شهرستان ادب: هرچند این روزها کتاب «دخترِ شینا» به یکی از مشهورترین آثار دفاع مقدس پنج سال اخیر تبدیل شده و همزمان با جشنوارۀ عمار فیلم سینمایی این کتاب نیز برای عموم مردم اکران شد، اما سایت شهرستان ادب به مناسبت سالروز عملیات کربلای پنج و مواجه بودن این عملیات با دو حادثۀ مهمِ زندگی «دختر شینا» به این کتاب میپردازد. در ادامه یادداشت خانم المیرا شاهان را درمورد این کتاب میخوانید:
بیست و نه سال پیش در چنین روزی عملیات کربلای پنج با رمز «یا زهرا» آغاز شد. این عملیات که در مدت دوازده روز طرح ریزی شده بود، پس از عملیات کربلای چهار با هدف تسلط بر منطقۀ شلمچه که از لحاظ سیاسی و نظامی اهمیت ویژهای داشت، در حالی به پیروزی رسید که بسیاری از رزمندگان کشور را از دست دادیم. تسلط بر منطقۀ شلمچه، به عنوان یکی از معابر وصولی شهر بصره، دویست گردان نیرو از قرارگاههای خاتمالأنبیا، کربلا، نجف و قدس را بسیج کرد که در جریان این عملیات، نیروهای قرارگاه نوح و تیپهای مستقل دیگر نیز به جرگۀ رزمندگان پیوستند. در این میان «حاج ستار ابراهیمی هژیر» هم به عنوان فرمانده گردان 155 حضرت علیاصغر(ع) در این عملیات حضور داشت. اما پس از پایان مأموریتش، در جریان بازگشت به عقب به عنوان جایگزین فرمانده گردان بعدی که به خاطر پاتک دشمن به شهادت رسیده بود برای ادامۀ عملیات رفت و با اصابت ترکش به ناحیه سر به شهادت رسید. همان «حاج ستار»ِ زندگیِ دختر شینا که پشت تمام رشادتها و دلاوریهایش، قرار و عهدی عاشقانه پنهان بود.
کتاب با مقدمهای صمیمانه از بهناز ضرابیزاده به عنوان نویسنده آغاز میشود و درست در صفحۀ شروع داستان، نخستین ضربه را به خواننده وارد میکند؛ در کنار تاریخ تولدِ راویِ قصه، تاریخ وفات او نیز درج شده و مخاطب حالا دیگر میداند که هرچند مدت زیادی از انتشار این کتاب نمیگذرد اما به خوبی احتمال میدهد که راوی کتاب یعنی «قدمخیر محمدی» تابِ بازگویی حکایت زندگیاش را نداشته و کمی بعد از پایان یافتن گفتگوها با نویسندۀ اثر، از دنیا میرود.
در ابتدای داستان به روزهای کودکی راوی بر میخوریم که در روستای قایش متولد شده و بخاطر خوشقدم بودن، «قدمخیر» نام میگیرد، عزیزکرده و مورد توجه پدر و مادرش، حاجی آقا و شیرین جان است و بیشتر از هرکس به پدرش دلبستگی دارد. این دلبستگی او را علاقمند به دخترِ خانه ماندن کرده و او در تلاش است که هر طور شده از بار ازدواج شانه خالی کند. اما حضور «صمد» و خواستگاریاش از «قدمخیر» و واسطهگریِ ریشسفیدان محل، ناگهان پای دخترِ نوجوانِ عزیز دردانه را به دنیایی بسیار عمیقتر و وسیعتر از خانۀ کودکیهایش باز میکند. قدمخیر پیش از آنکه به ازدواج «صمد» -که نام شناسنامهایش «ستار» است - در بیاید، بارها و بارها از نگاه او میگریزد و انگار از همان ابتدا در تقدیر این دو، دوری و دلتنگی رقم خورده است. صمد به سربازی میرود، پس از ازدواج برای کار از روستا به تهران سفر میکند، برای چند روز باز میگردد و کمی بعد، انقلاب 57 و جریان قیام مردم بین این دو فاصله میاندازد، باز میگردد و بعد دفاع مقدس آغاز میشود و دست آخر شهادت است که این دو را تا وفاتِ قدمخیر از یکدیگر جدا میکند. گویی قدمخیر از همان ابتدای ازدواجش پا به خانۀ تنهایی خود گذاشته و در قسمتهای مختلف کتاب هم، بیقراریها و بیطاقتیهای او را شاهدیم. با این حال او گویی تقدیر را پذیرفته باشد، نبودنها و بدقولیهای صمد در لحظههای حساس زندگیاش که از جملۀ آنها تولد فرزندانش است را هم پذیرفته و هرچند گاهی فشار زندگی از تحمل او خارج میشود اما به خاطر بچههایش راست و استوار روی دو پا میایستد و سکانِ زندگیاش را در اقیانوس طوفانیِ تقدیر به دست میگیرد.
کتاب وقتی به اوج مصیبت میرسد که عملیات کربلای پنج آغاز میشود. صمد به عنوان یکی از فرماندهان عملیات، برادرش را از دست میدهد و خود او نیز کمی بعد از شهادت برادرش، شهید میشود. آخرین بخش کتاب، رسیدن خبر شهادت صمد است و یتیم شدن پنج دختر و پسر قد و نیم قدِ قدمخیرِ 24 ساله.
از جاذبههای کتاب «دختر شینا» که قبل از هرچیز توجه خواننده را به خود جلب میکند عنوان آن است؛ «شینا» در حقیقت به زبان کودکانۀ دخترِ قدمخیر، همان شیرین جان، مادرِ راوی است و «دخترِ شینا» یعنی قدمخیر محمدی. این عنوان رمزیست که با خواندن کتاب فاش میشود و انتخاب مناسب و متفاوتی برای کتابی با درونمایه جنگ و عشق است. به علاوه نثر کتاب به حدی دوست داشتنی و روان است که به خواننده فرصت زمین گذاشتن کتاب را نمیدهد؛ چرا که همهچیز به ترتیب و در جای خود نشسته است. اما آنچه ستودنیتر است، صداقت راوی در بیان عواطف و احساسات اوست. قدمخیر از بیان خشمها، رنجشها، عشق و دلتنگیهایش هراسی ندارد. مصائب تلخ زندگیِ بدونِ صمد، از به دنیا آوردن و بزرگ کردن بچه هایش تا سرمای صف نانوایی و دبههای بیست لیتری نفت را بازگو میکند، از ترس و جیغهای کودکانش در زمان آژیر قرمز حرف میزند و حتی یک بار دست کودکانش را میگیرد و با صمد به مناطق جنگی میرود تا از نزدیک رشادت و شجاعت رزمندگان را ببیند. اما همه و همۀ این سختیها چیزی از استقلال او در ادارۀ زندگی نمیکاهد. او بیپروا روزهای زندگیِ همسرِ یک رزمنده بودن را روایت میکند. از صبوریها و آرزوهایی میگوید که هیچوقت محقق نمیشوند و با این حال او بارها میایستد و برمیخیزد تا جنگ را تحقیر کند. کتاب با شهادت صمد تمام میشود. اما دختر شینا ادامه دارد. او بعد از فصل آخر کتاب، فصل تازهای را آغاز میکند و آن بزرگ کردن کودکانش است. بعد از صمد او میماند و پنج بچۀ کوچک که ارمغان یک قرار عاشقانۀ هشت سالهاند.
بهناز ضرابیزاده با قلمی خوش، مشق زندگی قدمخیر و صمد را نوشت؛ اما تاریخ معاصر ما شیناهای بسیاری را به چشم دیده است. بانوانی که بی اغراق اگر تفنگ دست نگرفتند و رودرروی دشمن نجنگیدند، پای زندگی و فرزندانِ بدون بابایشان محکم و استوار ایستادند و صبوری کردند. زنانی که شاید خیلیهاشان نه سیاست میدانستند و نه جنگ، اما بنای زندگیشان تنها از گل لطیف عشق بود.
قدمخیر محمدی یک هفته پس از حماسۀ 9 دی 88 دعوت حق را لبیک گفت. یاد و خاطرۀ او و تمام شهدای دفاع مقدس بهخصوص شهیدان عملیات کربلای 5 زنده و جاودان باد.