موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشت محسن جعفری از اعضای دوره دوم آفتابگردانها از ملایر

خوابی که تعبیرش شد «من» تقریبا بیگانه با «من» پیشین

08 مهر 1391 22:38 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.75 با 4 رای
خوابی که تعبیرش شد «من» تقریبا بیگانه با «من» پیشین

یک بیت از یکی از شعرهای معروفش را برایش نوشتم و ارسال کردم.بعد نوشتم :"چرا شما این قدر خوب شعر میگید؟".گفت: "سلام.حالا مونده تاخوب شعر بگم." این اولین باری بود که در محیط مجازی با او گفتگو می کردم. شگفت  زده بودم. بعد از کمی احوالپرسی از موقعیت استفاده کردم(شاید هم سوء استفاده!) وگفتم: "آقای نعمتی میشه یکی شعرهای وبلاگمو بخونید و نقد کنید فقط در حد چندجمله." محمد حسین نعمتی با کمال تواضع پذیرفت. چاره ای هم نداشت بنده ی خدا. چنان نرم درخواستم را مطرح کردم که تنها جوابی که نمی شد به آن داد "نه" بود!شعرم را خواند و نقد هوشمندانه ای برایم نوشت. دستش درد نکناد. بعد گفت: "ما یه اردو داریم از طرف موسسه شهرستان ادب. چند روز دیگه توی یه اردوگاه دماوند. هرچند پرونده ی اردو بسته شده .شما شعرهات رو بفرست به ایمیل من، بچه ها بخونن جوابشو بهت میدم. شاید قسمت بود به این اردو رسیدی."بعد ایمیل و شماره همراهش را داد و من همان شب ارسال کردم. باورم نمی شد...اگر می شد به این اردو می رسیدم...محشربود.

چند روز بعد آقای میلاد عرفانپور تماس گرفت و شرایط اردو را بیان کرد.من که از خوشحالی بال درآورده بودم و در فضای اتاق به طیران مشغول بودم! گفتم حتمامی آیم. انشالله! خلاصه این طور شد که من طور کاملا اتفاقی و دقیقه نودی(90") و البته با عنایت و لطف خدا و دوستان شهرستان ادب به این اردورسیدم.

باورم نمی شد. بعضی از شاعران مطرحی را که من تا آن روز باید برای آشنایی با آن ها فقط نامشان را در موتورهای جستجوی اینترنت(به پارسی همان فضای مجازی!) جستجو می کردم آنجا رودر رو می دیدم. تا هرکدام از آن ها را در محیط اردوگاه، بیکار می دیدم فوری گوشش را به کار می گرفتم و خواهش می کردم که می شود لطفا شعرم را بشنوید و چند جمله راجع به آن صحبت کنید؟   آنها هم با میل یا اکراه (بالاخره رودربایستی را گذاشته اند برای این وقت ها!) گوش می دادند و صحبت می کردند.دستشان درد نکناد.

چه اتفاق مبارکی بود برای من. اما حیف...  یک روز از اردو گذشته بود که باید برمی گشتم به شهرستان برای مراسم یکی از اقوام. و فقط بخاطر رضایت مادر و پدرم تصمیم به بازگشت گرفتم. وگرنه گفتم صد تا از این مراسم ها را با یک ساعت این اردو عوض نمی کنم (البته امیدوارم ترتیبی اتخاذ فرمایید که این یادداشت به دست اقوام ما نرسد! چون کلی  سر آنها منت گذاشته ایم که خاطرتان خیلی عزیز بوده که اردو را نیمه کاره رها کردیم و به مراسم شما آمدیم!!!) بگذریم.

با مسئولین اردو که خداحافظی می کردم اظهار می کردم که صبح فردا به دماوند برمی گردم.ا ما یأس از برگشتنم را در چشمهایشان می دیدم و اینکه نمی خواستند اردو را از دست بدهم.

با خودروی شخصی استاد اسماعیل امینی تا تهران رفتم. بنده ی خدا به خاطر آن یک ذره راه تا تهران کلی هم عوارضی داد که ما آن مبلغ را برای جاده ی طولانی ملایر به تهران می پردازیم و کلی هم بعدش بد و بیراه می گوییم به وزارت مربوطه! (چرخ ماشینش انشالله همیشه چرخان باد). شب جمعه به ملایر رسیدم و صبح جمعه در کمال ناباوری خانواده و اقوام دوباره راهی تهران شدم و تا اردوگاه چهار تا اتوبوس و مینی بوس و تاکسی سوار و پیاده شدم! تا بالاخره بعدازظهر جمعه به اردوگاه رسیدم.هرکدام از هم قطاری ها که مرا می دید باورش نمی شد که در عرض یک شبانه روز آن همه راه را رفته و برگشته ام.

به هرحال قسمت بود من هم در این اردو باشم و از محضر همه ی عزیزان وفرهیختگان و انسان های وارسته ای که ذکر نامشان از حوصله ی این یادداشت خارج است استفاده ی کافی و وافی ببرم. حقیقتا از اتاق بسته و بدون روزنه ام راهی باز شد به آسمانی که رویایش را در سر داشتم. و تازه فهمیدم شعور و شعر و شاعر کجا و من کجا.

"آفتابگردانها" برایم مثل یک خواب بود که تعبیرش شد"من" تقریبا بیگانه با "من" پیشین. امیدوارم باز هم از این خواب ها ببینم. برای همه ی دوستان زحمتکش این اردو از صمیم قلب سلامتی و توفیق تلاش روز افزون فی سبیل الله را آرزومندم.

جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم

این سلسله تا روز جزا نگسلد از هم

   محسن جعفری                                          

8/مهر/91


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • خوابی که تعبیرش شد «من» تقریبا بیگانه با «من» پیشین
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.