موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پروندۀ شهرستان ادب برای احمد عزیزی

روایت نعمت الله سعیدی از احمد عزیزی

21 اسفند 1395 14:57 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
روایت نعمت الله سعیدی از احمد عزیزی

شهرستان ادب: نعمت الله سعیدی در یادداشتی درنگی داشته است بر کارکردهای زبانی شعر احمد عزیزی، که طی آن نمونه‌های موفقی از مثنوی‌های این شاعر انقلابی را نیز آورده است. با یکدیگر به خوانش این یادداشت می‌پردازیم:

 

بی‌شک ما آدم‌های این روزگار، در دوره و زمانة عجیبی زندگی می‌کنیم و این موضوعی نیست که خیلی نیاز به طول و تفسیر داشته باشد. تا آن‌جا که بسیاری از فلاسفه و صاحب‌نظران معاصر، هریک به نحوی مدعی شده‌اند که پایان تاریخ فرا رسیده است. یکی از ویژگی‌های این دوران پایان تاریخ که به کار بحث ما می‌آید، وضعیتی‌ست که می‌توان آن را «پایان زبان» نامید.

اگر بخواهیم اندکی تسامح به خرج بدهیم، نهایتش آن است که به جای «پایان زبان» از اصطلاح رایج‌تر «بحران زبان» نام ببریم؛ بحرانی که در بسیاری از مراحل و جوانب زبان به اوج خود رسیده و به حیات آن‌ها خاتمه داده است.

خلاصه عرض می‌کنم؛ اولاً زبان برای بیان مقصود یا رساندن منظوری کاربرد دارد و مطرح می‌شود، اما در کمال شگفتی وقتی دقت می‌کنیم، می‌بینیم آن‌چه بین آدم‌های این روزگار رایج است، دقیقاً بر خلاف این مطلب است. یعنی ما حرف نمی‌زنیم که مقصود و منظورمان را به کسی برسانیم، بلکه حرف می‌زنیم که مقصود و منظورمان را پنهان کنیم. حرف می‌زنیم که خیال‌مان راحت شود. از چه؟ از این‌که ما هم وجود و اراده داریم. حرف می‌زنیم که به خودمان بقبولانیم می‌دانیم که مقصودمان چیست. می‌دانیم داریم برای چه، به چه منظور و به چه قیمتی زندگی می‌کنیم.

در واقع می‌خواهم عرض کنم که خیلی از مقاصد ما واقعاً مقصود ما نیستند؛ مثل آدمی که دارد در دستش تسبیح می‌چرخاند. تسبیح را با سرعت به این‌سو و آن‌سوی انگشت‌هایش نمی‌چرخاند که کار خاصی کرده باشد. این کار یک‌جور بی‌کاری‌ست. یک‌جور ابهام و ابراز تردید درونی‌ست. راه رفتن، حرف زدن با دیگران، کار کردن، غذا خوردن، خوابیدن و... . بخش عمده‌ای از این رفتارها هیچ‌وقت مقصود اصلی ما نیستند. بسیاری از آن‌ها در دو دستة اصلی، اولاً برای زنده ماندن (یا فعلاً زنده ماندن) و در ثانی برای «پر کردن وقت» معنا دارند.

ما می‌خواهیم فعلاً زنده بمانیم که شاید به همین زودی‌ها بدانیم منظورمان چیست. بدانیم باید در پی چه مقصود، یا مقاصدی باشیم. پول و امکانات بیشتر داشتن یعنی فرصت بیشتر و فراغت بهتر یافتن، برای مقاصد اصیل‌تر، تا رسیدن به مقصود اصلی.

بسیار معدودند آدم‌هایی که حداقل یک‌لحظه در کل زندگی‌شان بدانند و مطمئن باشند که مقصود اصلی‌شان چیست. قرآن کریم می‌فرماید: «قلیلٌ من عبادی الشکور». عدة کمی از بندگان من شکرگزارند. چون اکثریت اصلاً نمی‌دانند چه می‌خواهند.

شعر، تجلی آگاهی حیرت‌مند آدمی‌ست. آزادی حقیقتی در همان مرحلة نخست باید اتفاق بیفتد. یعنی از آگاهی شروع کردن و به آگاهی خاتمه دادن. نهایت آدمی و آزادی «آگاهی»ست. روشن شدن و «نور» شدن. «یخرجهم من الظلمات الی النور». قاعدتاً اگر حالا ظلوم و جهول بودن انسان را پیش بکشیم، غیر از یک‌مشت تعارفات ادبی کاری از دست‌مان برنمی‌آید. ما معمولاً خیلی کم پیش می‌آید که تاب و توان ادامه دادن را داشته باشیم. دوست داریم که یک‌حرف‌هایی بزنیم یا بشنویم که خیال‌مان راحت شود چیزی گفته یا شنیده‌ایم و بس...

 

ظاهراً تا این‌جا خیلی پراکنده و پریشان حرف زده‌ایم. اما نقد و نوشته‌های امثال حقیر و شعرهای امثال احمد عزیزی، جان می‌دهد برای هم! به عنوان مثال نگاه کنید به این ابیات از مثنوی رستاخیز رنگ (صفحة 45 کتاب ملکوت تکلم):

زیر و بم مثنوی ما نی است

گلشن ایجاد سرود وی است

عشق در این آینه موییده است

آینه در آینه روییده است

طور زمین شعلة آه شماست

مائدة نور به راه شماست

عشق در این آینه‌زار آمده‌ست

از ملک سبزه‌بهار آمده‌ست

اصل مزاج دل ما دمدمی‌ست

موکب ما موکب بی‌مقدمی‌ست

آی زبان! طنطنة گفت شو

با ملک حیرت خود جفت شو

باغ فرشته‌ست زمین خدا

کیست در این باغ امین خدا؟

هر ملکی ملتزم حضرتی‌ست

در دل هر آینه‌ای حسرتی‌ست

از چه هوای دل ما صاف بود؟

چون ملک آینه شفاف بود

بهر چه در شیشه تکلم تر است؟

چون ملک آب پری‌پیکر است

ساقی سرمست لب خم ملک

کاتب اعمال تکلم ملک

مثل پرستو که دل لانه‌ای‌ست

هر ملکی مالک پروانه‌ای‌ست

هان! نکنی بال ملک را ز رنگ

هان! نزنی شیشة دل را به سنگ

از آن‌جا که قصد نداریم صرفاً به مثنوی مذکور بپردازیم، ابیات منتخب دیگری را می‌خوانیم:

گردش پیمانة رنگیم ما

جام می‌چشم پلنگیم ما

ما گل اوییم به صدها چمن

مرز نداریم در این انجمن...

صیقلی آینه از روم اوست

باغچة رنگ جهان بوم اوست...

رود پر از نظم و نسق می‌رود

جادة تنبور به‌حق می‌رود

شعر هوا را که سرود ای پسر؟

کاشف آینه که بود ای پسر؟

ای ملک می، ملک نور کو؟

مست‌ترین خوشة انگور کو؟

عزیزی پس از مثنوی‌های «کفش‌های مکاشفه» چندی نیز در شطحیاتش گل کرد. اتفاقاً در بسیاری از مواقع این شطحیات از شعرهای ایشان به‌مراتب مخیل‌تر و شاعرانه‌تر از آب در آمده است. جریان سیال و گاه سیل‌گونة ذهن را می‌توان به‌وضوح در شعرها و شطحیات عزیزی به تماشا نشست. او در چنین آثاری به‌قدری آزادانه و رها مرغ خیالش را در کرانه‌های کلمات پرواز می‌دهد که به‌ندرت می‌توان مسیرش را حدس زد و تشخیص داد. لبّ کلام این‌که، احمد عزیزی یکی از بهترین نمونه‌های شاعرانی‌ست که در عصر پایان تاریخ و پایان زبانِ مذکور در ابتدای این وجیزه، برای اوضاع همین زبان شاعری کرد.

عزیزی در شعرهایش هیچ منظور خاص و ازپیش‌تعین‌شده‌ای ندارد. شعر او یک‌جور عصیان علیه چارچوب‌های ذهنیت و زبان مرسوم در این روزگار است. می‌خواهم بی‌پرده‌تر عرض کنم که شاعری مثل او گویی علیه معنا و مفهوم، یا درست‌تر این‌که در مقابل هرگونه منظوری که می‌توان از حرف زدن داشت، شمشیر شعر جوهردارش را از رو بسته است! در غیر این‌صورت گاهی مجبور خواهیم بود برای شرح و تفسیر یک بیت شعرش چند جلد کتاب بنویسیم و تمام داشته‌ها و انباشته‌های علمی، فلسفی و عرفانی خود را به مدد بطلبیم. مثلاً نگاه کنیم به این مصراع‌ها و ابیات:

اصل مزاج دل ما دم‌دمی‌ست

موکب ما موکب بی‌مقدمی‌ست

دل دم‌دمی‌مزاج به دو اعتبار قابل تفسیر است؛ نخست مترادف گرفتن دل با قلب و وارد بحث‌های درازدامن هرمنوتیکی شدن که چرا قلب قلب است و ذاتاً باید دم‌به‌دم منقلب و متغیر شود و... . دوم با توجه به آن‌که حکما گفته‌اند، آدم همان «آفت» است و «دم» است و «موت»؛ آفت و موت را هم که کنار بگذاریم می‌ماند همین یک «دم» که کل سرمایة وجودی ماست و... حالا چه‌کسی جرأت دارد از موکب «بی‌مقدمی» شروع به صحبت کند؟!

یا بیت بعد، از همان مثنوی، می‌گوید:

آی زبان! طنطنة گفت شو

با ملک حیرت خود جفت شو

که از همین بیت، شاعر گفت‌وگو از ملائک مختلف را پیش می‌کشد و از همه بیشتر به آینه و ملک آینه می‌پردازد. ملک چشمه، ملک گل و... حتی برای هر پروانه یا هریک از حالات نفسانی (مثل حیرت) قائل به وجود فرشته‌ای می‌شود.

اما این‌که زبان را مخاطب قرار داده و از آن بخواهیم طنطنة گفت شود، بر چه منظور و مقصودی دلالت خواهد کرد؟ بدتر از این، جفت شدن با فرشتة حیرت به چه معناست؟

اگر بخواهیم حکیمانه و عارفانه نگاه کنیم، اتفاقاً زبان ضدحیرت است. آن‌جا که حیرت هست (و تا وقتی‌که هست) قاعدتاً از زبان نمی‌تواند خبری باشد. شاعر چگونه از زبان می‌خواهد با ملک حیرت ازدواج کرده و طنطنة گفتن هم بشود؟! و از همه بدتر، آیا شعر آن‌قدر جدّی هست که بخواهیم برای این تضاد عارفانه فلسفی توجیهی بتراشیم و تفسیری بیاوریم؟! (که مثلاً همین تضاد جنسیتی، دلیل پیشنهاد ازدواج شاعر بوده است؟!) متأسفانه یا خوشبختانه پاسخ این سؤال شدیداً منفی‌ست. خیلی وقت است که نحله‌های مختلف و رنگارنگ شعر معاصر کمر به قتل زبان بسته‌اند؛ زبانی که اتفاقاً خیلی هم زبان‌بسته نیست.

در شعرهای شاعری مثل احمد عزیزی با یک روح رها از هر قید و بندی که می‌تواند در منطق زبان وجود داشته باشد طرفیم. روحی بی‌مبالات، خسته، دل‌زده از هر امید و آرزوی کودکانه‌ای، عصیان‌کرده حتی علیه مفهوم عصیان بی‌قرار و بی‌حوصله و... در یک کلام همان روح بشر امروز. روح انسان معاصر خلق و خوی خاکی ندارد که آرام بگیرد؛ آتشی‌ست که بی‌قراری و سوزاندن و از بین بردن سرشت اوست. هم‌چنان‌که تردید و تغییر مداوم. شعله‌های آتش تا هستند و می‌سوزانند، مدام تغییر جا می‌دهند و تغییر شکل... (نمی‌دانم این شعله‌های شکاکیّت زندگی معاصر تا کجا همه‌چیز را خواهد سوزاند وتا چه وقت؟)

 

احمد عزیزی متعلق به دوره‌ای‌ست که عمده‌ترین ویژگی‌هایش همان‌هایی ست که اجمالاً اشاره کردیم. قطعاً در چنین مجالی نه قصد پرداختن به شرایط حاکم بر روح زمانه را داشته‌ایم، نه فرصتی خواهد بود که وارد جزئیات نقد شعر عزیزی شویم. بلکه فقط می‌خواهیم به نسبت‌های کلی یک شاعر توان‌مند با روزگار حیاتش اشاره کنیم. بدین معنا که احمد عزیزی را نمایندة شاعرانی در نظر بگیریم که اگر می‌توانستند، نهایتاً همان‌طوری شعر می‌گفتند که عزیزی در سرودنش موفق بوده است.

اگر نگاهی گذرا بر بسیاری از شعرهای این روزگار بیندازیم، شاید بارزترین رگه‌های درونی‌شان همین دل‌مردگی‌ها و بی‌مبالاتی‌هاست که در شعر احمد عزیزی دیده می‌شود. تلاش‌های پی‌گیر و گسترده‌ای که شاعران امروز تحت عنوان «کوشش برای نوآوری» و ساختارشکنی و قالب‌ستیزی و این‌جور مفاهیم از خود نشان داده و می‌دهند، تنها پوشش ظاهری قضیه است. اصل ماجرا چیز دیگری‌ست. وگرنه خیلی راحت می‌توانیم از خود بپرسیم که چرا تا یکی دو قرن پیش، این قاعده‌ستیزی زبانی تا به این حد قاعده و قانون نبوده‌است؟! مگر شاعران گذشته نسبت به نوآوری احساس نیاز نمی‌کرده‌اند و متوجه اهمیت آن نبوده‌اند؟ چرا آن‌ها نخواسته‌اند با زبان چنین معامله‌ای کنند؟ اجازه دهید حرفی را که تاکنون در لفافه مورد اشاره قرار داده‌ایم صراحتاً بیان کنیم؛ یعنی عرض کنیم عمده‌ترین توفیق‌ها و بارزترین توان‌مندی شعر عزیزی (به‌عنوان یک شاعر اصیل امروزی) چیزی غیر از «استعداد زبان‌ستیزی» نیست.

بی‌شک عزیزی را باید یکی از نوآورترین شاعران معاصر دانست. اما همان‌طور که گفتیم این نوآوری فقط ظاهر ماجراست. از طرفی در این‌جا فقط موضوع زبان و شعر معاصر فارسی در میان نیست. تقریباً در تمام کشورها و زبان‌های رایج جهان اوضاع همین است. معمولاً ما متوجه نیستیم که مثلاً وقتی در تمام جهان ادبیات رسمی حاکم، به زبان محاوره روی آورده است، زبان محاوره به کجا رو کرده است؟! همواره قاعده چنین بوده است که ادبیات رسمی و مکتوب در مرتبه و منزلتی بالاتر نسبت به زبان محاوره قرار داشته باشد. الآن هم همین است. نثر و نظم چاره‌ای ندارد که یک پله کوتاه آمده و دیر یا زود به زبان محاوره تن در دهد. در غیر این‌صورت مابین ادبیات و زبان رایج برزخی حاکم خواهد شد که ادبیات رسمی را از رسمیت خواهد انداخت. در واقع... (در واقع چه‌کسی حوصله دارد این بحث را پی‌گیری کند؟ با این قاعده و قانون کوتاه‌نویسی که تقریبا ً همه‌جا حاکم شده است از مجله و روزنامه بگیر تا اینترنت و... مثل این‌که کم‌کم امثال حقیر باید به فکر تغییر شغل باشیم! در واقع این کوتاه‌نویسی‌ها هم یک راه دیگر برای مبارزة بشر معاصر است با زبان؛ اما این‌بار در کمیت). بگذریم و... .

 

این‌روزها می‌توان ساعت‌ها، بلکه یک‌عمر حرف زد، بدون آن‌که کلمه‌ای بر زبان آورد. زبان خانة وجود آدمی‌ست و ما آدم‌هایی آواره. شعر احمد عزیزی نمونة خوبی‌ست برای ترنم‌های این دوران آوارگی. فرصت نشد عرض کنم که بنده دیده‌ام بعضی‌ها که مدی‌تیشن کار می‌کنند از برخی از ابیات احمد عزیزی به عنوان «مانترا» استفاده می‌کنند. نه این‌که گوشه و کنایه‌ای درعرایض اخیر بنده وجود داشته باشد. اتفاقاً شعرهای عزیزی قطعاً در چنین عوالمی قابلیت‌های فراوانی دارد. حداقل دو سه برابر این مقدار که تا حالا پریشان نوشته‌ایم، لازم بود که مخاطب صراحتاً متوجه شود که از اول مطلب قصدمان تعریف و تمجید کردن از احمد عزیزی و شعرهایش بوده است. چه، اتفاقاً عزیزی در روند «زبان‌ستیزی» یاد شده یکی از شاعران (و در واقع مبارزان) جمالی به شمار می‌آید. او توانسته است بر رنج نفرین انسان معاصر (از چهار رکنِ رنج، کار، تکرار و تداوم پوچی) فائق آید. او خیلی راحت شعر می‌گوید. آن‌قدر روح خود را آزاد کرده که در قید بی‌معنایی یا بامعنایی شعرش نباشد. چنین شاعرانی را می‌توان «شاعران سکوت» نامید. هیچ حرف خاصی نمی‌زند و منظور از پیش تعیین‌شده‌ای برای شعرش ندارد. شعر او در بسیاری از مواقع به مرتبه‌ای رسیده که هیچ معنایی ندارد. مخاطب کاملاً آزاد است که با شاعر شریک شده و هرچه دلش می‌خواهد از این شعرها برداشت کند. این‌جاست که می‌بینیم «مشارکت هنرمند و مخاطب» در جریان آفرینش هنری، فقط یک شعار خالی از مفهوم نیست و می‌تواند واقعیت داشته باشد. مخاطب شعرهای عزیزی در برابر آیینه‌ای ایستاده و می‌تواند افکار و عواطف خودش را تماشا کند اگر فکر و عاطفه‌ای برایش باقی مانده باشد! چاره‌ای نیست و باید دو سه جملة دیگر بگوییم:

مثلاً یکی از ظرفیت‌ها و توانایی‌های فوق‌العادة زبان محاورة فارسی، حداقل تا چند سال پیش، استفاده از تمثیل‌ها، کنایات و اصطلاحات بود. شاعران این روزگار در سیر نزولی خود به سمت بی‌منظوری (که تحت عنوان نزدیکی به زبان محاوره نام برده می‌شود) وقتی دیدند زبان محاوره تبدیل به همان‌چیزی شده که مجری‌ها و گویندگان خبر تلویزیون صبح تا شب استفاده می‌کنند، یعنی فقیر شدن از گنجینة غنی از تمثیل‌ها و اصطلاحات گذشته، اقبال عجیب و غریبی به ته‌مانده‌های این‌ها کردند. ببینید احمد عزیزی چگونه از کشف اصطلاحی مثل «قسم حضرت عباس» به وجد آمده و مخاطب خود را نیز به وجد می‌آورد:

(ابیات منتخبی‌ست از مثنوی «مقتل موج» صفحة 639 کتاب ملکوت تکلم که می‌خواستیم کلی از ظرایف و لطایف آن تعریف و تمجید کنیم و فرصت نشد. فرصت نشد بگوییم او چگونه برای «روضه» و مفهوم واژگانی آن که به باغ و بوستان اشاره می‌کند شاعرانه شیعه‌گری می‌کند و...)

بارگاه بایزید است این چمن

قلب سرخ یک شهید است این چمن

باغ سرخی در مه خون ناپدید

زیر هر سروش ابالفضلی شهید

بر زمین این زخم عینی را ببین

لالة داغ حسینی را ببین

(تصویرها، بازی‌های زبانی، قافیه‌های بدیع و... را دارید؟!)

بوستان را شور و شینی کرده گل

روی هر شاخی حسینی کرده گل

چون حسین لاله خونین شد پرش

ابر می‌گرید چو زینب بر سرش

(حقیقتا با همین ابیات خود را سزاوار توجه ویژۀ حضرات نور کرده!)

در چمن از فرط داغ افروختن

کربلا شد لاله‌زار سوختن

کوه دست رعد بر سر می‌زند

برق بر طبل صنوبر می‌زند

(دیگر وسط شعر مزاحم نمی‌شوم، اما می‌بینید چطور حتی هنگام روضه‌خواندنی چنین شاعرانه، بی‌مبالات رفتار می‌کند؟ صنوبر و طبل و رعد...)

سوگ‌وار لالة صحراست ابر

چشم باران‌خوردة زهراست ابر

آن قدیما دوستی الماس بود

دست، دست حضرت عباس بود

عشق، یعنی عشق اشکی بیش نیست

وین دل صد‌پاره مشکی بیش نیست

روح اگر نوح است، پس تن کشتی است

معنی در هم شکستن کشتی است

مثل سوزن، سوز یک آخ است عشق

از درون سوراخ‌سوراخ است عشق

زخم یک تیغست این سر باختن

این‌قدر هم نیست جان درباختن

مثل یک دامان گل از در می‌روی

صاف تا آغوش دلبر می‌روی

جان جدا، جانان جدا، رذلی‌ست این

یک دل و یک جان، ابالفضلی‌ست این

خیز تا از این دو شق یک شق شویم

حضرت‌عباسی بیا عاشق شویم

این‌که قدر عشق بشناسی خوش است

عاشقی هم حضرت‌عباسی خوش است

تو به قربان قدوم دلبرت

حضرت‌عباسی چه داری جز سرت؟

تو چه قولی مست دادی با خدا

مرد مؤمن! دست دادی با خدا

این جنون این عرصه‌های حیرتت

حضرت عباس یعنی غیرتت

عاشقی نه علم و نه فضل و فن است

این ابالفضلی ز خود دل کندن است

پس به ناموس شهادت پاس باش

هر حرم را حضرت عباس باش

دجله این‌جا درحقیقت تشنگی‌ست

هم طریقت هم شریعت تشنگی‌ست

آخرت هم مثل دنیا ملقمه‌ست

امتحان عاشقان در علقمه‌ست

بر بلا آغوش می‌باید گرفت

این علم را دوش می‌باید گرفت

راه هر قوطی ز عطارش بپرس

عشق علم ست از علم‌دارش بپرس

لالة احساس در هر عاشقی‌ست

یک رگ از عباس در هر عاشقی‌ست

 

...آن‌چه پابرجاس، یعنی عاشقی

حضرت عباس یعنی عاشقی

...به وجد آمدیم و یک دفعه یک بیت در آخر کار به این ابیات فوق‌العاده زیبای احمد عزیزی افزودیم! نمی‌دانم بین تعریض به وضع روزگار و تمجید از شاعری مثل احمد عزیزی در این روزگار، کفة ترازو به کدام طرف چربید. نمی‌دانم چه بلایی بر سر کلمات آمده است که هرچه حرف می‌زنی نمی‌توانی حرفی بزنی. احتمالاً هر اتفاقی افتاده در ملکوت تکلم افتاده است. این هم یک چشمه ایهام شاعرانه که خدا رساند برای حسن‌ختام کلام! (شاید این‌همه گفتیم که گفته باشیم «ملکوت تکلم» عزیزی شعرهای بسیار خوبی دارد! خداوند به شاعرش شفای عاجل و عاقبت به خیری دهد. انشاالله) والسلام.

 

پنجره


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روایت نعمت الله سعیدی از احمد عزیزی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.