غزلي از پيمان طالبي
19 شهریور 1391
15:35 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
از آن همه قیل و قال ما ماندیم ، جمعیت پابرهنه ی رنجور
رفتند عقب سواره هامان، تا بر ما نگران شوند دورادور!
شب طعنه به ساحت پلنگان زد، تقدیر ستاره ها عوض گردید
تا شام چهارده ؛ دریغا ماه ، تا شام چهارده ؛ دریغا نور
در زمره ی بیسوادها رفتیم ، با نام خدا ز یادها رفتیم!
ما ماه و دو چشم شهر بر ماهی ، ما آه و دو گوش شهر بر ماهور
لبخند به خون ما نمی سازد ، مَردیم برای اینکه با دردیم
در پیرهن غزل برامان هست ، لبخند همیشه وصله ناجور
با این همه، ما بلند پروازیم ، در قافیه ها به فکر اعجازیم
ما صاعقه ایم گوش شیطان کر، ما بارقه ایم چشم شیطان کور
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.