غزلي از حسن خسروي وقار
19 شهریور 1391
12:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
3.33 با 3 رای
اسير
از زندگی بدون تو سیرم، قبول کن!
باید که مرگ را بپذیرم، قبول کن!
باید دعا کنی که بمیرم به جرم عشق
باید دعا کنی که بمیرم... قبول کن!
آشوب گیسوان تو با من چه کرده است؟
در چنگ سرنوشت اسیرم، قبول کن!
دیگر به چشمِ "باغ" به حالم نظر مکن
من تک درخت خشکِ کویرم، قبول کن!
فوّاره ام، که گرم "زمین خوردن" ام هنوز
از من گذشته اوج بگیرم، قبول کن!
هرچند رفته رفته به پایان رسیده ای
من تازه ابتدای مسیرم، قبول کن...
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.