...اشاره كرد قريشي به كوه و گفت: آنجاست
محمد اغلب اوقات با خودش تنهاست
محمّد از «جبلالنور» ميرود بالا
كه در كمركش آن روشناي «غار حرا»ست
#
جزيرةالعرب از روي نقشه دنيا
مُحاط بين بيابان و ساحل درياست
طبيعت خشن و آفتاب سوزانش
خوراك خيمهنشينان ساكن صحراست
خوراك خيمهنشينان ساكن صحرا
كه قوت غالبشان شير و شيره خرماست
حجاز، بخشي از اين سرزمين پهناور
درست در گذر نام انبياي خداست:
شبيه مصر و فلسطين و بيتلحم و دمشق
شبيه خاك سرانديب و مسجدالاقصي است
به اورشليم و به كنعان و كوه طورشبيه
شبيه كلده و شامات و وادي سيناست
عروج ديده در او روحهاي روشن و پاك!
هبوط كرده در او، آه، آدم و حواست!
به گل نشسته در او كشتي شكسته نوح!
به باد رفته در او قوم منكر موساست!
گذشته از دل آتش در اوست ابراهيم!
به تشت مانده بريده در او سر يحياست!
چنانكه پي شده در اوست ناقه صالح!
چنانكه سر زده در او مصايب عيساست!
حجازِ پانصد و هفتاد و اندِ ميلادي
حجازِ ديگر و آغازِ ديگر دنياست...
#
زمانه اين بار آبستن حوادث نو
يكي در آينة كهنه «معبد صنعا»ست
گسيل كرده به تخريب كعبه فيلان را
سپاه ابرهه در قصد خويش بيپرواست
حريم كعبه و اينسان دهنكجي؟ خوابياست!
بناي ظلم و تعرّض به مكه؟ اين روياست!
زمين گشوده به بلعيدنش دهان، از زير،
رسيده ابر ابابيل بر سر، از بالاست،
رسيد آنچه رسيد و گذشت آنچه گذشت
قريش آمد و ديد آنچه را كه ماندهبه جاست
نبود تاب تماشاي بيشتر ديدند:
كه سقف سربي
و
سنگين آسمان
كوتاست ....
#¨
سكوت ممتد صحرا و روح جاري آن
به چشم كودك نوپاي آمنه گيراست
به چشم كودك نوپاي آمنه صحرا
فرشتهاي است كه با او هميشه در نجواست
فرشتهاي كه نگهبان جان اين كودك!
فرشتهاي كه نگهدار كودكي نوپاست!
امين رابطههاي شريف و روشن وحي!
فرشتهاي كه بر او بسته نيست درهاواست!
حليمه گرم تماشاي كودكي شده است
كه چشمهاش به رازي در او نهفته گواست
#¨
كتابهاي مقدس نوشتهاند: «احمد»
كسي كه وعده پيغمبران پيش از ماست
كسي كه آتش «آتشكده» نشسته از او
كسي كه آمدنش لرزه بر تن «كسري»ست
كسي كه مُهر نبوّت ميان شانه او
زبان به راز مگو باز كرده و گوياست
كسي كه سايه او آفتاب عالمگير!
كسي كه با شب او صبح روشن فرداست!
به سير يك شبه هفت آسمان رفته!
كسي كه ديده بيدار «ليلة الاسرا»ست!
كسي كه عادت شب زنده داريش مرسوم!
كسي كه شيوه بندهنوازيش شيواست!
كسي كه ـ درد نگو ـ مهربانيش مرهم!
كسي كه ـ زخم كجا با وجود او؟ ـ كهدواست!
#¨
نگاه ميكند از دور مكه را هر روز:
حريم كعبه، حرموار، مملو از بتهاست
يكي به سجده نهاده است سر برابر«لات»
يكي گرفته به اصرار دامن «عزّي» است
چه كعبهاي؟ كه نه از سحر ساحرانخالي
نه از «قصايد موهوم هفتگانه» جداست
سواي رسم خريد كنيزكان سپيد
بساط بردهفروشان روسياه به پاست
قبيله مقدم نوزادهاي دختر را
به جان پذيرا با گورهاي ناپيداست
هنوز غايله «اوس» و فتنه «خزرج»
كتاب كهنهاي از كينههاي پابرجاست
اسير دغدغههاي خرافه و جهل است
عرب ـ دريغ ـ كماكان به شيوه آباست ...
#¨
محمّد از «جبلالنور» ميرود بالا
كه در كمركش آن روشناي «غارحرا»ست
¨
فرشته بود دوباره، اشاره كرد:
بخوانبه نام پاك خدايي كه آفريده تو را ...