شهرستان ادب: روزگذشته زادروز علامه اقبال لاهوری را بزرگ داشتیم، بیراه نیست امروز هم از این شاعر آموزگار و مبارز آگاه سخن بگوییم و از او در حال و هوای ماه محرم شعری بخوانیم.
برای ما ایرانیان، نام اقبال لاهوری یادآور غزلی دلنشین و تضمینهایی است که از این شعر شده:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم! جان من و جان شما
شاید از کنار این شگفت به راحتی عبور کنیم که شاعری اردو زبان، اشعار زیادی را به زبان فارسی سروده و بسیار دلبسته ایران بوده و در این آرزو به سر برده که روزی پایتخت ایران، نقشی همانند ژنو ، در منطقه ایفاء کند.
علامه محمد اقبال لاهوری در 18 آبان 1256 در سیالکوت هندوستان به دنیا آمد و در 1 اردیبهشت 1317 در لاهور وفات یافت. در کودکی با قرآن مانوس بود و همین انس دائم که از مراقبتهای پدر نیز ناشی میشد او را در سلوک اخلاقی قرار داد. وی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی به اروپا رفت و پس از ادامه تحصیل در دانشگاههای کمبریج و مونیخ، توانست در رشته فلسفه، به درجه دکترا برسد.
او که از بزرگترین نواندیشان معاصر بوده و بر تفکر اندیشمندان معاصر مسلمان تاثیر قابل توجهی گذاشته، در آغاز راه بر عرفان و تزکیه بسیار تکیه کرده و مولوی را به عنوان مرشد پیش روی خود قرار داد. وی همچنین دست پر توانی در سیاست داشت چنان که او را از فعالین استقلال مسلمانان هندوستان و تآسیس کشور پاکستان میدانند.
در زیر به یکی از اشعار او در کتاب «رموز بیخودی» در رثای حضرت ثارالله علیهالسلام اشاره میکنیم:
«در معنی حرّیت اسلامیه و سرّ حادثهٔ کربلا»
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزادۀ خیر الملل
دوش ختمالمرسلین نعم الجمل
سرخرو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت آن کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبّیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده حق از قوت شبّیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حرّیت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوۀ خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
سرّ ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان