1-
زین بر سمند پی شدۀ باد می نهی
پا در مسیر گم شدۀ عاد می نهی
فرعون کوچکی تو که بی فرّ و عون او
گاهی قدم به وادی شداد می نهی
جز قهر از کتاب سیاست نخوانده ای
وآنگاه نام خویشتن استاد می نهی!
ایمان به گرد محور تو چرخ می زند
خود را ملاک مذهب و الحاد می نهی!
دیکتاتورند جز تو, دمکرات هم تویی
تنها تویی که نام خود آزاد می نهی!
آزادی از نگاه تو دشنام و نفرت است
یا هر کرشمه ای که تو بنیاد می نهی!
دستت نمی رسد به شکار ای عزیز من
تهمت چرا به آهو و صیاد می نهی؟!
روزی اگر به دست تو باشد, سر حریف
بر روی هم به قامت شهیاد می نهی!
پایان راه وحشت و تنهایی است و مرگ
بیهوده زین به گردۀ این باد می نهی!
2-
ای کاهنان معبد آلوده دامنی
وی یاوران ظلمت و خصمان روشنی
گر مومنید، نیست چنین شیوه رای دین
ور کافرید، نیست طریق برهمنی
با دشمنان زبون و حقیرید و خاکسار
با دوستان گرفته طریق تهمتنی!
افراسیاب، دشمن و سهراب دشمن است
بدخواه این وطن چه تنیّ و چه ناتنی
بر خط مستقیم نرفتید یک قدم
بر آستان تفرقه مردان منحنی!
بر بامتان نشسته همه بوم شوم وهن
بر سقف، عنکبوت سیاه سترونی
زاغان بد دلید...نه، خنثای مشکلید
همچون زنان هرزه و مردان برزنی
آنجا که باطل است زبان آورید و گُرد
آنجا که حق، زبون و زبانها به الکنی
در عیش و عشرتید درآن سوی آب ها
در ادعا ولی همه ملی و میهنی!
سهم شما چه بود در آن سالهای رنج؟
زخم زبان و کینه و نفرت پراکنی
اما به رغم آن همه سردی هنوز هم
"صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی"
3-
و می نشینی چه خسته اما کسی کنارت نمی نشیند
پرنده ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی نشیند
در این دیاری که همدمی نیست، غریبه بودن غم کمی نیست
چنان غریبی که سایه ات هم دمی کنارت نمی نشیند
نگاه ها سنگی اند و سردند، اگر چه در چشم تو بخندند
اگر بمیری کسی در اینجا سر مزارت نمی نشیند
به زیر لب نغمه های ناشاد، ترانه ای کهنه، رفته از یاد
بجز هیاهوی مبهم باد به جان تارت نمی نشیند
به خانه می آیی از خیابان، قدم به یک کوچه می گذاری
که هیچ کس جز گدایی آنجا به رهگذارت نمی نشیند
نشسته ای دلشکسته اما...کسی کنارت نمی نشیند
پرنده ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی نشیند