شد به آهنگ عجيبي خاك ما زير و زبر
خانه ها لرزيد و لرزيدند دل ها بيشتر
آن تكان ناگهاني تا هميشه خواب كرد
كودكان خفته در گهواره را بار دگر
دست هاي كوچكي از خاك بيرون مانده است
دست هايي بر سراست و دست هايي بركمر
كودكان خانه را جز مرگ، همبازي نماند
باز، بازي مي كند داغ عزيزان با جگر
لحظه لحظه شوق پرواز از زمين تكثير شد
بسكه هرسو ريخت، باقي ماندههاي بال و پر
داغ هاي باغ سنگين است اما نو به نو
از دل اين خاك مي رويد درختي تازه تر
يك به يك ديوار ها افتاد تا هجرت كنيم
از شبِ اين چار ديواري به آغوش سحر
ميلاد عرفان پور