند؟ آیا اینگونه پرداختن به مسیح اصلا آگاهانه است که بخواهد برآمده از عقیده‎ای خاص باشد؟ آیا شاعران امروز فی‎الجمله مسیحی‎اند؟!

احمد شاملو نخستین کس (یا از نخستین کسانی) است که به جای روایت اسلامی در شعرهایش با روایت مسیحی سراغ معنا و مضمون مسیح رفت. برای نمونه می‎توان به شعر معروف «مرگ ناصری» در دفتر «ققنونس در باران» یا شعروارۀ «مرد مصلوب» در دفتر «مدایح بی‎صله» اشاره کرد. شاملو مسلمان نبود، البته مسیحی هم نبود و او نیز از شدت غرب‎زدگی به جای روایتِ اسلامی و ایرانی و مشرقی سراغ روایت مسیحی و غربی از حضرت عیسی رفته است. یعنی طبیعت امر این است که او به جای روایت اسلامی و مسیحی، آگاهانه سراغ روایتِ زندیقانه برود. مثل تعبیر گستاخانۀ اخوان درمورد حضرت عیسی، وقتی که از زنادقۀ رسمی بود (البته آن تعبیر سبقۀ یهودی هم داشت). ولی شیفتگی به جهان غربی جایی برای آگاهی نمی‎گذارد. البته که در مقایسه با شاعران نسل جدید خیلی می‎توان به شاملو حق داد، چه اینکه توجیهی هم برای او وجود دارد: ازدواج با خانم آیدا سرکیسیان. و البته که شاملو _به شهادت آثارش_ متن مقدس مسیحیان را خوانده بود.

اما اینهمه شعر و شاعری که _در معنا و مخصوصا مضمون شعر_ مسیح را مصلوب و شهید می‎آورند چه؟ آیا زندیق‎اند؟ مسیحی‎اند؟ با یک خانم مسیحی ازدواج کرده‎اند؟ خیر! ایشان آگاهانه به روایت انجیل از مسیح استناد نمی‎کنند، ایشان ناآگاهانه و باری‎به‎هرجهتانه نهایتاً مستند هستند به روایت هالیوود از مسیح!

ما خیلی وقت‎ها اصلا فکر نمی‎کنیم. می‎گذاریم به جای ما فکرکنند. چشم نداریم، با چشم دیگران جهان را می‎بینیم. ولی در گذشته اینچنین نبود. شاعران بزرگ ادبیات فارسی، برای فکر و فرهنگ خودشان احترام قائل بودند. نام‎آوران ادبیات کهن فارسی در شعر خود مسیح را به صلیب نکشیده‎اند، بلکه بنا بر جهان‎بینی اصلی سرزمین و آیینِ خودشان او را به فلک چهارم بردند و همسایۀ خورشید کردند. مروری بر آثار ایشان نشان می‎دهد آنان «مسیحِ آسمانی» را بدیهی می‎شمرده‎اند، نه «مسیحِ مصلوب».

 

برای مثال سنایی حضرت مسیح را چنین روایت می‎کند:

«عیسی آمین کند ز چارم چرخ»


و مولوی می‎گوید:

«چون رفت بر آسمان چارم

عیسی چه کند کلیسیا را»

یا در این سطر زیبا:

«ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا، بیا»

یا:

« عیسی ز چرخ چارم می‌گوید الصلا»

یا:

« محمد باز از معراج آمد

ز چارم چرخ عیسی دررسیده‎است»

یا از همه زیباتر:

« بند خانه نیم که چون عیسی

خانه بر چارم آسمان دارم»

 

یا نظامی، با اینکه اشراف و همسایگی بر متون و با جهان مسیحی دارد اما روایت اسلام را نیز مد نظر دارد:

« کلبۀ خورشید و مسیحا یکی‎ست»

 

نیز، خاقانی که آیین عیسوی را از مادر به خوبی می‎شناخت می‎گوید:

« دیدبان بام چارم چرخ را

نعل اسبش کحل عیسی‌سای باد»

یا:

« نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت

در ایوان شمس الضحی می‌گریزم»

و حتی در آن قصیده[4] که پر است از روایات و اشارات مسیحیان، نیز چندجا به روایت اسلامی تصریح می‎کند:

«چه راحت مرغ عیسی را ز عیسی

که همسایه است با خورشید عذرا»

یا:

«من اینجا پای‌بند رشته ماندم

چو عیسی پای‌بند سوزن آنجا»[5]

 

همچنین است عطار نیشابوری:

« کنون عیسی ابر چرخ است چارم»

 

نیز سیف فرغانی:

« از بهر مال، قارون چون گنج در زمین شد

بر چرخ چارم آمد، عیسی ز بیعیالی»

 

و حافظ با زیبایی هرچه تمام‎تر:

« در آسمان نه‎عجب گر به گفتۀ حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را»

یا:

« مسیحای مجرّد را برآزد

که با خورشید سازد هموثاقی»

یا:

« گر روی پاک و مجرّد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو»

 

و برای حسن ختام هم این بیت زیبای صائب:

« شهپر رحمت بود هر حرفی از نام علی

این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین»

 

این مختصری بود از روایتِ مسیح در شعر شاعران فارسی‎زبان در سبک‎های خراسانی، آذربایجانی، عراقی و هندی. سبک بازگشت هم حتما چنین است. مشکلات از مشروطه آغاز می‎شود و در شعر امروز به اوج می‎رسد. شاعر امروز، حتی شاعر کاملا مذهبی و  مسلمان هم عموما مسیح را مسیحی روایت می‎کند نه اسلامی و حقیقی. حتی ممکن است این روایت را در شعر موفق و مذهبی یکی از شاعرانِ مذهبی و موفق نیز ببینید:

«گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود

تنها تر از مسیح کسی بر صلیب بود»[6]


نکتۀ پایانی: روزگاری کار دنیا برعکس بود. حتما از تاثیراتِ معماری اسلامی در دورۀ درخشش هنر اسلامی و شیعی، بر کلیساهای مسیحیان چیزی شنیده‎اید. مثلا کلیسای «بیت لحم» یا کلیسای «وانک» اصفهان.

 

 




[2] قرآن کریم با ترجمۀ سیدعلی موسوی‎گرمارودی _ سورۀ نساء _ آیۀ ۱۵۷

[3] همان _ آیۀ ۱۵۸

[5] سوزنِ عیسی از روایات غربی‎ها و مسیحی‎ها نیست. از روایات ماست. در لغتنامه دهخدا آمده: «گویند که چون عیسی علیه السلام را به آسمان می بردند در دامن ایشان سوزنی بوده بحکم الهی بهمین سبب بر فلک چهارم ماند و بالاترش نبردند چرا که سوزن یکی از اسباب دنیا است» هنوز حدیث یا روایت معتبری که این روایت را تایید کند ندیده‎ام. لکن این حکایت در شعر شاعران بزرگ ایرانی وهمچنین اقوال مشایخ بزرگ معاصر (مثل شیخ رجبعلی خیاط) آمده است.

[6] دفتر شعر «با کاروان نیزه» سروده «علیرضا قزوه» _ بند دوازدهم



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «ما مسیح را کشتیم» ؛ مسیح مصلوب یا مسیحِ چرخِ چارم؟
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: