پیشدرآمد: دوستان، یک دقیقه جمع شوید از لسان بگذرید و سمع شوید مثل پروانه محو شمع شوید دوستان، یک دقیقه جمع شوید :: درآمد اول و دوم: نه سفارش گرفتهام ز کسی نه دلم هست در پی هوسی چیزی از دل رسید بر لب و من لب گشودم، پدید گشت سخن حکم دل بود و من پذیرفتم آنچه از دل حواله شد گفتم شاعرم من، سخنفروش نیام بهر هر حرف و صوت گوش نیام گرچه رنگینمزاج و دمدمیاند شاعران نیز جزو آدمیاند فرق زر را ز چوب میفهمند اهل فناند، خوب میفهمند آنکه این شعر در ستایشِ اوست لایق شعرهای نغز و نکوست قصد کردم ز روی معتقدی بسرایم برای «معتمدی» آنچه «مهدینژاد» میگوید از سرِ اعتقاد میگوید :: اوج: ای صدایت به نرمیِ پرِ قو بالطافتتر از رمِ آهو چون خرامِ نسیم در صحرا مثل بازیِ موج در دریا چون هوای شمال نازک و نرم مثل خاک جنوب شرجی و گرم اوجهای تو آسمانفرسا جمله تحریرهات گرم و رسا بم بخوانی، لطیف و باحالی اوج گیری، حریف اقبالی [وی خوش آن حنجره که در این بین مترنم شود به نام «حسین» ذکر آل رسول و اهل خدا برکت میدهد به شعر و صدا] :: فرود: گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد گر که پابندِ فرم و اسلوبند دیگران هم بهجای خود خوبند هر گلی بوی خویش را دارد جملگی را خدا نگهدارد یکطرف لالههای خوشبر و رو یکطرف دسته گلِ شببو حسن یوسف نشسته در گلدان یاسها از حصار آویزان اینطرف شاخههای ماگنولیا آنطرفتر شقایق صحرا جمله گلها معطرند، بلی گلِ گلها «محمد»یست ولی :: خاتمه: باغبان، سر مکش ز تیمارش از سَمومِ خزان نگه دارش دور از ساحتش حواشی باد لهجهاش تا همیشه کاشی باد
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز