«آمینگوی بلند لال نمیرد» | روایت طنزآمیز محسن رضوانی برای نوروز
10 فروردین 1395
02:29 |
3 نظر
|
امتیاز:
4.67 با 12 رای
شهرستان ادب: به تازگی روایتی زیبا و طنزآمیز به قلم محسن رضوانی در مجله طنز «سه نقطه» منتشر شده است. رضوانی چنین روایتهای داستانی را پیش از این در وبلاگ «عصفور؛حکایت یک جوان بالدار» منتشر میکرد که متأسفانه این وبلاگ پرخواننده به دلایل نامعلوم فیلتر شد. نوشتۀ اخیر رضوانی را در ادامه میخوانید:
آمینگوی بلند لال نمیرد
غنچه نشستهام کنج هفتسین، زل زدهام به آینه، منتظرم توپ تحویل را در کنند. اهلبیتمان هرکدام زیر لب چیزی میخوانَد. من اما همیشه پای تحویل سال، قفل میکنم. سنگین و محبوسم. کأنّه میّتی که یک عدل پنبه کرده باشند در گوش و دهان و الباقی دریچههایش. پای هفتسین هیچوقت زبانم به دعاکردن نمیچرخد.
بنائاً علیهذا، این فقره، از قبل سیاهههایی از حاجات و آرزوها و بدبختیهای خودم و روزگار تهیه کردهام بلکه از رو بخوانم و سال نویمان توفیری با پار و پیرارمان بکند. آمینگوی بلند لال نمیرد انشاءالله:
خدایا خداوندا، بهار فصل دریوریهای افسردگیوار نیست. پاییز است که این ننه من غریبم گریها و سیراب سلطون بازیها خریدار و شنونده دارد. این را ملتفتم. لکن چه کنم. وقت دعا فقط همین عرّ و تیزهای دوزاری به ذهنم میرسد. لطفا خرده نگیر.
بارالها، عید برای جماعتِ ندار، عید نیست. عیب است. فلاکتشان بیشتر تابلو میشود. مثل همین سیب هفتسین، صورتشان را با سیلی سرخ میکنند. با شکم تله و آبباریکهای که آنها درمیآورند دماغ آدم را هم نمیگیرند، چه برسد به خرید شب عید. لطفا به دادشان برس.
خدایا، به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدلله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمیدهند، بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آنقدر که با انبر طلا از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز لگن مرصع بگذارند و کلیههایشان متصل قلوهسنگهایی از جنس یاقوت بسازد. ما و مسئولین کاری به کارشان نداریم. از قدیم گفتهاند بُرش کممحلی، تیزتر از شمشیر انتقام است. بلکه خودشان پشیمان شدند و بیتالمال را پس آوردند.
خداوندا، جماعتی هم هستند که درد مردم حالیشان نمیشود. اینها را با «حالیکن» باید ملتفتشان کرد. خودت زحمتش را بکش.
پروردگارا، بعضی کمپانیهای اتولسازی وطنی را هدایت بفرما. همانهایی که فکر میکنند جان خودشان جان است، جان رعیت بختبرگشته بادمجان. اندیشه صحیح را به اینها تنقیه کن.
خدایا، آمریکا و اذناب جهانخوارش، عینهو ماهی تنگ هفتسین، مدام دهانشان را باز و بسته میکنند تا مال این مردم را بیشتر از پیش ببلعند. الساعه لقمه ما را در گلوی آنها به چوبپنبه مبدّل بگردان تا روی آب بیایند و بمیرند و هرچقدر تلاش کنند نتوانند زیرآبی بروند.
ای خدا، سولماز، نوه جهانگیرخان تهکوچهای، شب عیدی در شلوغی چهارسو بزرگ گم شده و حتی یومنا هذا، پیدایش نکردهاند. ما که بچهتر بودیم چنین مواقعی پر چادر ننهمان را میچسبیدیم. طفلکی سولماز مادرش ساپورت میپوشد. خدایا او را به خانوادهاش برسان و محلهای را از نگرانی دربیاور.
بارالها، پاری وقتها رفتار الباقی، اعم از اهل خانه و همسادهها و متصدیان کار و مسئولین امر، جوری است که احساس میکنم حروف والیام. نوشته میشوم لکن خوانده نمیشوم. لطفا توجیهشان کن.
معبودا، بهار با بارانهای معروف و اتمسفر عاشقانهاش رسید. منتهای مراتب، آدمهای یالغوز و عزباوغلی، تنها سهمشان از این بارانها، جمع کردن ملحفهها از بندرخت و بردن دمپاییها و کفشهای اهل خانه، زیر طاقی حیاط است. خودت ترتیب اثری بده.
بار پروردگارا، قیافه ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
بارمعبودا، دل من هیروشیماست. هیروشیمای 1945. به قاعدهای ویران و شلمشورباست که خر با صاحابش درآن گم میشود. خودت به قطب اقتصادی مبدلش بفرما.
خدایا، خودمان که شیرسوز و لاغرمانده شدیم. مرحمتی کن آرزوهایمان شیرسوز نشود.
و نهایتا اینکه رفتگان، گذشتگان، بدوارث، بیوارث، ذویالحقوق، عمه من روسیاه، عموی من روسیاه، صمد گلاب، تقی ایران، رستم سیدخانوم، پسر مشاور املاکی، عزتالله ماهوارهای، همه و همه قرین و غریق رحمت واسعهات بگردان.
زیاده تصدیع است.