موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
غزلی از یوسفعلی میرشکاک

در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدن ها

11 مهر 1391 22:15 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.67 با 3 رای
در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدن ها

شب است و پنجره ای دارم که روبروی تهی باز است

شکسته حنجره ای دارم که قاب خالی آواز است

در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدن ها

که رفت و آمد سنگینش شکسته بالی پرواز است

دلا اگرچه گرفتاری، به خون روشن خود خو کن

به گوش سینه چه می خوانی؟ زبان آینه غماز است

زبان به شکوه گشودن را که بست گوش شنیدن ها

به روی عرض نیاز ما، همین گشوده در ناز است

به وهم رفتن شب خون شد گلوی خواندن چاووشان

جنون شد آنهمه خون، غافل، که فتنه را سر ِ آغاز است

 

زبان آینه روشن بود اگر دلش نه از آهن بود

چرا خبر نشدیم ای دل سیاهی آینه پرداز است

در این حصار سیاه آیین به آفتاب نیازی نیست

که بال کرکس خاموشی در اوج ممکن پرواز است


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدن ها
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.