شهرستان ادب: در شب عید غدیر مولا امیر المومنین (ع) دو غزل میخوانید از استاد غلامرضا شکوهی دربارۀ این رویداد مهم جهان اسلام
امروز آتش طور، خاکستر غدیر است
رودی به وسعت نور، در بستر غدیر است
وا کن درِ افق را، با دستهای مهتاب
امشب که پای خورشید پشت درِ غدیر است
از بس زبان بر آورد، در دشت، آتش عشق
هر ریگ این بیابان روشنگر غدیر است
در کوچه ی ولایت عطر دو باغ جاری ست
این قصّه تا قیامت در باور غدیر است
آیینه ها گرفتند جشنی به وسعت نور
هر لاله با زبانی پیغمبر غدیر است
هر واحه می سراید آواز عاشقی را
یعنی که حضرت عشق همسنگر غدیر است
تا بشکند سکوت از دل ها در این بیابان
پایی که رفت تا عرش بر منبر غدیر است
ای ذهن ها بنوشید! یک جرعه جام پرواز
اینک که بادۀ نور، در ساغر غدیر است
سرشار از ولایت، شد سینۀ هدایت
ای تشنگان احساس، این کوثر غدیر است
در چشم بینش ما، تا روزگار باقی ست
آیینۀ رسالت، یادآور غدیر است
***
صحرا میان حلقه آتش اسیر بود
اتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قدر، این کلاف، روان تا غدیر بود
برریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود
بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین مطیع و زمان، سر به زیر بود
آمد! ستیغ کوه مُبَرهَن! فراز محض!
مردی که در مدار مروت مدیر بود
گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه خیر کثیر بود
افراخت بر سترگ بیابان، بهار را
وقتی کویر، تشنه جام امیر بود
قد می کشید قامت تندیس آفتاب
آن جا که صد ستاره روشن ضمیر بود
ای کهکشان نور! که در زیر آسمان
دل ها میان موج نگاهت اسیر بود
آغوش چشم های تو، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود
نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود
با این همه حضورِ شکوهی که عشق داشت
وقتی به کلبه دلم آمد که دیر بود