تنگ است آه... مثل قفس، آسمان من غزلی از رضا شیبانی
02 شهریور 1391
20:37 |
0 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
بي روح بود چشمه ي "عمر روان" من
دنيا ربود روح مرا از روان من
مثل درخت هاي خزان خورده سال هاست
خشکيده است حرف دلم بر زبان من
بازيچه ي خزانم و همبازي بهار
افتاده است بازي دنيا به جان من
هم بازي من است جهاني ولي چه سود؟
وقتي که نيست هيچ کسي هم زبان من
يک آسمان پرنده ي وحشي نشسته بود
یک روز روي شانه ي "عشق آشيان" من
دوران عشقبازي من طي شد و... گذشت
من ماندم و شماتت همبازيان من
طفلي جسور بود و چراغ مرا شکست
يادش يخير دلبر ابرو"کمان" من
اي کاش باز کودک شوخی شوم که باد
دامن کشان گذر کند از بادبان من
دنياي کودکانگي من بزرگ يود
افسانه بود و داشت حقيقت جهان من
مهتاب را به جاي چراغ محله مان
هر بار مي گرفت نشانه، کمان من
کم کم که پا گرفتم و قدم بلند شد
کوچک شدند گستره هاي گمان من
پر هاي آرزوي مرا زندگی شکست؛
تنگ ست آه... مثل قفس، آسمان من
تقدير مرد دیدن خورشيد من نبود
بي مشتري نشست ز پا کهکشان من
....
اين شعر عاشقانه به جايي نمي رسد
مثل کلاغ بي هدف داستان من
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.