یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب | صفحۀ چهارم
دریا به روایت ارنست همینگوی
26 فروردین 1396
21:37 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 6 رای
شهرستان ادب: در صفحات پیشین یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب، نمونههایی از آثار اعلای ادبیات داستانی جهان را با یکدیگر خواندهایم. در این صفحه به سراغ رمان معروف ارنست همینگوی رفتهایم؛ یپرمرد و دریا.
رمان «پیرمرد و دریا» یکی از مهمترین کتابهای ارنست همینگوی نویسندۀ شهیر آمریکایی و برندۀ نوبل ادبیات 1954 است.
«پیرمرد و دریا» از واپسین کارهای مهم همینگوی به شمار میرود که در سال 1951 منتشر شد و نقش بهسزایی در دریافت جایزۀ نوبل همینگوی داشت. باری، این کتاب را میتوان در کنار کتابهایی چون «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن»، «مردان بدون زنان»، «تپههای سبز آفریقا» و «زنگها برای که به صدا در میآیند؟» از مهمترین و درخشانترین آثار ارنست همینگوی دانست.
همینگوی این رمان کوتاه را -که تنها اندکی از یک داستان کوتاه بلندتر است- بر پایۀ تجربیات خود در دوران زندگی در کوبا و تفریحات عمدۀ خود در آنجا، که قایقرانی و موجسواری بوده است، نوشته است. البته از این دست آثار تجربی در کارنامۀ همینگوی فراوان است و وی اغلب تمام شرایط قهرمانان داستان خود را تجربه کرده است.
در آخر، رمان «پیرمرد و دریا» داستان درگیری جذاب یک ماهیگیر پیر و باتجربه با یک نیزهماهی غولپیکر است، ماهیگیری که مدت طولانیست که صید موفقی نداشته است. در ادامه قسمتی از این رمان با ترجمه بسیاز زیبای نجف دریابندری آمده است:
«گهگاهی کسی در قایقی حرفی میزد. اما از بیشتر قایقها صدایی نمیآمد، مگر صدای فروشدن پارو در آب، پس از آنکه از دهانۀ بندرگاه بیرون رفتند پخش شدند، و هر کدام به جایی از دریا روانه شدند که امید داشتند آنجا ماهی باشد. پیرمرد میدانست که دور خواهد رفت و بوی خشکی را پشت سر گذاشت و به درون بوی پاک دریای سحرگاهی پارو کشید. روشنایی شبتاب گیاهان خلیج را در آب میدید و پاروکشان از آن بخش دریا میگذشت که ماهیگیران آن را «چاه بزرگ» مینامند؛ زیراکه ژرفای آب ناگهان به هفتصد بالا میرسد و بر اثر چرخی که جریان آب بر شیب تند بستر دریا میزند همهجور ماهی آنجا گرد میآید. اینجا مرکز میگوها و ماهیهای طعمه است و گاه در ژرفترین چالهها دستههای ماهی مرکب هم پیدا میشوند که شبها تا سطح آب بالا میآیند و همۀ ماهیهای راهگذر از آنها میخورند.
در تاریکی پیرمرد دمیدن صبح را حس میکرد و پاروکشان صدای لرزان ماهیهای پرنده را میشنید که از آب بیرون میجستند و صدای هیسهیس بالهای سفتشان را میشنید که در تاریکی دور میشد. از ماهیهای پرنده خیلی خوشش میآمد؛ چونکه در دریا بهترین دوستانش اینها بودند. برای پرندگان دلش میسوخت، مخصوصاً تِرنهایِ تیرهرنگ کوچک و ظریف که مدام در پرواز و در جستجو بودند و چیزی پیدا نمیکردند، و پیرمرد اندیشید که مرغها زندگیشان از ما سختتر است، غیر از مرغهای غارتگر و مرغهایِ پرزور. مرغهای به این ظرافت و نازکی مثل پرستوی دریایی را چرا ساختهاند، آن هم وقتی که دریا این قدر بیرحم میشود، و آن هم ناگهان، و این مرغهایی که میپرند و خودشان را به آب میزنند و صید میکنند، با آن صداهای کوچک و غمگین، جثۀ نحیفشان تاب دریا را ندارد.
همیشه در اندیشهاش دریا را «لامار» مینامید، و این نامی است که در زبان اسپانیایی کسانی که دریا را دوست میدارند به دریا میدهند. گاه دوستداران دریا به دریا دشنام هم میدهند، اما دشنام را همیشه چنان میدهند که انگار دریا زن است. برخی از ماهیگیران جوان، آنهایی که ریسمانهاشان گوی شناور دارد و از پول کلان روزهای رونق بازار جگر بَمبَک قایق موتوری خریدهاند، دریا را «المار» مینامند که مذکر است. از دریا همچون یک حریف یا مکان یا حتی دشمن نام میبردند. ولی پیرمرد همیشه در اندیشهاش دریا را همچون زن میانگاشت، یا همچون چیزی که مهر و قهر میورزد، و هرگاه کار زشت یا وحشیانهای از او سر میزند از آن رو است که اختیارش با خودش نیست. میپنداشت که مهتاب دریا را میگیرد، چنانکه زنان را میگیرد.»
گفتنیست «پیرمرد و دریا» در 200 صفحه و با قیمت پانزده هزار تومان توسط انتشارات خوارزمی در دسترس علاقمندان به ادبیات داستانی قرار دارد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.