شهرستان ادب: شاید برای دوستداران شعر سهراب سپهری جالب توجه باشد که بدانند او کار شاعری خود را با سرودن غزل آغاز کرده است و سرنوشت اولین گامهای شعریاش با همیاری مشفق کاشانی، شاعر سبک هندی، شکل گرفته است. در همان روزگاری که به گفتۀ خود کمتر کتاب میخواند و بیشتر نگاه میکند. همان روزهایی که سهراب با شعرهای مشفق آشنا میشود و مشفق او را به معنای واقعی کلمه میبیند و مشوّق او در راه نوشتن میشود.
سهراب خود میگوید آنچه آن روزها مینوشته، شعر نبوده و دو دفتر از این سرودهها را سوزانده است. سهراب آن روزها را روزهای آموختن فن شاعری و آشنایی با هنر نقاشی میداند. اما تعداد اندکی غزل - و البته اشعاری در قالبهای دیگر- از این دوران زندگی او در دست است که دارای ارزش و زیباییهای ادبی هستند.
با هم به خوانش غزلی از میان معدود غزلهای باقیماندۀ سهراب سپهری میپردازیم. غزلی که احساس میشود نسبت به دیگر غزلها و شعرهای کلاسیک او که مشقهای اولیۀ سهراب بودهاند، بیشتر به جهان شعری و نگاه شخصی وی نزدیک است و میتواند نمایندۀ شعر او در قامت غزل باشد.
اشک میبارم، بیا این ابر و باران را ببین دشتِ تر را دیدهای، دریای دامان را ببین
تار و پودِ گلشن از آهنگِ من آتش گرفت سوز بنگر، ساز بنگر، پردۀ جان را ببین
طرحِ خاموشی فکن تا وارهی کمکم ز رنگ پرده بردار از نگاه و نقش ایوان را ببین
نیست در دنیای پیدا جلوهگاهِ راز عشق دیده را بر هم گذار و یار پنهان را ببین
جلوۀ معنی کند روشندلان را محو شوق دیدۀ شبنم شو و خورشیدِ رخشان را ببین
بادِ وحشت می رُباید نقش پا ای بیخبر چند گامی همرهِ ما شو، بیابان را ببین
رو صفای خویش را ای دل ز آب دیده جوی ابر میگرید بیا صحرای خندان را ببین
فصل سرمستی رسید و ما همان سرگشتهایم گردشی کن در چمن، بادِ بهاران را ببین
هستی ما مشتِ خاکی تیره و سرگشته بود گردبادِ تارِ گَردآلودِ گردان را ببین*
*از کتاب هنوز در سفرم.
معرفی و انتخاب از: حسن صنوبری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز