غزلی از محسن حسنزاده لیلهکوهی
بیا وَ گرنه در این انتظار خواهم مرد
10 مهر 1391
05:36 |
1 نظر

|
امتیاز:
با 0 رای
بیا وَ گرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بى تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشک سالها جارى است
و زیر پاى همین آبشار، خواهم مرد
نیامدى و خدا آگه است، من هر روز
به اشتیاق رخَت چند بار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار مى آیى
در انتظار تو، من تا بهار خواهم مرد
پدر که تیغ به کف رفت، مژده داد که من
به روى اسب سپیدى، سوار خواهم مرد
تمام زندگی من در این امید گذشت
که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر که رفت به من راستْ قامتى آموخت
به سان سَرو سَهى، استوار خواهم مرد