شهرستان ادب: هاروکی موراکامی؛ نامِ آشنای ادبیات داستانی جهان. نویسندهای ژاپنی که در ایران نیز، اکثر قریببهاتفاق آثار او ترجمه شدهاند و طرفداران بسیاری دارد. امسال نیز مانند سالهای گذشته در روزهای مانده به برگزاری جایزۀ ادبی نوبل و حتی روزهایی پس از آن، این نام بیشتر از همیشه خبرساز شد. سایتهای مطرحی که هرسال گمانهزنیهایی دربارۀ برندگان جایزۀ نوبل ادبیات دارند، باز هم موراکامی را شانس اول این رویداد بزرگ ادبی جهان دانستند و طبق معمول، داوران همه را شگفتزده کردند و اینبار «باب دیلن» را به عنوان برندۀ این جایزه اعلام کردند و در پی این معرفی، موج اعتراضهای منتقدان جایزۀ نوبل و طرفداران موراکامی همچنان ادامه دارد.
اما حقیقتاً هاروکی موراکامی کیست که این جنبوجوشها را درخصوص جایزهای جهانی میتواند به راه بیندازد؟ او چه کسی است که هرساله ژاپنیها مطمئن هستند قرار است سومین برندۀ نوبل ادبیات را از آن خود کنند و باز هم نمیشود آنچه انتظارش را دارند؟
مجید اسطیری، نویسنده و منتقد، در یادداشت زیر که شش سال پیش براساس تعدادی از آثار متقدم وی که در ایران ترجمه شده بودند نوشته است، برخی ویژگیهای جهان رمانهای او را برمیشمارد. این یادداشت را با هم میخوانیم:
کمتر مخاطب جدی ادبیات را در کشور پیدا میکنید که اسم «هاروکی موراکامی» را نشنیده باشد. موراکامی نویسندۀ 60 سالۀ ژاپنی است که آثارش با استقبال خوبی در جهان و در کشور ما روبرو شده است
موراکامی به عقیدۀ بسیاری از منتقدان هم در نگارش رمانها و هم در داستانهای کوتاهش موفق ظاهر شده است. او جهان داستانی منحصربهفرد خودش را دارد که نگاه مخاطبان بسیاری را به خود خیره کرده است. داستانهای وی هم در ژاپن و هم در خارج از آن مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفته و جوایز ادبی زیادی را از آن خود کرده است که یکی از مهم ترین آنها جایزۀ فرانتس کافکا بوده است. ژاپنیها او را لایق دریافت نوبل ادبیات میدانند. تا پیش از مشخص شدن برندۀ نوبل ادبیات امسال و شگفتزده شدن اهالی ادبیات در سراسر دنیا، بخت موراکامی از همۀ رقبایش بیشتر تخمین زده شده بود. میگفتند او یکبهچهار شانس دارد برندۀ نوبل باشد! معروف است که با مشخص شدن زمان ورود هر رمان جدید او به بازار نشر، صفهای طویلی از کتابخوانها جلوی کتابفروشیها کشیده میشود.
موراکامی یکی از معروفترین و پرمخاطبترین نویسندگان در سراسر جهان است که سبکی پیچیده، تودرتو و احساسبرانگیز در رمانهایش دارد.
اگرچه داستانهای موراکامی هرگز به عمق و ارزش جهان داستانی نویسندگان بزرگی چون داستایوسکی و تولستوی نیست، اما دریغ که حتی او نیز این اقبال را نداشت که امسال برندۀ نوبل باشد و این جایزه به باب دیلن اهدا شد که در بهترین حالت میتوان گفت یک ترانهسرای جسور برای آمریکاییهاست، فقط آمریکاییها!
از / برای جوانها مینویسد.
نکتۀ جالب توجه در آثار موراکامی توجه او به جوانهاست. او اگرچه اکنون بیش از شصت سال سن دارد، اما از جوانها و برای جوانها مینویسد. شخصیت اصلی رمان جذاب «کافکا در ساحل» یک پسر نوجوان به نام «کافکا تامورا» است که از خانه فرار میکند. پدر کافکا یک هنرمند با روحی شیطانی و مخرب است و این نوجوان چارهای جز این نمیبیند که از این خانۀ نفرین شده بگریزد و زندگی تازهای را تجربه کند. «کافکا» سرنوشتی شبیه «ادیپ» شخصیت اسطورهای یونانی پیدا میکند، اما خود موراکامی در مصاحبهای گفته که مسئلۀ مهم برای او نوشتن داستانی پیرامون یک پسر 15 ساله بوده است، نه صرفاً بازآفرینی یک اسطوره. نویسنده در تمام مسیر این سفر طولانی ما را با شخصیت اصلی داستان همراه میکند و چنان با ظرافت، دقایق روحیات و رفتارهای «کافکا» را توصیف میکند که مخاطب خود را در نزدیکترین فاصله با او میبیند.
در «وقتی آتش خاموش شود» هم «جانکو» دختر نوجوانی است که مانند کافکا با دفترچه حساب بانکی پدرش از خانه گریخته است و شبی در جمع دوستانش، در کنار آتش با خود میگوید: «خانواده، خانوادۀ واقعی شاید همین شعلهها باشد.»
شخصیت اصلی رمان کوتاه «پس از تاریکی» نیز یک دختر نوجوان است. داستان در یک شب تا صبح در خیابانهای توکیو میگذرد و هر فصل و درون یکی – دو فصل آخر با عنوان ساعت از یکدیگر جدا شده است و طبق معمول موراکامی، نوای موسیقی در تمام آن شنیده می شود. «ماری» که خوابش نمیبرد، در ساعات نیمهشب در یک رستوران خلوت نشسته و کتاب میخواند. خواهر او «اری» روزهاست که روی تخت خودش دراز کشیده و به خوابی عمیق و طولانی فرو رفته است و هیچکس نمیداند اری کی از خواب بیدار میشود.
داستان «بید نابینا، زن خفته» دربارۀ پسر نوجوانی است که به صورت مزمن دچار کری عصبی میشود و در داستان «دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل» داستان جوانی را میشنویم که دقیقاً آنچه در عنوان داستان میخوانیم، برایش اتفاق افتاده است. داستان کوتاه «روز حسابی برای کانگاروها» داستان زوج جوانی است که برای دیدن کانگاروها به باغ وحش رفتهاند. خلاصه اینکه موراکامی خیلی بیش از این که از/ برای همسنوسالهای خودش بنویسد، از/ برای جوانها مینویسد و این شاید یکی از رموز پرفروش شدن آثارش است.
بیشتر غربی مینویسد تا شرقی!
موراکامی اگرچه به اعتبار ژاپنی بودنش یک نویسندۀ شرقی است، ولی تا حدی غربی به جهان نگاه میکند و البته جامعهای که او از آن مینویسد، یک جامعۀ کاملاً غربی است. جامعۀ انسانهای سطحی و ماشینی. شخصیت اصلی داستان «سال اسپاگتی» هیچ سرگرمی و دغدغهای جز درست کردن انواع مختلف اسپاگتی ندارد. رانندۀ کامیون در رمان «کافکا در ساحل» نمایندۀ همین انسانهای ماشینی ژاپن است که تصمیم به تغییر دادن زندگیاش می گیرد. در فصلهایی از «پس از تاریکی» بیمعنا بودن زندگی «شیراکاوا» یک کارمند شبکار را اینگونه در گفتگویی با همسرش درمییابیم:
«... تاکسی میگیرم و شاید ساعت چهار و نیم (صبح) برسم خانه.»
«احتمالاً آن موقع من خوابم. باید ساعت شش بیدار بشم و برای بچهها ناهار درست کنم.»
«و وقتی بیدار شوی، من توی خواب خوشم.»
«و وقتی هم تو بیدار شوی، من دارم در اداره ناهار میخورم.»
«و وقتی بیایی خانه، من سرگرم کارهای جدی هستم.»
«باز رسیدیم سر خانۀ اول: هیچوقت به هم نمیرسیم.»
«هفتۀ آینده باید برنامۀ معقولتری بچینم...»
ژاپنی که موراکامی میبیند و توصیف میکند، چندان اصالت ندارد، تاریخ ندارد، سنت ندارد؛ و شاید به همین علت باشد که بزرگترین منتقدان موراکامی در خود ژاپن هستند. او که در جوانی و قبل از رماننویس شدن، یک کلوب موسیقی جاز را اداره میکرده، در آثارش به وفور از آهنگها و آلبومهای موسیقی غربی نام میبرد. حتی کتاب زندگینامهمانند او «وقتی از دو حرف میزنم، از چه حرف میزنم» هم پر است از نامهای خوانندههای غربی. در داستان وقتی آتش خاموش شود، «کی ساکه» نوازندۀ گیتار الکتریک و در «پس از تاریکی» شخصیت «تاکاهاشی» یک جوان نوازندۀ ترومبون است که نیمهشبها به همراه دوستانش در یک زیرزمین متروک تمرین میکند.
دربارۀ گربهها و دویدن و موسیقی مینویسد.
موراکامی ویژگیهای جالبی دارد؛ او عاشق گربههاست و گربهها در آثار او گهگاه در نقشهای بسیار مهمی ظاهر میشوند. همانطور که عنوان کتاب «وقتی از دویدن حرف میزنم، از چه حرف میزنم» نشان میدهد، او بسیار به دویدن علاقه دارد. دویدن برای او یک سرگرمی معمولی نیست. او یک دوندۀ حرفهای است که سالهای زیادی در مسابقات دوی ماراتن در کشورهای مختلف شرکت کرده است. اگرچه هیچوقت یک رقیب جدی برای دوندگان دیگر نبوده، ولی آنطور که از کتاب خاطراتش برمیآید، واقعاً یک دوندۀ جدی است.
او در سی و سه سالگی، وقتی که ایدۀ اولین رمانش در حین تماشای یک مسابقۀ بیس بال به ذهنش رسید، کلوب جازش را تعطیل و سیگار را برای همیشه ترک کرد. تمام وقت و انرژیاش را برای دو کار گذاشت؛ نوشتن و دویدن. موراکامی به شدت به لزوم یک زندگی سالم برای هنرمند باور دارد. در سطرهایی از «وقتی از دویدن حرف می زنم... » میگوید:
«... من البته با آن بخش از این عقیده که رماننویسی را حاصل فرآیندی ناسالم میداند، موافق هستم. هرکس به رماننویسی روبیاورد و از عمل نوشتن در جهت خلق یک داستان بهره بگیرد، خواهناخواه مادهای سمی را که در اعماق وجود هر انسانی یافت میشود، به سطح میآورد... پس میتوان چنین گفت که فعالیت هنری در همان بدو امر، دربردارندۀ عناصری ناسالم و ضداجتماعی است... انسان برای دست و پنجه نرم کردن با پدیدهای ناسالم، باید تا حد ممکن سالم باشد.»
موراکامی دو سال پیش در یک اقدام عجیب، جایزۀ ادبی اورشلیم را از مسئولان رژیم اشغالگر قدس پذیرفت. مسلمانان فلسطینی در نامۀ سرگشادهای از او خواسته بودند به پیامدهای تبلیغاتی قبول این جایزه توجه کند و از سفر به خاورمیانه چشم بپوشد، اما موراکامی به این درخواست گوش نداد. البته او یک ماه پس از بازگشت از فلسطین اشغالی در مقالهای از رژیم اشغالگر قدس به خاطر محاصرۀ فلسطینیان در نوار غزه و کرانۀ باختری انتقاد کرد.