شهرستان ادب: چهارمین جلسه از سلسله جلسات لذت داستان در روز بیست و پنجم دی ماه و با حضور سرکارخانم منیژه آرمین برگزار شد. مجید اسطیری در ابتدای این جلسه پس از سلام و خوشامدگویی به حاضرین، میهمان برنامه را به این صورت معرفی کرد: "میهمان امروز ما متولد 1324 در تهران و در خانوادهای مذهبی هستند. ایشان داستاننویس، نقاش، سفالگر، روانشناس و خالق آثاری چون «کیمیاگران نقش»، «ای کاش گل سرخ نبود»، «بوی خاک»، «شب و قلندر»، «شباویز» و «سرود اروندرود» هستند." اسطیری سپس از آرمین دعوت کرد تا با تشویق حاضران پشت میکروفون بیاید.
لذت داستان دو طرفه است
آرمین پس از سلام و خوشامدگویی آرزو کرد تا با برقراری ارتباطی موثر میان طرفین، نتیجهی خوبی از این جلسه حاصل شود. وی در ادامه اشاره کرد: «چون اسم این جلسه لذت داستان بود، من به یاد کودکیهایم افتادم. زمانی که کودک بودم و میدیدم خانوادهام داستان میخوانند و از خواندن آن خشمگین، غمگین و شاد میشوند، برایم سوال بود که چه قدرتی در این نوشتهها هست که خوانندهها را به چنین واکنشهای عاطفی وا میدارد؟ اصلا فیزیک کتاب برای من جذابیت خاصی داشت. وقتی من به این عالم داستان وارد شدم که هشت ساله بودم و خواندن و نوشتن را بلد بودم و به راز کلمات آشنا شده بود. پس از آن مجلسی شعرخوانی بود و من شعری در آنجا خواندم و کتابی به نام رابینسون کروزه از آنجا هدیه گرفتم. این اولین داستانی بود که من خواندم و فهمیدم که غیر از دنیای محدود و کودکانهی خودم دنیای بزرگتری وجود دارد. سپس ده ساله بودم که در یک نمایشنامه بازی کردم و در بازی نمایشنامه بود که فهیمدم انسان غیر از خودش میتواند شخصیتهای دیگر را هم تجربه کند و همانجا بود که اولین کار خودم را که یک نمایشنامه بود را نوشتم. کمکم وقتی وارد دبیرستان شدم و با دنیای ادبیات واقعی که ادبیات کهن ایران بود، مرا وارد دنیایی کاملا غیرپیشبینی کرد. میتوانم بگویم که در این دوره به دلیل دبیران خوبی که داشتم وارد دنیای رازآمیز ادبیات شدم و بعدها با کتابخوانی و آشنایی با کتابهای جدید مرا وارد دنیای داستاننویسی کرد. ولی لذت داستان دو طرفه است؛ یک طرف نویسنده و طرف دیگر مخاطب. افق کودکی بسیار اهمیت دارد و در روند داستاننویسی نویسنده بسیار اثرگذار است.»
نویسنده وقتی وارد دنیای داستان و داستاننویسی میشود تازه با رنجهای آن مواجه میشود.
پس از این مقدمهی کوتاه نویسندهی جوان و مجری و کارشناس نشست، مجید اسطیری سوالات خود را با این سوال شروع کرد: «از چه زمانی نگاه شما به نگاه یک نویسندهی حرفهای تبدیل شد؟»
صاحب کتاب سرود اروندرود در پاسخ به این سوال اشاره کرد: «من در دوران دبیرستان داستان مینوشتم. من در دانشگاه به کارهای پژوهشی علاقهمند شدم و تقریبا دیگر فکر نمیکردم که داستاننویس شوم. پس از این، شرایط انقلاب که پیش آمد، مردم این روحیه را داشتند که میخواستند چیزی را به تجربهی انقلابی مردم بیفزایند. کار من در آن زمان تفننی بود؛ تجربههایی که خودم و دیگران داشتیم را جمعآوری میکردم و به عنوان داستان مینوشتم. پس از مدتی دیدیم که مردم با این نوع نوشته ارتباط بهتری برقرار میکردند؛ یعنی اگر کار پژوهشی مخاطبان محدودی داشت، قصهنویسی مخاطبان بیشتری دارد؛ هرچند که نمیتوانیم بگوییم نامحدودند. داستان همیشه مخاطبان محدودی دارد. من بعد از مدتی داستان را جدیتر گرفتم و متوجه شدم در ضمن کار که داستان بیش از سایر نوشتههای ادبی، احتیاج به پژوهش دارد. نویسنده وقتی وارد داستاننویسی میشود تازه با رنجهای آن مواجه میشود. قرار دادن افراد، فضاها، مکانها و زمانهای دیگر در داستان، سختیهای زیادی را مقابل داستاننویس قرار میدهد. در این شرایط است که نویسنده میتواند چیزهای تازهای را به دست بیاورد و هرآنچه که به تازگی به دست آورده را در اختیار دیگران قرار دهد.»
تاریخ بخشی از هویت انسان است.
اسطیری، کارشناس گروه داستان شهرستان ادب، سوالات خود را به این صورت ادامه داد: «نوشتن غیر از خود، زمان و جامعهی خود، به خصوص جایی که به تاریخ برمیگردد و چون تاریخ یکی از بخشهای اصلی داستانهای شما هست، میخواهیم بدانیم شما چگونه این پیوند را با تاریخ برقرار کردید، چقدر با مطالعات تاریخی محشور بودید و چگونه این تاریخ را وارد داستانهای خود نمودید؟»
صاحب کتاب ای کاش گل سرخ نبود، در پاسخ به این سوال اشاره کرد: «انسان موجودی است تاریخی؛ چه این را بپذیرد و چه نپذیرد. انسان دارای گذشته است و گذشته گاهی نزدیک است و گاهی دور. هیچ انسانی نیست که در پشت سرش تاریخ و جغرافیای تاریخی نداشته باشد. داستان مثل خود زندگی است؛ همچنان که زندگی برشی است از نقطهی A به نقطهی B و پشت آن ماجراهای بسیاری وجود دارد؛ در داستان نیز اینگونه است. تاریخ بخشی از وجود و هویت ماست. من در داستانهایم به این موضوع خیلی توجه میکنم. مسائل اجتماعی نیز به تاریخ و هویت انسان برمیگردد و در نتیجه من تاریخ را در چهارگانهای –به خصوص در داستان آخر خودم- به عنوان پس زمینهی رمان آوردهام: یکی از دوران اواخر قاجاریه است تا مشروطیت که پسزمینهی شب و قلندر را تشکیل میدهد. دوم از استقرار مشروطیت تا حکومت رضاشاه که داستان شباویز را شکل میدهد. سوم دوران رضاشاه که پس زمینهی داستانی در دست چاپ به نام شانزده سال است و آخرین دوره، دورهای است که در دست نوشتن است و با عنوان کوروش! آسوده بخواب که مربوط به دوران پس از رضاشاه است. برای به دست آوردن اطلاعات مربوط به این دوران، بسیار کار کردهام.»
مجید اسطیری در خصوص نوشتن کتاب ای کاش گل سرخ نبود و استقبالهایی که از این کتاب شده بود پرسید: «روند نوشته شدن این داستان چگونه بود و عامل موفقیت این کتاب را در چه میدانید؟»
آرمین در پاسخ خود تصریح کرد: «این کتاب، یک فضای ملموس اطرافیان من بود؛ جرقهی آن هم از مرگ فردی که با وی ارتباط عاطفی داشتم و در خانهی سالمندان اتفاق افتاد، زده شد. این نوشته را به نظر خودم با خون خودم نوشتم و میتوانستم شخصیتها و فضاهای این داستان را درک کنم. این کتاب ماجرایی داشت که خیلی هم جالب بود. من این کتاب را نوشته بودم و تمام شده بود و هنوز اسمی نداشت. من یک روز که داشتم رانندگی میکردم و مادرم هم کنارم نشسته بود؛ وی شعری ترکی خواند که آهنگ این شعر به من این احساس را داد که ربطی به کار من دارد و اسم آن را از این شعر الهام گرفتم.»
نویسندگان امروز وامدار ادبیات کلاسیک ایران هستند.
در ادامه، اسطیری صاحب کتاب تخران پرسید: «یکی از ضعفهایی که در آثار داستانی بعضی از نویسندگان ما وجود دارد، بیبهره بودن از ادبیات کلاسیک ما است و اینکه نویسنده نگاهی به گذشتهی خود ندارد. در کتاب شب و قلندر مخاطب نشانههای بسیاری میبیند مبنی بر اینکه نویسنده توجه زیادی به ادبیات کلاسیک دارد. نشانههایی از توجه به تاریخ بیهقی، مثنوی معنوی، پلهپله و مرحله به مرحله بودن داستان منطقالطیر یا شاهنامه و داستان هفتخوان رستم را به یاد مخاطب میآورد. از ارتباطتان با ادبیات کلاسیک برای ما بفرمایید»
منیژه آرمین در پاسخ به این سوال اشاره کرد: «ما همیشه وامدار ادبیات کلاسیک هستیم. دنیای ادبیات کلاسیک، دنیای عجیبی است که من فکر میکنم هرچقدر فرد بخواند و یاد بگیرد، باز نیاز به مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر دارد. در دوران کودکی ما، جلسات مثنویخوانیای را شرکت میکردیم؛ با وجود اینکه معنای شعرها را متوجه نمیشدیم ولی از آهنگی که اشعار خوانده میشد و حالتی که شنوندهها یا خوانندهها به خود میگرفتند متوجه میشدم که چیزهای باعظمتی در این کتابها وجود دارد.»
عادات نویسندگی و نویسندگان محبوب
اسطیری در خصوص عادات نویسندگی و نویسندگان محبوب نویسنده پرسید. .آرمین در پاسخ به این سوال تصریح کرد: «هرجایی و هر زمانی ممکن است بنویسم؛ بستگی به انگیزهام دارد. جای خاصی برای نویسندگیام وجود ندارد. سکوت برای نوشتن داستان من لزومی ندارد؛ حتی به نظر من در شلوغی فرد بهتر میتواند بنویسد. چون وجود و دیدن آدمها حسبرانگیز است. من اگر آدمها و نگاههایشان را نبینم، قلمم خشک میشود. در خصوص نویسندگان محبوب من نیز، باید بگویم که نویسندهای که بر روی من بسیار اثر گذاشت، داستایوسکی بود و به بقیهی داستاننویسها هم احترام میگذارم. ولی دیدگاه روانشناختی و عمیقی که داستایوسکی نسبت به شخصیتها دارد برای من خیلی آموزنده بود.»
حضور و نمایش ویژگیهای زنانهنویسی در داستانهای "آرمین"
اسطیری سپس در خصوص ادبیات زنانه و زنانهنویسی سوالی با این مضمون پرسید: «تلقی سطحی و اشتباهی از ادبیات زنانه در مورد داستانهای زنانه وجود دارد. به نظر میرسد شما در کتاب شب و قلندر چندان قائل به این نوع نویسندگی نیستید؛ زیرا این کتاب به میزان زیادی از تاریخ بهره گرفته است. جایگاه خودتان را در این ادبیات زنانه کجا تعریف میکنید؟»
منیژه آرمین در پاسخ سوال افزود: «من به این زنانهنویسی و مردانهنویسی اعتقاد ندارم و فکر میکنم نویسندگان موجودات دو جنسیتی هستند. یعنی افرادی که خوب مینویسند، اگر آقا باشد باید مانند یک مرد زندگی کند و مانند یک زن و مرد زندگی کند و برعکس. به این دلیل که شما اگر در نویسندگان خوب مرد نگاه کنید، میبینید که چقدر آنها ظرایف خوب زنانه را متوجه هستند و در مورد زنان هم وضعیت همینگونه است. نویسنده باید آنقدر شناخت و آگاهی داشته باشد و شخصیت مورد نظر برای او به حدی باید ملموس و نزدیک باشد که بتواند پیدا کند و بنویسند. به قول ویلیام فاکنر، نوشتن عرقریزی روح است. نوشتن کاری آسان و در ضمن سخت است. نوشتن از برخی جهات کاری بسیار آسان و از برخی جهات کاری بسیار دشوار است. دشوارترین بخش آن، این است نویسنده شخصیت و فرضیهی مورد نظر خود را بتواند در داستان ایجاد کند. اگر این اتفاق رخ ندهد، نوشته لاجرم بر دل نمیشیند. بعضی از نویسندگان خیلی محدود مینویسند و نظم منطقی در داستانهای آنها مشخص نیست. ما دو گونه نویسندگی داریم، یکی از آنها حدیث نفس نویسی است. افرادی که کتاب حدیث نفس مینویسند، کارشان با یک کتاب تمام میشود؛ این به این معنی نیست که این کتابها، کتابهای ضعیفی باشد. خیلی از این کتابها بسیار درخشان هستند ولی همین یک تیر در ترکش آنها باقی است. حدیث نفس هم میتواند خوب باشد ولی به شرطی که طیف گستردهای داشته باشد و به شخص یا محدودهای خاص محدود نشود. نوع دوم نوشتن داستان به صورت خیالی است که حوزهی آن بسیار گستردهتر و نوشتن آن بسیار سختتر است.»
پس از این گفتوگوی دوستانه حول محور داستانهای سرکارخانم آرمین، اسطیری از ایشان دعوت نمود که بخشی از آثار خود را برای حاضرین قرائت کند. وی داستانی کوتاه که برداشتی آزاد از منطقالطیر بود را برای حاضرین خواند که بسیار مورد تشویق حاضرین قرار گرفت. سپس از آقای خداداد حیدری دعوت شد تا داستان «ستارههای سرزمین من» را برای حاضرین قرائت کند. وی با تشویق حاضرین بر روی سن حاضر شد و داستان خود را خواند تا مورد نقد و بررسی قرار گیرد. حیدری پیش از خواندن داستان، داستان خود را تقدیم کودکان جهان کرد: «من این داستان را به کودکان جهان و به خصوص کودکانی که روی خوش در زندگی کم دیدهاند و تا جایی که دیدهاند جنگ و تفنگ بوده است. این داستان را تقدیم به کودکانی میکنم که آسیبدیدهی جنگهایی هستند که هیچ تقصیری در آن نداشتهاند؛ جنگهایی که گاه به خاطر اختلاف نظرها و کشورگشاییها، سرکوب دینها و گاه برای دفاع از خاک و ناموس و وطن بوده است. مخصوصا این داستان را تقدیم میکنم به تمام کودکان سرزمین مادریام، به افغانستان عزیز، باشکوه و سربلند.»
افغانستان امروز با مرگ زندگی میکند و با زندگی میمیرد.
پس از تشویق حاضرین، آرمین در خصوص این داستان اشاره داشت: «من فکر میکنم این داستان، یک داستان کاملا ضدجنگ بود و من به عنوان یک ایرانی وقتی که این داستان را خواندم و شنیدم افغانستان را دیدم که با مرگ زندگی میکند و با زندگی میمیرد. فکر میکنم که چطور یک افغانستانی میتواند در مورد افغانستان بنویسد و در مورد ظلم و ستمی که بر او رفته است ننویسد. سالهاست که افغانستان کوبیده میشود؛ حزب کمونیست، طالبان، امریکا و اکنون هم دستهای ناپیدا و پشت پردهای هست که شرایط را بر آنها دشوارتر میکند. چون افغانستان مشغول تجربهی حکومت است و در عین حال با چند جبهه باید بجنگد. خود داستان به عنوان یک داستان کوتاه جالب بود. حتی من نکتهای که در ابتدا برایم خیلی غریب بود و در طول داستان به من نزدیک شد، این بود که لحن افغانستانی در آن بود. من در ابتدا نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم ولی در صفحهی دوم و سوم توانستم با آن ارتباط خوبی برقرار کنم. این چیز خیلی تازهای بود و به نظرم خیلی جالب بود. این لحن داستان و زبانی که آورده شده بود به من مخاطب کمک کرد تا موقعیت افغانستان را بهتر درک کنم. فکر میکنم که شرایط زمان و مکان و شخصیتپردازی بسیار خوب از آب درآمده بود. زیرا از یک نوجوان شروع کرده بود که در مورد فوتبال حرف میزند و رفت و برگشتها و تداعی معانی بسیار خوبی در این داستان کوتاه دیده میشود. به طور کلی میتوان گفت که این داستان کوتاه، داستانی قوی و خوب از آب درآمده است.»
پس از این، اسطیری ضمن تشکر از سرکارخانم آرمین برای حضور در این جلسه، از حاضرین نیز کمال تشکر را به عمل آورد و از آنها خواست تا در جلسات بعدی لذت داستان که در آخرین پنجشنبهی هر ماه برگزار خواهد شد، همراه آنها باشند.